شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
و زن مادرم بود که آزادیش را برای زندگی ما داد...
مرا جواب می کند سکوت چشمهای توو باز تنگی نفسو باز هم هوای تودوباره می زند به این سر جنون گرفته امدوباره انقلاب من دوباره کودتای تو..شفیعی کدکنی...
از حال و هوای این روزهارضایتی ندارمباید کسی باشدشبیه توبا موهای پریشانش ...که در مندست به انقلابی بزند......
من در آستانه ی یک "انقلابم"که با جرقه ای ازبرق نگاه تو"بحران زده" می شوم....
انتحار خواهم کردبرای رسیدن به تو -که پشت هزاران نه پنهان شده ایتو عالی ترین دلیل انقلابیو من چریکِ منتظرِ یک خنده تو...
من انقلاب را با 82 مرد شروع کردم. اگر مجبور باشم دوباره آن را انجام دهم، با 10 یا 15 نفر و ایمان کامل انجامش می دهم. مهم نیست چقدر کوچک هستید اگر ایمان و نقشه ای عملی داشته باشید....
وسط انقلاب و آزادییک خیابان به نام کارگر است !...
انقلاب سیبی نیست که وقتی می رسد از درخت می افتد. تو باید آن را بیندازی....
پایین دست ها شورش می کنند تا برابر باشند، و برابرها شورش می کنند تا بالاتر باشند. چنین طرز تفکری است که انقلاب ها را به وجود می آورد....
هیچ دزدی، هیچ خائنی، هیچ مداخله گری در کار نیست! این بار انقلاب واقعی است!...
عطرِ آغوش توزیباترین انقلابیستکه هر شب در میانِ جانمعاشقانه کودتا میکند ... ️️️...
عطرِ آغوش توزیباترین انقلابیستکه هر شب در میانِ جانمعاشقانه کودتا میکند ...️️️...
از بیست و نهم آبان هزار و سیصدو پنجاه وشش......................................................................چه آبانهایی که ندیده امآبانی که شاه داشتآبانی پر از انقلاب و شعارآبانی جنگ دارآبانی چفیه بر گردنمآبانی در تحریم که کیک نداشتآبانی که کودکی به من داد، آبان های آرامو آبانی که در نقشه جهان گم بودیمخدا عاقبت مان را خیر کند....
عطر آغوشتزیباترین انقلابیستکه هر شب در میان جانمعاشقانه کودتا میکند...
سراب بر سر راهم عذاب پشت سرمستاره در جلویم آفتاب پشت سرمبه شوق آزادی می گذشتم از تاریخسه بار تجربه ی انقلاب پشت سرم...
مرا جواب می کندسکوت چشمهای توو باز تنگی نفسو باز هم هوای تو …دوبارهمی زند به این سر جنون گرفته امدوباره انقلاب من…دوباره کودتای تو…...
من عریانم عریانم عریانممثل سکوتهای میان کلام های محبت عریانمو زخم های من همه از عشق استاز عشق عشق عشقمن این جزیره سرگردان رااز انقلاب اقیانوسو انفجار کوه گذر داده امو تکه تکه شدن راز آن وجود متحدی بودکه از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد...