شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
در جنون تو رفته ام از خویش...
کسی با سکوتشمرا تا بیابان بی انتهای جنون بردکسی با نگاهشمرا تا درندشت دریای خون بردمرا بازگردانمرا ای به پایان رسانیده آغاز گردان...
دن کیشوت: به کدام دچاری؟ جنونی خردمندانه یا سلامت عقلی ابلهانه؟...
بوسیدنتجاده ایستکهانتهایشبه جنونختم می شودمی دانستماما!!!بوسیدمت️️️...
میکشد کار من از فکر تو ،آخر به جنون ......
ای عزیز جان..!! به جانم قسم ،اگر جانانه دوستم بداری؛از جنون گذشته و برایت جان میدهم...!...
آنقدر مجاورت کردم با آسمان کهدرنا شدی وتنها از کوچ اتردی مانددر جنون احمقانه ی باد وطوفان فرجام...
داغ جنون تازه گشت این دل پژمرده راسخت خزانی گذشت، خوب بهاری رسید...
مرا جواب می کندسکوت چشمهای توو باز تنگی نفسو باز هم هوای تو …دوبارهمی زند به این سر جنون گرفته امدوباره انقلاب من…دوباره کودتای تو…...
عشقی که رفته رفته جنون آورد چه سود ؟! دیوانه گشتن از نگه اولین خوش است...
در خم زلف تو از اهل جنون شد دل منو اندر آن سلسله عمریست که خون شد دل من...