سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
بخواندم از نگاهت آخرم رابه آتش میکشیدی پیکرم راقرار این بود بدست باد نیفتدنگه داری خودت خاکسترم را...
به قرار نیامدی بی قرار رفتمحجت اله حبیبی...
ساعت به تراز عاشقی به خط صفر نشستو باز دل را به شب قرار یادت سپرد...ارس آرامی...
درخیالات خام خود گفتم بعدازاین انتظار می آییبعدازاین انتظارطولانی عاقبت بابهار می آییگفته بودم که عاشقم اما عاشقی یک گناه سنگین استحکمش انگار مرگ تدریجیست تودراین گیر و دار می آییزل بزن تویِ آیِنه آری چشم هایِ مراتصورکناشکهایی که وقت رفتن ریخت باخودت هم کنار می آیی؟مثل پاییز عاشق وخسته زردو نارنجی وغم انگیزممیرسی آن زمان ولی دیراست موقع احتضار می آییدسته دسته سبد سبد مریم توی دستت شبی برای منبر سر یک قرار دیرین...
در کافه ی قرارمان صندلی خالی نبودنت را فریاد می زند...
من خسته چون ندارم، نفسی قرار بی تو به کدام دل صبوری، کنم ای نگار بی تو...
تا در دل من قرار کردیدل را ز تو بی قرار دیدم...
پایِ قرارهایروزِ تعطیلِ مان که درمیان باشد،"جمعه" برایمخواستنی ترین روزِ هفته خواهد شد......
به فردا بگویید:کاش دیشب آمده بودی،عاشقی به قرار فردایش نرسید...جلال پراذران...
قرار ساعت هفت و هوای بارانیفضای مرطوب یک آسمان طوفانیتمام چرخ و فلک بیقرار دیدن تستبیا به خانه ی یعقوب کور کنعانیبیا که دل به خیالت به مثل پنکه شدهکه با سویچ شدنش می کند خون افشانیبیا که منتظرم من بیا خزان شدمکنار در به همین لحظه های پایانیتو با کتاب و دفتر و آن جزوه هایتنرو به کلاس امروز ،نیست درس خوانی...
بگذار آدم ها هر کارى که می خواهند بکنند ،چشممان بزنند ،چوب لاى چرخمان بگذارند ،پشت سرمان حرف در بیاورند ...این آدمهاکوچک و حقیرند و چشم دیدن ما را ندارند ...انگشتانت رادر دستانم محکم گره بزن ...آخرشمن و تو براى هم مى مانیم ...تا ابد تو دنیاى منى و من مجنون تو ...آخرشآسمان مى ماند و ماه ...ابرهاى مزاحم روزى خواهند رفت ...پس قرارمان ،همان جاى همیشگىهمان کافه ى پر از رازهمان کنج شادى هایمانتا ابدور دل هم ......
می ترسمبعد از مرگیکدیگر را برای همیشهگم کنیمبیاییدزیر اولین درخت گلابیآن دنیاباهم قرار بگذاریم ......
بیقرارت شده ام باز قراری بگذارسبدی بوسه برایم به کناری بگذاراین منم سر به هوا دلشده انگشت نماروی دوشِ دلم ای یار تو باری بگذاردمِ آخر تو بیا در سبدِ خاطره هامبا یکی شاخه گلِ سرخ... اناری بگذارروبرویِ منِ پاییزِ به یغما رفتهاز خودت تابلوِ سبزِ بهاری بگذارتا پس از رفتنِ تو باز نمانم غمگینروی آیینه ی من خطِ غباری بگذارپیشِ پایِ منِ دربندِ نخِ روسری اتخواهشا ای بتِ من راهِ فراری بگذارهوسِ دلهره کرده دلِ دیوانه ی منشب قراری ب...
آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست!صحرا نبوده ای که بفهمی شکار چیست!باید سقوط کرد و همین طور ادامه داددریا نرفته ای بچشی آبشار چیست!پیش من از مزاحمت بادها نگوطوفان نخورده ای که بفهمی قرار چیست!هی سبز در سفیدی چشمت جوانه زدیک بار هم سوال نکردی بهار چیست !در خلوتت به عاقبتم فکر کرده ای ؟خُب،کیفر صنوبرِ بی برگ و بار چیست ؟!روزی قرار شد برسیم آخرش به همحالا بگو پس از نرسیدن قرار چیست؟...
آنقدر دوستت داشتمکه وقتِ رفتن اتباز هم می خواستم بپرسمقرارِ بعدیِ مان کجا باشد؟...
من و پاییزقراری داشتیماو برگ هایش را بریزدو من غم هایمپاییز به قول خود عمل کردبرگ های درختانیکی زردیکی قرمزیکی قهوه اییکی نیمه سبزریختنداما دل من غم هایش نریختبلکه بیشتر شدچون تو نیامدیآی... دل من ....
بیا قرار بگذاریم هر چند شنبهدر خوابیخیالیجایی...یک دلِ سیرهم را ببینیم...
بیا قراری بگذاریمتو همیشه سفر برومن خانه بمانمخودت خبر نداریبوسه و بغلتوقتِ بدرقههمیشه چیزِ دیگری ست...
آنقدر بزرگ شدیمکه دنیابه حساب مان نیاوردهمیشه قرارمان در خواب هایپریشان بودتو چه می دانی طلبکارِ دنیا بودنیعتی چه؟!حالا برگشته ای از اتفاق چشمی کهتکان خورد و شانه هایی که افتادباور نکنخاک هر مرده ای سرد استهفت قدم که برگردیلا ب لای تمام دوستت دارم هاخاکستر می شوی....
قرار صبح هایمبا چشمانت بودزیر پنجره ی نگاهآنجا که گلدان لبخندگل می دادمن پر از شبمدیدگانت سالهاست سر قرار نمی آیند...
مانده ام چرا جمعه ها بوی دلتنگی می دهد؟شاید قرار تمام عاشقان بهم نرسیده ، در این روز بوده هست........
امی قرار ایمرو بوتا اوسره کسوفتوسه کله لاقرارِ ما امروز بود/تا انتهای کسوف/لای درختانِ توسکا...
آسمان وقت قرار من و تو ابری بودتازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد...
مبهم بمانای معشوق بی قراردر حس مبهم قرار با توحلاوتی استکه نیست حتی در وصالمصطفی ملکی...
از خودم بالا می رومتا سقوطم را فتح کنمتصویرم که در آینه می شکندخط چشمم را پاک می کنمو با فردا قرار می گذارم....
با خودم قرار گذاشته ام، به وقت تمام بی خیالی ها، توی تمام کافه ها، خیابان ها، کتابفروشی ها...خودم را به صرف انواع قهوه و نوشیدنی و موسیقی و شعر؛ دعوت کرده ام و به قدم زدن روی تمام سنگفرش های پیاده روهای این شهر...قرار گذاشته ام با خودم و با آسمان و با ابرها،که رهاتر از همیشه در آسمان های خیال، پرواز کنم و در آغوش ابرهای آرامش، بخوابم.و بخندم،و آرام باشم... قرار گذاشته ام با کبوترها، گربه ها، گنجشک ها،با برگ ها، با قاصدک ها، با گل ها.....
از شوق دیدنتبی خواب می شومتو اماهمه ی قرارهایت رادر خواب هایم می گذاری...!...
قرارمان زیر شکوفه های شعر...! آنجا که واژه ها برای تو گل می کنند !آنجا که حرف های زمین افتاده ام ،دوباره سبز می شوند وَ دست های عاشقمان گره در کارِ سبزه ها می اندازند .... ️️️...
یه بارم رفتم سر قرار به دختره زنگ زدم گفتم: من نیم ساعته رو نیمکت نشستم نتونستی بیای؟گفت: تو همونی که تیشرت باب اسفنجی پوشیدی جوراب پاته با صندل؟گفتم: ارهگفت: نه نتونستم بیام...
قرارمان یک شب کنار اسکله ی ناز چشمانتتو نگران بی قراری های دلممن دلواپسِ بی تابی های آغوشتحالا برای چند دقیقه ابراز دلتنگیبرای چند دقیقه ابراز بی قراریو به اندازه ی یک دوستت دارم....مثل پیچک بپیچ به جانم که من تو رابی قرار تر از هر بی قراریبی قرارترم... ️️️...
تودر من جاری هستیصدای نفس هایت را می شنومکه به آهستگیقلبم رابه قرارپیوند می زنی...
ره صبر چون گزینم، من دل به باد دادهکه به هیچ وجه جانم، نکند قرار بیتو...
قرار بود که ما راهمان به هم بخوردکه سر نوشت دو تا بی نشان به هم بخورد قرار بود میان نگاه های غریبنگاه ما دو نفر ناگهان به هم بخورد بیا اگرچه نخواهند ما به هم برسیمبیا که توطئه دوستان به هم بخورد و فارغ از همه پلکی به هم نگاه کنیمبه این امید که پلک زمان به هم بخورد چه می شود که لبالب شویم از بوسه؟لبان خسته ی ما توامان به هم بخورد؟ تو خود زمین و زمان را به هم زدی ای شیخچه می شود که دوتا استکان به هم بخورد اگرچه د...
.تو شعرهای مرا میخواهیو من چشمهای تو راهمین بهانه ی خوبیست بیا قرار بگذاریم...
بیایید همه با هم قراری بگذاریم ؛اینکه امسال ، به جز مهربانی و لبخندهایِ جانانه ؛چیزی برایِ دلهایِ خسته ی هم نداشته باشیم ...نسلِ ما ، همدلی می خواهد ،نسلِ ما ، امید می خواهد ...کمی همدل باشیم و برای دلهایِ همدیگر ، نویدبخشِ اتفاقاتِ خوب ...دارم چراغِ ذهن و جانِ این مردم را می بینم که دانه دانه شب های سیاهمان را روشن می کند ...دل من هم روشن است ؛امسال ،سالِ خوبی خواهد بود ... ...
❞خوب نگاه کن مرا...این چشم ها، تداعیِ نگاهِ تو در چهره ی من اند..دلواپس نباش،اینجا فراموشی معنا ندارد...بدرود قلبِ کوچکِ من...بدرود آرزوهایِ جامانده در کالبد عشق...آه ازین بغض بلاتکلیف،آه ازین خنده ی وامانده ی تلخ...یادت که نمی رود،قول دادی...قرارمان فصل رقصیدنِ برگهای رها...قرارمان به وقت دلبری ماه..به وقت خندیدنِ تو...❞...
جایی که یار نیست دلم را قرار نیست......
قرار من باشتا در مدار تو باشمچه قرارو مداری بهتر از این...
می ترسم ...از جهانی که یخبندان شده ...از مردمی که شبیهِ ماشین شده اند ...از دلهایی که محبت را منفعت می دانند ...و از قابِ عکس هایِ بی روحی ؛که در خیابان ، راه می روند ... !دلم برای جهانمان می سوزد ...و دلگیر می شوم ...وقتی برای عزیزانم ؛که میانِ این انبوهِ دنیا پرستی ،هنوز انسان مانده اند ؛کاری از دستم بر نمی آید ... !خیالی نیست ...ما هم آخرش شبیهِ گذشتگان ،دیر یا زود ، تمام می شویم ... !ولی خدایا !دنیایی که ما دید...
از این به بعد همه ی قرارهایمان یاآغوش تو،یاآغوش من ....️️️...
مرا بی تو قراری نیست...
بیا قرار بگذاریمهر چند شنبهدر خوابیخیالیجایی...همدیگر را یک دل سیر ببینیم...
قرار ما نبودمن باشم و پاییزمن باشم و بارانمن باشم و جاده هایی که تمام نمی شونداصلاقرار ما نبودمن باشم و تو ...رفتن همیشه آدم را نمی برد!...
قرارمان فصل انگورشراب که شدم بیاتو جام بیاور / من جانهراسی نیستفقط تو خوش باشهمین مرا کافیست...
جای قول و قرارهایمان امن است ، زیر پاهای تو !...
بیا قرار بگذاریم هر چند شنبه در خوابىخیالىجایى...یک دل سیر هم را ببینیم......
ور تو پنداری مرا بی تو قراری هست... نیست!...
تو قرار منیمن بی قرار تو...
دل را قرار نیست مگر در کنار تو......