شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
محبوبم ...امروز هم بی تو گذشت. چشم من به ندیدنت عادت نمی کند؛ زبان نامت را به سختی در دهانم می چرخاند؛ د...
گاهی بخوانآواره می شوم که بگیرم نشانه ایدر بی نشان دامنه ی بی کرانه ایدر کوچه باغ شهرک اقلیم آرزوجغرافیای زنده به شوق جوانه ایهمراه رقص باد سحرخیز و آشنابا حلقه های زنبقی از روی شانه ایای ابر بی دریغ سخاوت ترانه کنچندی ببار با گهر دانه دانه ایآغشته کن به عطر طراوت زمانه راچنگی بزن به پنجره ی آشیانه ایگاهی بخوان چکامه شعر سپیده راراهی بزن به زمزمه ی دلبرانه ایدر سینه ام نمانده کلامی به غیر عشقدر دفترم چه م...
بر مداری جاودانه می چرخدبی قراری شبوقتی تمام لحظه هاکابوس می شودتا تودر تمام حادثه ها تکرار شویمثل همین حالاکه چشم های فسفری اتخاکستر می شودتا شعله درونت را فریاد کنیدر بی قراری شببی قراربر همین مدارمی چرخیمی چرخانیو در زایشی جاودانهفاصله یتوتامن...مثل همه ی شب هاکه یلدا می شودتا کابوسی دوباره سر بر کُندمثل همین حالاکه این شعرزاده می شوددر بی قراری شب...
سالیان سال بعد سر بر روی شانه ات قصه ی آشناییمان ،دلدادگیمان،عاشقی کردنمان ،گریه ها و بیقراریمان ،دلتنگی و دوریمان را برای نوه هامان تعریف خواهیم کرد.مژده وکیل زاده mozhde.vakilzade...
اگر ساحل خموش و صخره آرام وگر کار صدف چشم انتظاری ست من و دریا نیاساییم هرگز قرار کار ما بر بیقراری است...
یک روز می آیی که من دیگر دچارت نیستماز صبر لبریزم ولی چشم انتظارت نیستمیک روز می آیی که من نه عقل دارم نه جنوننه شک به چیزی نه یقین ، مست و خمارت نیستمشب زنده داری می کنی تا صبح زاری می کنیتو بیقراری می کنی ، من بیقرارت نیستمپاییز تو سر می رسد قدری زمستانی و بعدگل میدهی ، نو می شوی ، من در بهارت نیستمزنگارها را شسته ام دور از کدورت های دورآیینه ای رو به توام ، اما کنارت نیستمدور دلم دیوار نیست ، انکار من دشوار نیست...
انتظار گاهی قشنگ است وقتی که میدانییعنی دلت مطمئن است خدا جایی دلی را بیقرار،بیقراری های تو کرده !...
فصل بیقراری ابرها رسید گل نازمنیستی و باران پر میکند جای خالی ات را...
قرار استکولاک بزندبه پنجره دلتنگی هایمو من دستهایت را ندارمتا اندکی ترسم را جمع و جور کندو اندوه من سردتر از برفبیقراریهایم را می بارد...
یک نفر هست که همیشه هوایِ بیقراری ام را دارد ،یک نفر هست که هیچوقت برایِ من ، سرش شلوغ نیست ،که دردهایم را ندیده ، می بیند ،که حرف هایم را نگفته ، می فهمد ،و برایِ اشک هایم ، تمامِ دنیا را به هم می ریزد ...که مرد نیست ، اما مردانه پایِ رفاقتمان ایستاده ،که پناهِ بی پناهی و امیدِ لحظه هایی ست که دلم از زمین و زمانه می گیرد .کسی که لازم نیست برای داشتنش ، از خودم بودنم دست بردارم !در این روزگارِ بلاتکلیف ؛چقدر خوب است که تنها نیست...
ور تو پنداری مرا بی تو قراری هست... نیست!...