پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
یک دست کم بودمیان شلوغیِ شبدست هایی دیگر در آوردبرای اجازه از چشم های خدابرای آنکه اشاره کند به تخته سیاهِ آسمانبه رنگین کمانی که رنگش مثل گچ سفیدبه ابری که پاک می کند حروفِ آفتاب رابه قرصِ ماهی که پنهانی می جودویرگول ویرگول ویرگول والیوم و به کبوتری غریبکه نوشته می شودخوانده نمی شود«آرمان پرناک»...
بارانزیباتر استهمه ازرنگین کمان می گویندصیدنظرلطفی...
عاشق فصل خزانی؟ من خزانت می شومبا همه بی رنگی ام، رنگین کمانت می شومتکیه کن بر شانه ام هر قدر می خواهی بباربا همه بی جانی ام، آرام جانت می شومارس آرامی...
من که میدانم دلت خوش روزگارت عالی استدر کنار من ولی جایت همیشه خالی استبعد تو با درد این غصه نمی آیم کنارزندگی بی تو برایم قصه ای پوشالی است تا که بودی زندگی رنگین کمان عشق بودطرح بی روحش کنون مانند نقش قالی استدر شبم عطر تنت دیگر نمی پیچد دریغعطر شب بو ها گواه حال این بد حالی است ماه هم امشب در آمد بی فروغِ بی فروغهر طرف رو میکنم پروینِ بداقبالی استآنچه آرامم کند در این سیاهی ها ی شبیاد تو با خاطرات ...
زیباتر از هر زیبایی،تصورت، خارج از درک و خیال است!آرام تر از موج دریایی،اندیشیدن به تو هر غمی را می کاهد!مهربان تر از مهر مادرانه ای،صفایت، جلوه ای از خداوند است!سازی، ناکوک،اما صدایت، آرام تر از جوشش چشمه ساران!شیرین تر از هر شیرابه ای،طعم، عسل کوهساران را می دهی!موفق تر از موطن و سرزمینم،آغوشت، مأمنی ست همیشگی!پاک تر از هر سپیدی،رنگت، چنان فرشته های الهی!دلرباتر از هر گل و غنچه ای،مدهوش کننده، چون یاس و سنبل دشت و ...
همراه رقصیدن با موسیقی تانگو زن، شباهنگام، سهمش تابش ماه ست و در روز، خیس شدن به زیر باران.زنی که انگشتانش می آیند و می روند و رنگین کمان می بافد تا بە یقە ی زندگی بیاویزد...شعر: سبزه برزنجیبرگردان: زانا کوردستانی...
صبح بهاری، زمین را از خواب بیدار می کندبوی گل و شادی، در هوای تازه می پیچدلاله ها در گلخانه خود آواز سر می دهندو نسیم آرام، نغمه آنها را به گوش می رسانددرختان انار، سیب و گردو به رقص درآمده اندو آسمان با نور خورشید، رنگین کمانی از نور خلق کرده استآفتاب با نوازش زمین، آن را از خواب بیدار می کندو از هر سو، زیبایی و زندگی جاری می شود...
بیا از شاخه های درختاناز رگ های برگانِ خزاناز شمایل ابران و پرندگاناز ژرفِ دریایِ خزندگانو از رنگارنگ رنگین کمانچیزی بفهمیم و درک کنیم !!و اندازه یک قطره اقیانوس اندیشه کنیم !بیا نقاشی خدا را نقاشی کنیم !!!و در یک قرار ملاقاتِ عاشقانه ...کُنتراست قابِ نقاشی رابه عزیزترین کسی که دوستش میداریمهدیه دهیم !!!...
در تاریکی شب، رخ تو ماهِ تابانرنگین کمانِ عشق، در نگاهت نهاناشک های من، آیینه ی طلعتِ تودختر رویایی، در خیالِ من جانستاره های آسمان، در نورِ تو گمابرهای سپید، به شوقِ تو شاد و خندانای خالقِ هستی، ای یگانه معبودعظمتِ تو، در هر ذرّه هویدا و عیاناز تمام آفتاب ها، پرتوان تر و روشن تربه تمام گوشه های دل ها، نزدیک تر و مهرباندر هر نقطه از زمین، زیبایی تو جاریعشق تو، نغمه ی جاودان، در هر ترانه و نغمه و بیان...
بارانی کهبه شیشه پنجرهی ما میخوردقطرههای اشک کودکانی است کهاز اینجا رفتهاندبه سوی آسمان.کودکانی که دلتنگ مادرانشان میشوند؛اتاقهایشان؛دفترهایشان؛و از دلتنگی گریه سر میدهند.رنگین کمان ،شادی همان کودکان استهنگامی که خداوند دست بر شانه هاشان می گذاردو لبخند می زند.سوزان علیوانترجمه ی زهرا ابومعاش...
رنگین کمان..زیباترین لبخند بارانیشکوه آبشارانیچنان آتشگهی زیباکه در هر چشم گریانیست...
آمدنت مانند بهارو همچون رنگین کمان بعد از بارانزیباستو ای کاشدر اوج این همه زیباییبه مهمانی من می آمدیمیان تمام لحظه هایمتکرار می شدیتا هر ثانیهدوست داشتنت رابا تپش های قلبماعتراف می کردممجید رفیع زاد...
شک می کنند هنوز بر همه چیزها و باز، بر شعرهای من...لبخندهایِ تو... بر سایه هایِ دراز خویش... بر رنگین کمان هم... شک می کنند هنوز ؟!...
رنگین کمانی است با مرکز ِنگاه تونامش زندگی دوری می زنم - بی سرگیجه - در گذارِ عمر...
از پسِ باران آمدیم چون رنگین کمان،درنگی ...و طلوعِ خورشید و طعمِ خاک....
جالبیم، همیشه می گوییم یکرنگ باش اما همیشه مجذوب رنگین کمان میشویم...
❣﷽❣🌺🍃🍁🍁🍁🍃🌺در وجودم درختی شکوفه می زند از هوای تو حالم آنقدر خوب است که بعدازاین باران ِ لبخندها می خواهم در انتظار رنگین کمانش باشمآسمانی که ابرهایش چشمان تو باشد هیچگاه باران نمی خواهدقدم به قدم در کنارت می آیمدنیا آنقدر کوچک است که هرجا قدم برداری جای پایت باقی می ماندشبیه گل هایی که پژمرده شده اند اما بویشان هنوز به مشام می رسد🌷☘️🌷🍁🍁🍁🌹🌱🌹علیرضا نجاری (آرمان)...
جریان دارد رنگین کمانی از عشق در رگهایممرا با هر باران به یاد آور...
گردن نزنروزهایی را که با تو صرف شدو شب هایی که تو را بر تنم کردبی توهمه چیز از دست می افتدحتی این تنکه بوی تو را می دهدبرگردمثال رودی به دریاپرستویی به آشیانهروحی به تنخونی به رگو آبی به ریشهرنگین کمان بعد از باران چشیدنی ستاغراق نه بی تو خواهد کُشت تمامم را تنهاییبه تنت برگرد...
به چشمانم لبخندی ببخش. سهم من بعد از آن همه باران آیا، رنگین کمانی نیست؟...
باور کن...در انتهای جاده های باران خورده،رنگین کمان منتظر بوسه های خدا نشستهبیا ایمان بیاوریم که هنوز در سکوت سربی این شب سرددست خدا روی شانه ای فرو می افتد...
روزگار توننقشی از رنگین کمانبوسه های تب دار ابراهیم پورعزیزی نجوا@mhediebrahimpoor...
.مرا ببوس ...مرا ببوس . زیر باریکه های نور ماهتاب در میان ازدحام شهر بسان نور ببوس این منه تازه رویده را ببوس مرا زیر شیروانی اتاق نم دار خانه های گیلاندر هاله های شیری رنگ ماه مرا ببوس ...در لای برگه های کاغذکاهی ..لای ابهامات گنگ تاریخ مرا ببوس تا چون پرستویی اوج اسمان ها را شکافم زیر شرشر باران زیر ناودانی ببوس مرادر راهرو اتاق های پیچ در پیچ در میان حساب و هندسه لای فرمولات ریاضی مرا ببوس و بچرخانم....
روزگار توننقشی از رنگین کمانبوسه های تب دار مهدی ابراهیم پورعزیزی نجوا@mhediebrahimpoor...
از تبار خروش و طغیان بودرشته آتشفشان بر موهاشچشمهایش عصاره خورشیدزیر رنگین کمان ِ ابروهاش...
آنقدر چمشهایت زیباستوقتی به آنها نگاه میکنممحوتماشا می شومغافل از اینکه بدانم چه رنگ استرنگین کمان چشمهایتهوش از سرم برده استجانا تویی و بس...
پس از بارانخاطره رنگین کمانی می سازددرآسمان چشمانماز یاد نگاه تو...
رنگین کماننمیدانم! چرا امشب دلم تنگهبرای دیدن عشقم شب و روزش یک رنگهمگر رنگین کمان عشق تو سنگهکه بعد از لحظه ای باراننمی آید،بی رنگهاگر عاشق نبودم من، نمی گفتم...نمی دانی دلم تنگههمش هی با خودم میگم که شاید او دلش تنگهدلش نازک،دلش از لایه ای رنگهلطیف و نازک و زیباکه می خواهد بیاید بعد از این بارانولیکن زوده و سرده......
کودکم رنگین کمان را حفظ کنآبی این آسمان را حفظ کنشب نخوابی های مادر را بخوابقصه این مهربان را حفظ کنروی آب ونان و بابا خط نکشدرس سخت آب ونان را حفظ کنقد کشیدی...سرو باش و خم نشوخط به خط تاریخمان را حفظ کنکودکم سرخ وسفید و سبز باشاین درفش کاویان را حفظ کنکودکم عاشق شو و در جام عشقطعم شهد و شوکران را حفظ کنبعدها از نسل من شعری بگونام این آتشفشان را حفظ کنکودک_تنهای من ...ما را ببخشمادر و بابای تنها را ببخ...
به گنجشک گفتند، بنویس:عقابی پرید.عقابی فقط دانه از دست خورشید چید.عقابی دلش آسمان، بالش از باد،به خاک و زمین تن نداد.و گنجشک هر روزهمین جمله ها را نوشتو هی صفحه، صفحهو هی سطر، سطرچه خوش خط و خوانا نوشتوهر روز دفتر مشق او رامعلم ورق زدوهر روز هم گفت: آفرینچه شاگرد خوبی، همینولی بچه گنجشک یک روزبا خودش فکر کرد:برای من این آفرین ها که بس نیست!سوال من این استچرا آسمان خالی افتاده آنجابرای عقابی شدنچرا...
یادت باشد!اگر باران نبود،رنگین کمانی هم وجود نداشت!...
.کاش طوفانی بیاید که بادش بدی ها را از جا بکندسیلش غم ها را ببردبارانش زخم ها را بشوردو رنگین کمانش روحمان را از نو زنده کند......
باران که آمدبیابعداز بارانرنگین کمان دیدن داردصیدنظرلطفی...
آرام جان من همه جا پیش چشممیتاب و توان من، همه جا پیش چشممیمن با تو بی نیاز و غنی از جهان شدمگنج نهان من ، همه جا پیش چشممیهمچون صدف درون دلم پروریدمتدُرّ گران من ، همه جا پیش چشممیسرباز بینوای نظام وظیفه امای پادگان من ، همه جا پیش چشممیمن آفتابم و ، تو همان قطره قطره هارنگین کمان من، همه جا پیش چشممیجوشید عشق تو، به نوک کوه دل رسیدآتشفشان من ، همه جا پیش چشممی...
بهار تنها بخاطر تو می آیدمی آید که دل من را بشوید و خاطره تو را ماندگار کندتو را در قاب پنجره ی نگاهم محکم کند و بباردآری ... تو که نباشی این خنده ها به چه دردی می خورندو باران حال که را شکوفه باران کند.بهار اصلا می آید که تو زنده شویدر حیاط کوچک دلمبا جوانه هایی سبز و نارنجیو ماهی هایی که اگر چه کوچکنداما به قدر دل تو بزرگ و بی انتها هستند.دلی که در آن هفت سین چیده امآینه قاب کرده امو صدای خنده هایم مانند موج موهایت بر دی...
تو آفتابی بودی که باران را دوست دارد و من بارانی بودم که تو را دوست داشتم آفتابِ من...اما حتی اگر تضادها جذب هم شوند،من و تو هرگز یکدیگر را نمی بینیم!مگر در یک رویداد سرنوشت ساز،که رنگین کمانی بسازیم.Negar Vatankhah...
ما در مدرسه یاد گرفتیم که اگر منشوری داشته باشیم و اجازه بدهیم شعاعی از نور از آن عبور کند خواهیم دید که نور به هفت رنگ تجزیه خواهد شد ؛ همان رنگ های رنگین کمان!عشق هم همینطور است...اگر عشق را در منشور عقل و خرد بشری بتابانیم، خواهیم دید که به عناصر متعددی تجزیه می شود و ما درست مثل رنگین کمان، نور رنگین کمان عشق را آشکار خواهیم دید....
اگرمیخواهی رنگین کمان راببینی بایدیادبگیری که باران رادوست داشته باشی...
یکرنگ باشی زیباتریچندرنگی فقط به رنگین کمان می آید !...
از نگاهت تا دلمرنگین کمانی پر گشودمثل بارانمدر آغوش تو زیبا می شوم...
و هنگامی که در رژه شما باران می بارد ، به جای پایین به بالا نگاه کنید. بدون باران ، هیچ رنگین کمان وجود نخواهد داشت....
در بدترین شرایط زندگیبخاطر داشته باشهمانطور که نمی توانجلوی اتفاق بد را گرفتهمانطور هم نمیتوان جلوی اتفاق خوب را گرفتدرست مثل رنگین کمانپس از بارش باران های تنددرست مثل بهار و روییدن شقایقهادرست مثل همین شب یلدا پیش روکه هیچ قدرتینمی تواند جلوی آمدنش را بگیرداتفاق خوب هم خواهد آمدنسرین بهجتی...
بی چترپرسه میزنمزیر باران چشمانتخیس میشود پیکر بودنمدر آغوش رنگارنگ دوست داشتن اتو رنگ عشق میگیرد تن بی رنگماز رنگین کمان لبخند بعد از بارش بی قراریو نسیم خواستن می وزد در هوای آفتابی دلمان...
این روزا زندگیم به رنگین کمان میماند...رنگین کمانی که در آن نه خبری از احمر و اخضر و ارزق و اصفر نگار ابر ها است و نه خبری از طراوت لبخند آسمان...رنگ رنگین کمان زندگی من تاری روز هایم است که به سیاهی شب هامیماند...سرخی چشمان خیس از اشکم است که به گلگون لعل کبود یاقوت میماند....آسمانی سیل اشک هایم است که از وسعت به ارزق اقیانوس میماند...زرین صحرای خشکیده ی لب هایم است که به اصفر خورشید میماند...آری الوان رنگین کمان زندگی من همینقدر د...
و رویا چو ابری میانِ مِهی سبز ورنگین کمان هاستزمانی که امیدها در دلِ زندگیهمچنان آبشاری رها گشته ودشت های خِرَد معنیِ زندگی رادر اعماقِ بی انتهای دلِ بینوایان بسازد...
در خاطرم نیستچه کسی با برگ های پاییزیآوازهای زرد رابا صدای گرفته ی پاییزبه دشت ها بُرد وبر لبانِ مه گرفته ی ماطعمِ رنگ های پخته ی خزانی ریختپاییز با دستانِ طلاییاندامِ طلایی، اندوهِ طلاییبا زین و مَرکبِ طلاییقوس های شوق آفرینِ رنگین کمان رابه ما هدیه می کند، هر روز ......
معشوق من ! بعد از تو جایت هم چنان خالی استخالی است جایت در دلم ، تا جاودان خالی استجز تو برای عشق ، کس کاری نخواهد کردوقتی نباشی ، بی تو شهر از عاشقان خالی استجز تو زنی آغوش من را پر نخواهد کردتو می روی و تا ابد این آشیان خالی استمی دانی آیا بی تو در من این خلأ چون است ؟انگار از خورشید روشن ، آسمان خالی استیا آن که آفاقِ پس از باران که من باشماز جلوه ی جادوییِ رنگین کمان خالی استاز کام و جامم زهر می جوشد ، مرا ، وقتیاز شهد ن...
و خداوندگارپالت را در رنگین کمان آویختولوله ای بر پا شدنور پاشیدگل روئیدو دختر خنده ای زدو آهسته گفت : که خدا را دید...
رنگینی رنگین کمان رادر لطافت قطره ای یافتمکه هنگام عبور نوراز قلب عاطفه ،عرش رابه زمین تواضع ،نشست ......
آمدیتا در ضیافت با شکوه رنگین کمان برگ هابا آتش بوسه هایتبه تن نیمه عریان عروس پاییزجان دوباره بخشیو در فصل عطش آینه هارنگ وجود زنی بر شبه خیال...پاییز سربلند و خواستنی تر شدوقتی تو آمدی......