یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
درداکه در مسیر نگاه اندوهگین مابه دل توهزاران آلوی نرسیده به زمین افتاده بود......
رنگینی رنگین کمان رادر لطافت قطره ای یافتمکه هنگام عبور نوراز قلب عاطفه ،عرش رابه زمین تواضع ،نشست ......
من دلم میخواهدآسمان باز به تک رنگ همان کودکى ام بر گردد،آبى پر رنگش!و کمى ابر بیاید گاهى،نم نمک خیس شویم...من دلم میخواهد وقت باران دل نگیرد یک بار،مثل باران بهارى قدیم،پر از شوق دویدن بشوم..من دلم میخواهدرنگ خورشید همان زرد درخشان باشدمثل نقاشى یکشنبه ى دوران دبستانگى ام...یاد دوران عزیز کودکى هامان خوش،یاد زنگ انشا،یاد آن دیکته ى پر غلطم خوب بخیرمن دگر دیکته ام بیست شده،ولى از خنده...
من در این خلوت خاموش سکوتاگر از یاد تو یادی نکنم، میشکنم...