یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
از خواب چو بر خیزماول تو به یاد آیی...
از همان جا که رسد دردهمان جاست دوا...
کافر باشد که با لب چون شکرتامکان گنه یابد و پرهیز کند......
تا در طلب گوهر کانی / کانیتا در هوس لقمه نانی / نانیاین نکته رمز اگر بدانی / دانیهر چیز که در جستن آنی /آنی...
پیشم نشین پیشم نشانای جان جانجانجان...
بیعشق، نشاط و طرب افزون نشود/ بیعشق، وجود، خوب و موزون نشود...
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد...
آه...... که در فراق اوهر قدمی است آتشی ............
ور تو پنداری مرا بی تو قراری هست... نیست!...
مست رود نگار من در بر و در کنار منهیچ مگو که یار من با کرمست و با وفا...
گر میل دلت به جانب ماست بگو......
هزار بار اگر پیاده طواف کعبه کنیقبول حق نشود گر دلی بیازاری...
بیخود بنشین پیشم / بیخود کن و بی خویشم...
بر رهگذر بلا نهادم دل راخاص از پی تو پای گشادم دل رااز باد مرا بوی تو آمد امروزشکرانهٔ آن به باد دادم دل را...
تو مرجانی تو در جانیتو مروارید غلتانیاگر قلبم صدف باشدمیان آن تو پنهانی...
نیست مرا ز جسم و جان در ره عشق تو نشان...
اندر سرم از شش سو سودای تو می آید...
بی تو متروکه و بی رهگذرست کلبه من با تو آباد شود کلبه به ویرانه قسم...
هر کجا تو با منی من خوشدلمگر بود در قعر چاهی منزلمبا تو دوزخ، جنت است ای جانفزابا تو زندان، گلشن است است دلربا...
اندر دل مندرون و بیرون همه اوست...
تو به گوش دل چه گفتیکه به خندهاش شکفتی...
بی همگان به سر شودبی تو به سر نمی شودداغ تو دارد این دلمجای دگر نمی شود...
گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست ، نیستگر تو پنداری مرا بی تو قراری هست ، نیست...
من نکنم نظر به کس جز رخ دلربای تو...
گر ز مسیح پرسدتمرده چگونه زنده کردبوسه بده به چشم اوبر لب ما که این چنین...
نیست مرا جز تو دواای تو دوای دل من...
هر جا که رَوی نشسته ای در دل ما...
چونست به درد دیگران درمانیچون نوبت درد ما رسد در مانی...
اما بهار من توییمن ننگرم در دیگری...
دست به دست جز او می نسپارد دلم...
آنکه عشقش به نفس باده دهد باز تویی...
سپارم به تو جان که جان را تو جانی...
وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویمبند را بر گسلیم از همه بیگانه شویم...
خیمه بزن بر قلب من صاحب این خانه تویی...
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل مندل من داندو من دانم و دل داندو من...
چه کرده ای تو با دلم ؟که ناز تو نیاز ماست...
از همه هستی تو جدا در گوشه ای از جان و دل و یاد منی...
وحدت عشقست این جانیست دویا تویی یا عشق یا اقبال عشق...
غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود...
جان منی جانی منی جان منآن منی آن منی آن من...
حیران شدم در کار تودرمانده ام از رفتار توهم می گشایی پای راهم قفل و بستم می کنی...
تو را در دلبری دستی تمام استتمام است و تمام است و تمام استبجز با روی خوبت عشق بازیحرام است و حرام است و حرام است...
بگفت تو ز چه سیری؟ بگفتم از جز تو...
تو تمنای من و یار من و جان منیپس بمان تا که نمانم به تمنای کسی...
کن نظری که تشنه ام بهر وصال عشق تومن نکنم نظر به کس جز رخ دلربای تو...
من مرد خریدارمیک بوسه به چند ای جان...
ای قد و بالای تو حسرت سرو بلندخنده نمی آید ، بحر دل من بخندای ز تو عالم ز جوش،لطف کن ارزان فروشخنده ی شیرین نوش راست بفرما ، بچند ؟...
گفتیز فراق ما پشیمان گشتی ؟ای جان چه پشیمان ، پشیمانی ها...