پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
جانا دگر از حسرت دیدار چه گویمدل سوخت در اندیشه ی "چشمت"تو کجایی......
پاییزاین سه ماهه ی غم انگیزمیگن پاییز بیشتر از ۳ ماه طول میکشهاگه فصل های دیگه ۳ ماه باشنپاییز حداقل ۷-۸ ماه طول میکشهمیگن به خاطر آدمای رفتشه.. .به خاطر دلبرای رفتهرفته های برنگشته...آدما هر چقدرم که موندنی باشنآخرش یه روز توی پاییز میرناصلا جا موندن توی پاییزه که میچسبه...جا موندن خاطره...جا موندن یه آهنگ...جا موندن یک عالمه تصویر سیاه و سفید و خاکستری...جا موندن آدم...کسی چه میدونه آدمی که جا میمونه چی به سرش میاد...
تمام!قلم دیگر نای از تو نوشتن را ندارداشکی بریز...لبخندی بزن...طره ای بیفشان....این نیِ عاشقجوهره ی وجود تو را کم دارد.......
تو را نشد که برگردانمپروردگارابه جایگزینیِ این دل چاره کن......
گفته بودم که چه خواهی بدهم از دل و جانتو چرا بچه شدی دل به غنیمت بردی...!؟...
رو به دریا نشسته بودمدلم هم کنارمجذر و مد را تماشا می کردیم....وقتی پلک هایت را باز می کردی و می بستی.......
یک دقیقه که نهیلدای ماهزاران سالبه "تو" بیشتر فکر کردن بود......
دلبری های باران برای خیابان هامرا یاد تو انداخت...در این زمستانِ بی برفِ خداتو نبودیوفیل ها همگی یادِ هندوستان کردند.......
سلام مرابه خم ابرو هایت برسانو بگوما اینجابا خاطراتِ آن چشم ها تنها مانده ایم......
مثل ماهیبه وقتِ فراموش کردنِ آب،تو را فراموش کردمومرگ مرا در آغوش گرفته......
از پشت سرچشمانم را گرفتیوزندگی رالا به لای انگشتانِ تو گم کردم......
مرا حبس کنمیان انگشتان مخمل چشم هایت...این متهمبرای اعتراف به جنون آمده......
مُچ اندازی بهانه بودبرای روبروی "تو" نشستنمن سال ها پیشبه "چشمان تو" باخته بودم.......
صد ها سال بعدکاوشگران استخوان هایی را خواهند یافتکه از عجایب هفتگانه ی آن زمان خواهد شداستخوان هایی از من که عطر "گیسوانِ تو" را دارند.......
دل نگرانمبرای دشت های گندمی کهبا گیسوان رهای "تو" در بادپنجه در پنجه نشدند......
قوانین فیزیک را از نو بنویس،از لایه های زمان عبور کن واز گذشته ها برگردبرگرد و مرا در آغوش بگیردیگر به آینده امیدی نیست......
درداکه در مسیر نگاه اندوهگین مابه دل توهزاران آلوی نرسیده به زمین افتاده بود......