پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بهار آمد، شکوفه شد پدیدارگیلاس، با لبخندِ دلنشین، شد نگارعطرِ شکوفه، در هوا پیچیدو جانِ عاشقان، به شور و نشاط رسیددرختان گیلاس، غرق در زیباییبهاری دیگر، با طراوت و شادکامیچشمانِ من، خیره به شکوفه هاقلبم، پر از امید و آرزوهاگیلاس، نمادِ عشق و زندگیهدیه ای از بهار، به انسانِ خاکیای کاش، این بهار، پایدار بماندو زیباییِ گیلاس، تا ابد، در جهان، جاودان...
قلب انسان ها بسیار نازکه ❤️❤️قلبهارو نکشن. ای بشر زیبایی که درقلب ها وجوددارد هیچ وقت هیچ جای دنیا نخواهد دیدپس به قلب خود آسیب نزن ❤️❤️❤️قلب هاروازخودت رنج ندهقلب هارو ازخودت ناراحت نکنقلب هارو دوست داشته باشزندگی درقلب ها را یاد بگیرنگار قلب خودت را بخوان و ببین چه می گوید شاید درددلی را داردشاید میخواهد حرف های خودش رو بهت بگوید ...............🖋جوادکاظمی نیک 🖋...
عزیز ِ من...چشم به راهی اتتمثیل ِتازیانه ایست در دستِ جلاد...فرو می آید بر ڪَرده ے ِتنهایی م...رویاے بودنت ڪَم شده در وادے توهم... نڪَارِ خوش خرام ...حضرتِ دلدار.... قدم بڪَذار بر آسمان وجود...تڪیه بزن بر بالشِ حریر جان...بیاساے در برم اڪَر چه اندڪ...!!🌱...
برخی انسان ها وجودشان همانند لؤلؤ ارزشمند است و خیالشان همانند عسل شیرین! آنان که در آشوب های زندگی ما حضور دارند و در خوشحالی مان سهم زیادی دارند! به ارادت می نشینند کنارِ آشوب های ذهن مان، و از ما طلب دارند گفتنِ هر آنچه آرامش ذهن مان را به آشوب تبدیل می کند....
زبان روزه خدایا نمی کند باطلمدام حسرت وصل نگار را خوردن؟؟...
خسته ام با دل زارم چه کنمشب مهتاب که شد با تو،نگارم،چه کنم...وقت صبح وقت اذان وعده یاران که رسیدبا در میکده و بوسه یارم چه کنمبوسه یار کجا عاشق دلدار کجامن دیوانه بدنبال نگارمچه کنمخسته ام با دل زارم چه کنم...خسته ام با دل زارم چه کنم......
گر شود عالم نگارستان، نگار من یکی است...
من خسته چون ندارم، نفسی قرار بی تو به کدام دل صبوری، کنم ای نگار بی تو...
خوی من کی خوش شود بی روی خوبت ای نگار...
نگار بر سر ناز است وای بر من و دل ز غمزه شعبده باز است وای بر من و دلارس آرامی...
من خسته چون ندارم، نفسی قرار بی توبه کدام دل صبوری، کنم ای نگار بی تو...
چه خوش است آنکه شبی سرزده چون ابر بهاراز ره آید به بر عاشق غمدیده نگارمفهوم:چه خوب است که شبی سرزده و ناگهانی همچون ابر بهاردلبر به نزد عاشق غمدیده بازآید....
من به وصال یار خود خوب که فکر میکنماندر میانه ی عذاب عذر به درد میکنم خوب که خیره میشوم من به دو اختر نگار خون جگر به جام می باز به لب چه میکنم...
لب جو و مطرب و می، جمله مهیاست ولی ،، کو نگاری که به یک غمزه دل ما ببرد؟ارس آرامی...
دلم برای تو تنگ است و من قرار ندارممها بیا که دگر تاب انتظار ندارمکجا گریزم از این شب که از هجوم خیالتبه سر خیال رهایی، وَ یا فرار ندارم اگرچه ره نگشودی مرا به شهر وصالتولی تحمّلِ رفتن، از این دیار ندارمقسم به موی سیاهت قسم به روی چو ماهتقسم به ناز نگاهت به جز تو یار ندارمتمام فصل خزانم گرفته رنگ سیاهیاگر دوباره نیایی،دگر بهار ندارم ببین ستارهٔ بختم،ببین چه بی تو غریبممرا ببر به کنارت که سایه سار ندارمدو چشم عاشق \شیدا\ ب...
اگر روزی نگارم باز گرددشب وروزم پراز آواز گرددزمانی میزنم تارو کمانچهکه عشقم وارد شیراز گردد...
منم وصبح دل انگیز وچشمان نگار... تویی و آن قمر وبانی هر صبح و پگاه...️ ️️️...
به یک نفر که شبیه تو دلربا باشدهنوز مثل گذشته "نگار" میگویند...
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمدنگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد...
اگر روزی بدست آرم سر زلف نگارم راشمارم مو به مو شرح غم شبهای تارم را...
علتبیداریامرادردلشبهایتار،آنکهازچشمنگارافتاد،میفهمدفقط...
خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسدآرزومند نگاری به نگاری برسد...
دل آراما...نگارا چون تو هستیهر آن چیزی که باید !هست ما را......
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیمدیده از روی نگارینش نگارستان کنیمگر ز داغ هجر او دردی است در دلهای ماز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم...
مست رود نگار من در بر و در کنار منهیچ مگو که یار من با کرمست و با وفا...