شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
گفتی که با تو دلم/ لبریزِ عاطفه اَست/بودن، کنارِ دلت/ جانخیزِ عاطفه اَست/از خاطرم نرود/ حرفی که گفته ای و/گلهای سرخِ جنون/ بر میزِ عاطفه اَستزهرا حکیمی بافقیبندی از یک چهارپاره...
توطئهِ شان قتلِ قاصدک بود؛ برف و بورانباد اما؛ ناجیِ عاطفه شد.✍شیمارحمانی...
از من چیزی دزدیدی به نام عاطفهاگر به مال خرها بفروشی به تو ثمنی در ازای آن خواهند داد به نام پشیمانیآن را به خودم برگردان تا به تو ثمنی دهم به نام چشم پوشی...
دیشب سه غزل نذر تو کردم که بیاییچشمم به ره عاطفه خشکید، کجایی؟با شکوِهٔ من چهرهٔ آیینه ترک خورداز سوی تو اما نه تبسم نه ندایی!از بس که در اندیشهٔ تو شعله کشیدمخاکستر حسرت شده ام نیست دوایی؟آمار تپش های دلم را به تو گفتمپرونده شد اندوه من از درد جداییسوگند به آوای صمیمانهٔ نامتاز عشق فقط قصد من و شعر شماییهر فصل دلم بی تو ببین رنگ خزان استآغاز کن ای گل سفر سبز رهاییمن منتظرم، مرحمتی لطف و نگاهیحیف است رسد مرگ ...
یک نامه ی عاشقانه حتماً بنویس با عاطفه و مِهر فراوان بنویس بنویس ؛ خدایا دلمان سبز شود با خطّ خوشت زیر باران بنویس... بهزاد غدیری / شاعر کاشانی...
بحث درس های این سن و سالمان،"میم" مثل "مادر" نیست!"عشق" مثل "مادر" است!."عاطفه" از برای مادر هجی میشود،و "صبور" صفتِ همیشه لازم، برای این تندیس پاکی ست!.تمام شدنی نیست، این معجونِ عجیب و غریب خلقت!که بوسه هایش مزه ی بهشت میدهند،و نگاه کردنش برابری میکند با سجده های طولانیِ ملائک!.روزش مبارک، درس و مُدرسِ این روزهای زندگی امان!الهی که باشد تا برایمان صبوری کند و عا...
به پاییز که فکر میکنمبه یاد ماه هایی که یکی از یکی زیبا ترند و در این فصل حضور دارندبه تمام هفته هایی که ما را عاشق تر می کنندبه تمام روزهایی که کوتاه می شود و به تمام شب هایی که بوی باران را در خودش دارد به خودم می گویم،کدام فصل این حجم از مهر و مهربانی را با خودش می آورد تا ما را به قدم زدن در خیابان ها بکشدکدام فصل با عطر بارانش این حجم از عاطفه را در دلهای ما زنده می کند تا بفهمیم عشق هنوز هم درون ما زنده استبه پاییز که فکر میکنمب...
رنگینی رنگین کمان رادر لطافت قطره ای یافتمکه هنگام عبور نوراز قلب عاطفه ،عرش رابه زمین تواضع ،نشست ......
گاه باید رفتباید کوچ کردگاه باید پرسیدسهم من اینجا چیستهر دو چشمان مناز ازل بارانیستجای جای این شهرخالی از عاطفه استمردمش خاکستریتکه سنگی جای دلچشمهاشان بی فروغهست اینجا آیاذره ای عشق و امید؟آه ،هرگز هرگزهمه اینجا مرده اندمرده های زندهبه کجا بگریزم؟چه کسی میداند؟من شنیدم که سهراب بگفتپشت دریا شهریستکه در آن پنجره هارو به تجلی باز استآه سهراب بخواببا خیال آن شهرپشت دریا شهریستکه نه تدبیر و نه اندیش...
صبح این ثانیه ی مبهم ِ مهردست در دست نسیمشهرک سادگی گمشده را می طلبدمن و این صبح لطیفدر میان این دشتدر پی ِ یک فریادروی یک پله ای از جنس بلوردفتر خاطره را برگ زدیمواژگانی زیبادر دل ِ سبز ترینصفحه ی این دفتر نابدر میان ِ صدها رنگ و ریامحصورندشاید این صبح لطیفسبدی عاطفه و مهر و صفا می خواهد....
مرد یعنی عاطفه، مهر و وفامرد یعنی معدن نور و صفامرد یعنی راز، محرم، یک رفیقمرد یعنی یار یکدل، یک شفیق...
نمکگیر دستانتآغوش زمینیَم...
دست خدا به همراهت ای دست سرشار از عاطفه و مهر. دعای همه دردمندان بدرقه راهت ای سینه لبریز از ایمان و یقین. دستت همیشه گرم ای نگران چشم های خسته و بیمار. خدا پشت و پناهت ای باغبان گل های پژمُرده و شاخه های شکسته. نسیم رضایت خدا گوارای وجودت ای جلوه گاه فداکاری و صبر، ای اسوه نیکوکاری، ای پرستار.یازدهم دی ماه روز پرستار گرامی باد...
اینجا قحطی عاطفه است!مترسک را دار زدند!به جرم دوستی با پرنده...که مبادا تاراج مزرعه را به بوسه ای،فروخته باشد!راست میگفت سهراب؛اینجا قحطی عاطفه است....
شب یلداست؛شبى که در آن انار محبت دانه مى شودو سرخى عشق و عاطفه ، نثار کاسه هاى لبریز از شوق ماشبى که داغى نگاه هاى زیباى بزرگ ترهادر چشمان کودکان اوج مى گیرد و بالا مى رود . .یلدا مبارک...
منم آن شاعر دلخونکه فقط خرج تو کردغزل و عاطفه و روح هنرمندش را...
میتوان زیبا زیستنه چنان سخت که از عاطفه دلگیرشویمنه چنان بی مفهوم که بمانیم میان بد و خوبلحظه ها میگذرندگرم باشیم پرازفکر و امیدعشق باشیم وسراسرخورشیدزندگی همهمه مبهمی از ردشدن خاطره هاستهرکجاخندیدیم هرکجاخنداندیمزندگانی آنجاستبی خیال همه تلخی ها...