باز تبسم رسید
عشق ندا می دهد:
هرچه بخواهد دلت
هرچه! به ما می دهد
در دل شب غنچه زد
صبح تمنا شدن!
رود شو ای هم نفس
تا لب دریا شدن
قصه ی فرهاد شو
با تب شیرین برقص!
می گذرد زندگی
شاد و غمگین، برقص!
با تو ردیفم، ردیف
با دل من، سازشو!
فتح کن این غصه را
از غزل، آغاز شو!
پنجره تا پنجره
چشمه ی خورشید باش!
دل بکن از بی کسی
عاشق امید باش!
عشق که باشد بدان
مقصد ما روشن است
نقطه ی پایان بغض
اولِ خندیدن است
جبر و تلاطم اگر
در کف تقدیر هست
خوب نگاهش کنی
وسعت تغییر هست!
باید از این روزها
رد بشوی، بگذری!
فصل تو هم می رسد
فصلِ از این بهتری...
شاعر: سیامک عشقعلی
ZibaMatn.IR