پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اولین تنفس زندگیت،یادت هست؟اولین فریادت،یادت هست؟روزهای قشنگ کودکی،الاکلنگ بازی،یادت هست؟طعم شیرین بستنی،بادکنک بازی،یادت هست؟عاشقی، نوجوانیشب تا صبح خیال بافی،یادت هست؟زندگی یعنی؛پرواز پروانهزندگی یعنی؛شوق دیدار بهاربوسه بر قامت ماه در تابستانزندگی یعنی؛نبرد با سرمازندگی یعنی؛در پاییز،در آغوش تبسم خفتنمحبوبه کیوان نیا(محبوبه_شب)...
آغوش که بگشاییعشق امان نخواهد داشت؛اذا وقعت الواقعه...
آه محبوبِ مغرورِ منبر تابستانِ آغوشم بیاویزبر شعله های این عشقبر اتفاقی که چنین بی بهانه در نگاهم رخ می دهدبر تکلمِ ساده ی من از احساسمبر صداقتِ واژه هابر زایشِ گل و شکوفه و بهاربر دست هایی که رازِ قلبم را چنین عریان می نویسندبر شانه های بی دریغِ من ، بیاویز...
هر کسی باید به جایی برسد.به رفیقییاریبه صمیمیتیآغوشیبه بوسه ایهمدلی ای.هر کسی باید به جایی برسد در جهان آدمی دیگر.مهم نیس به کجای جهانِ یک آدمولی باید برسدتا بداند که میتواند متعلق باشد....هر گاه احساس کردید به هیچ کس و هیچ جا تعلق ندارید، به جهان آدمی که به شما احساس امنیت میدهد وصل شوید. همین صمیمیت های کوتاه است که قلبمان را دوباره برای ادامه ی مسیر زندگی مان، دلگرم میکند....
دلم یک "تو" می خواهدیک دل سیر عشقو یک آغوش که زلزله اشمدام قلبم را بلرزاند و برعمق عاشقانه هایم بیفزاید!...
گرمای آغوشتاین فصل را عاشقانه تر کردهپرویال داده به عشق ماندل انگیز و دوست داشتنی تر شدهبی شک ,تو,از دل تابستان به قلبم رسیده ای....
عزیزم سلاماین روزها تا دیروقت در تخت فکر می کنم ، دروغ گفتم اگر بگویم فقط به تو!اما در فکرهایم تو هم هستی.تو هستی، همه جا .دیروز تا در خانه را باز کردم و از آن همه شلوغی پرت شدم در خانه و خنکی کولر آبی خورد در صورتم فهمیدم هنوز هم خوشبختم.عزیزِ من هی یادم می رود قرار بود چه بنویسم! برای تو می نویسم و هر بار هزار چیزِ دیگر می گویم غیر از آن که باید بگویم.عزیزِ من این روزها دارد با من کاری می کند که از من برای تو چیزی باقی نماند، اما ...