جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
چه بی تابانه میخواهمت... ای دوریت آزمون تلخ زنده بگوری...!...
تلخ نه الکل است و نه قهوه... می دانی چیست!؟تلخ به یاد آوردن قول و قرارهای اولین روز دلدادگی بود! که به خیالمان قرار بود ابدی شود......
زندگی سخت نیست، زندگی تلخ نیستزندگی همچون نت های موسیقی بالا و پایین داردگاهی آرام و دلنوازگاهی سخت و خشنگاهی شاد و رقص آورگاهی پر از غمزندگی را باید احساس کرد...
عشق گاهی زخم و گاهی مثل مرهممیشودعشق گاهی ننگ و گاهی، رقص پرچممیشودعشق گاهی شوکران تلخ و گاهی چونعسلگاه شیرین می شود ، گاهی پر از غممیشود……...
از دهن افتاده ای..!!مثل یک استکان چایهمان اندازه سردهمان اندازه تلخ......-...
تو چای را بریزبه روی باورمکه لک شود...منبه ماه فکر می کنم...به قهوه ای که تلخ و بی شکرتو را ته دلم ، نشانه رفت......
یک فنجان قهوه به من بدهیدشکر لازم نیستتلخ می خورمیک استکان چای به من بدهیدقند لازم نیستتلخ می خورممی خواهم تمام تلخی ها را یک جا َسر بکشمشاید تمام آنتمام شود......
به شبهای تاریک و تلخِ جدایی خیال ترُا چون دعا دوست دارم قسم بر دوچشمانِ غم ریزِ مَستترا من به قدر خدا دوست دارم...
دختر آبی آنقدر رفتن تو تلخ بودکه اشتهایم کور شدحتی دیگر میلی به خوردن غصه های خودم ندارم......
ز تلخ گویی من عیش عالمی تلخ استبه بوسه ای چه شود مرا دهان بندی...
اسکار تلخترین جمله هم تعلق میگیره به «کاش هیچ وقت نمیشناختمت»...