پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هرکیبه چیزی نیاز دارددرد ، به درمانزخم ،به مرهمومن به توباور نداری،از شب و اشک بپرسحجت اله حبیبی...
کیست که مرهم نهد بر دلِ مجروحِ عشق...
دانم که اشکِ گرمِ تو دیگر دروغ نیست:چون مرهمی، صدای تو، با دردِ من یکی ست...
تمام شب هایمسرشار از رایحه ی خیال توستعطری آغشته به عشقکه تنها مرهمدلتنگی های من استمجید رفیع زاد...
در انزوای خویشو در نهایت دلتنگیپناه می برم به باران عشقکه تنها مرهم زخم کهنه امهمین اشک هایی استکه به امید آمدنتنهال خشکیده ی وصل راآبیاری می کندمجید رفیع زاد...
سکوتی تلخو افکاری سرشار از کابوسهر شب مرا در آغوش می گیرندچشم هایم با خاطراتت خیس می شوندهر ثانیه نبض احساسم تو را صدا می زندو همواره تنها مرهم منپرواز در رویای شیرین توستمجید رفیع زاد...
دلبسته ام به هوای بودنتمیان تمام روزهای پر دردهر روز عصردر این ثانیه های سردقهوه ی خیالت همیشه گرم استای کاش فنجان آرزوهایم رابا لبخند تو می نوشیدمبیا که شکوفه ی لب هایتمرهم دردهای من است مجید رفیع زاد...
هر جراحت که دلم داشت به مرهم به شدداغ دوریست که جز وصل تو درمانش نیست...
من مبتلا به درد،تو مرهم منی...«جانا نبودنت از مرگ بدتر است»...
پذیرفتن واقعیت، سخت نیستپذیرفتن دلتنگیه که سخته!آنچه که مرا درد داده، عشق بودهو زخماش را سپاس دارم،وتنها چیزی را که از خدا خواستم اینه که،به من توانایی بدهکه تا لحظه آخر زندگیم، همینجوریعاشق باشم که همین الان هستمبرای این آنوقت زندگی را تحمل خواهم کرد.دوست داشتن رمز زندگیهو چقدر قشنگه!و چقدر، چقدر قشنگهکه هم درده هم مرهم..!...
برای قلبی که خسته استچه کسی مرهمی خواهد شد؟!هرکسی هستمن او را سخت محتاجم…پریا دلشب...
نفست خوبترین مرهم بیماری هانفسم، یاد مرا خوب نگه داری هاااا .مینا بیگ زاده...
اگر چه شک عجیبی به «داشتن» دارمسعادتی ست تو را داشتن که من دارم ! کنار من بِنِشین و بگو چه چاره کنم؟ برای غربت تلخی که در وطن دارم؟ بگو که در دل و دستت چه مرهمی داری برای این همه زخمی که در بدن دارم؟ مرا به خود بفشار و ببین به جای بدن چه آتشی ست؟ که در زیر پیرهن دارم؟ به رغم دیدن آرامش تو کم نشده ارادتی که به آرامش کفن دارم مرا که وقت غروبم رسیده بدرقه کن اگرچه با تو امیدی به سر زدن دارم !!...
اول قصه دلم خواست کنارم باشیمرهم حال من و صبر و قرارم باشیرنگ و رخسار دلم رفت در این سختی هادل به تو داده که تا نقش و نگارم باشیقلب من وسط پاییز همین طوفان بودگفتم ای کاش بمانی و بهارم باشیپشت هم شعر غزل شعر غزل شعر غزلمن برای تو همایون تو سه تارم باشیبا تو من عهد نمودم که تو را دارم پسدل به مردی ندهم چون تو قمارم باشیتا که خندیدی و چشم تو به چشمم افتادبی جهت خواست دل آهوی شکارم باشیشکل این قصه عوض شد و تو میف...
این روزهالگدمال شده اندزیر پای اشک،گونه هایممرهم بوسه هایت را می طلبد.سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
گاهی لازم است از خودت دلگیر شوییقه خودت را بگیریبه خودت تلنگر بزنیو برای آنهایی که اجازه دادی به تو زخم بزنندباید از خودت حساب پس بگیریاین قلب امانت استنباید هرگز محتاج مرهم بشود...
پس از روزهای دلتنگی، هفته های دوری و فصل های بی آغوش، تمام غم هایمان را در آغوش باد پاییزی می ریزیم تا با خود ببرد به دوردست هاقدم می زنیم تا دلمان با بوسه و نوازش باد پاییزی و رقص برگ ها آرام گیرد. تا رنگ بگیرند روزهایمان از زرد و نارنجی برگ هاکه هر چه باشد، آغوشِ پاییز مرهمی ست بر رنج و دوری و دلتنگی...
گاهی بخند لبخند تو مرهمی ست بر غم هایم...
خیال گمشدهام!باز می خواهمتبیشتر از همیشهکه بی تو طاقت نمی آورمدر این سردرگمی و بی قراری،دغدغه هایم گاه بیش از حد توان استقابل تعریف نیست اماحتی عشق هم دیگر نمی تواند مرهمی باشد؛دردی دوا نمی کند آدمیزادی کهخودش پر است از دغدغه،حتی اگر عاشق باشد....
شاید حسین ناجی اندوه ما شود شاید حسین مرهم این غصه ها شود شاید حسین گریه ی ما را ببیندو شاید که درد مردم عالم دوا شود...
خیال گمشده ام!باز می خواهمتبیشتر از همیشهکه بی تو طاقت نمی آورم در این سردرگمی و بی قراری،دغدغه هایم گاه بیش از حد توان استقابل تعریف نیست اما حتی عشق هم دیگر نمی تواند مرهمی باشد؛ دردی دوا نمی کند آدمیزادی که خودش پر است از دغدغه،حتی اگر عاشق باشد....
آنکه به من وفا نکرد مرهم تو نمی شود ...!...
زیاد پیش آمده، خیلی زیاد ...که حوصله خودم را هم نداشته ام ...ولی با همان حال ...حرف های دیگران را گوش بوده ام ...زیبایی هایشان را چشم ، و زخم هایشان را مرهم ...زیاد پیش آمده که کم آورده ام و با کوهی از بغض ...نشسته ام روبروی آدم ناامیدی و به حال و هوای زندگی ...برش گردانده ام ...زیاد پیش آمده که هر شب ، اشک هایم را زیر سکوت بالشم پنهان کرده ام ...و هر صبح ، با لبخندی به پهنای تمام حسرت های جهان ...شانه ای محکم بوده ام برای درم...
از دلتنگی هایت از غزل عشق نافرجامت و از ظلمت دنیایت بدون او مرا باکی نیست فقطبه وقت دیدنم کمی بخند که تنها اغوش لبخندتمرهمیست بر این دل رنجور...
تا محرمی مرهم زخمهای شما نشدهسفره دلتان را برای هر کسی باز نکنید گاهی درد دل کردناز درد دلتان کم نمی کنداز خودتان کم می کند...
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختنولی ای کاش پدر بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشدکاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشدپدر کاش بودی تا سر به روی شانهای مهربانت میگذاشتمو دردهایم را به گوش ات میرساندم ........
امشب بگو که ای خدا شرمندتم شرمندتموا کن به روی من درو؛ من هر چی باشم بندتمیا ربنا یا ربنا…من چی بگم وقتی خودت، داری میبینی حالموامشب بیا و پاره کن؛ پرونده ی اعمالمو!گریه دوای دردمه! از من نگیر این مرهمو…خیلی خجالت میکشم؛ از بس شکستم توبموگفتی بیا من اومدم؛ دیدی چطور زانو زدم؟با صد امید و آرزو؛ خونت رو امشب در زدمیا ربنا یا ربنا… اغفر لنا اغفر لنا.....
روی زخم یادگاری ات نمک پاشیده امتا مبادا جای نیشت را بگیرد مرهمی...
با یک سبد شعر آمدم،باشور، این بارماندم چگونه ازتو بنویسم پرستارازتو که همواره صبوری و شکیبیسرشار از آیینه ای، پاک و نجیبیازتو که پای صحبتت، وقتی نشستمواژه برای تو کم آوردم شکستمای آشنا با ناله های دردمندانتو مرهم زخمی برای دردمندانعیسا دمی درد و دوا را می شناسیهمسایه ی عشقی، خدا را می شناسیهرکس که می نالد تو بر بالین اوییآرام بخش خاطر غمگین اوییبیدار می مانی که بیماران بخوابندآسوده بر بستر گرفتاران بخوابندای آشنا...
مرد یعنی نغمه ی روح و روانمرد یعنی ساز موسیقی جانمرد یعنی مرهم هر خستگیمرد یعنی بهترین دلبستگى....
رفیق اینو از من به یادگار داشته باشفقط خودت می مونی واسه خودتدکترباش واسه درداتمرهم باش واسه زخم هاتسنگ صبورباش واسه غم هاتروشن باش واسه شب هات...
ﺯﻥﯾﻌﻨﯽ:ﺑﺎﻏﻬﺎﯼﺁﺭﺯﻭﺯﻥﯾﻌﻨﯽ:ﻧﻌﻤﺘﯽﺩﺭﭘﯿﺶﺭﻭﺯﻥیعنی:ﺑﻨﺪﻩ ﯼﺧﻮﺏﺧﺪﺍﺯﻥﯾﻌﻨﯽ:ﻧﯿﻤﯽﺍﺯﻣﺮﺩﺍﻥﺟﺪﺍﺯﻥﯾﻌﻨﯽ:ﻫﻤﺴﺮﯼﺧﻮﺏﻭﺷﻔﯿﻖﺯﻥﯾﻌﻨﯽ:ﺑﻬﺘﺮﯾﻦﯾﺎﺭ ﻭﺭﻓﯿﻖﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ:مرهم هرخستگی روز زن مبارک...
و عشق درد است که مرهمش در میان بازوان توست مرا بخوان به امن آغوشت ای رویای عاشقانه هایم...
ظلم است مرهم لطف از ما دریغ کردنچون داغ سوزناکیم چون زخم دَردمندیم...
آه از غمی که تازه شود با غمی دگر جز همدلی نباشدمان مرهمی دگر......
هرچه مرهم میگذارم بند مى اید مگراى وطن خون تو از اروند می اید مگر...
اگر بتوانم دلی را از شکستن باز دارم ؛بیهوده نزیستهام !اگر بتوانم رنجی را بکاهمیا دردی را مرهم نَهَمیا مرغکی رنجور را به آشیانه باز آورم ؛حاشا حاشا ، که بیهوده نزیستهام !...
راهی برای بی خیالیدر پاییز نیستوقتی عشق رااز سینه ام کنده اندو جایی برایگذاشتن مرهم نگذاشته اندکه بتوانم برای ادامه زندگیدوست داشتن را امتحان کنمدر پاییز مدامیادی از خاطره ای بر زمین می افتدو مجال نمی دهدآرام بنشینمراه می روم تنهاخشمم را می خورمو به ازای هر برگ که می افتدتو را به قلبم می چسبانمتا تشنه تر از هر گلدانیلب هایت را به جانم بریزمحالا بوی خاک سردباران زده می دهد حالمو ادامه دوست داشتنتاز هر گوشه...
یه وقتایی چقد کم میشه مرهمهمون وقتا که درد دل زیادهیه وقتایی میخوای دیوونه باشیمیبینی توی شهر عاقل زیاده...
مرهم جان من تویی...
دختر که باشیمرهم مادر میشیعزیز پدر میشیراز دار برادر میشینفس شوهر میشی اماعمه که میشی کلا به فنا میری!...
مرهم زخمهای پاییزملبریزاز سکوت برگها...
مرهم حال دلم باش طبیب ماهر من...
دل که تنگ است کجا باید رفت؟ به در و دشت و دمن؟ یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟یا به یک خلوت و تنهایی امندل که تنگ است کجا باید رفت؟ پیر فرزانه مرا بانگ برآورد که این حرف نکوست ، دل که تنگ است برو خانه دوست... شانه اش جایگه گریه توسخنش راه گشابوسه اش مرهم زخم دل توستعشق او چاره دلتنگی توست... دل که تنگ است برو خانه دوست... خانه اش خانه توست......
زخمی که بر دل آید مرهم نباشد او را...
عشق گاهی زخم و گاهی مثل مرهممیشودعشق گاهی ننگ و گاهی، رقص پرچممیشودعشق گاهی شوکران تلخ و گاهی چونعسلگاه شیرین می شود ، گاهی پر از غممیشود……...