پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
باز بی من رد شد از این کوچه، او!چشم هایم! چشم هایم تیز شدباز انگاری توهم می زنم!باز این رویا چه دردانگیز شد...[دخترم:] بابا بیا صبحانه! / من،همچنان با یاد او در کوچه ام...(دخترم فهمیده حالم خوب نیست!)چشم هایش از غمم لبریز شد...دفترم را باز کردم سمت بغضواژه ها غمگین تر از من،/ باز همشعر آمد، اشک جاری شد ولیزخم کاری... مرحمم ناچیز شد!کوچه از باران سراغت را گرفتهی نشستم در هوایت مثل ابر راستی! بعد از تو من شاعر شدم...
دلدار می آید دلت، می لرزد از شرمی عجیباز اشتیاقش باز هم، بی پرده زیبا می شوی!عاشق که باشی روز و شب، بی تاب هستی مثل تبهرقدر هم پنهان کنی، یک بار رسوا می شوی!شاعر: سیامک عشقعلی...
باز تبسم رسیدعشق ندا می دهد:هرچه بخواهد دلتهرچه! به ما می دهددر دل شب غنچه زدصبح تمنا شدن!رود شو ای هم نفستا لب دریا شدنقصه ی فرهاد شوبا تب شیرین برقص!می گذرد زندگیشاد و غمگین، برقص!با تو ردیفم، ردیفبا دل من، سازشو!فتح کن این غصه رااز غزل، آغاز شو!پنجره تا پنجرهچشمه ی خورشید باش!دل بکن از بی کسیعاشق امید باش!عشق که باشد بدانمقصد ما روشن استنقطه ی پایان بغضاولِ خندیدن استجبر و تلاطم اگر...
شاعر شدی که کوره ی اندیشه باشیبا عشق و با حقانیت، هم پیشه باشی• شاعر: سیامک عشقعلی...
خسته ام! خسته تر از خستگی و پانشدن! گور دردم! پرم از غربت و پیدا نشدن!مثل یک قطره که عاشق شده در چشمه ی آب می رسم آخر هر قصه، به دریا نشدن!• شاعر: سیامک عشقعلی...