دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
آغوش تو آرامش جان است...
بگذار در آغوش تو آرام بگیرم دلچسب ترین شیوه جان باختن است این...
به مسلخ می برد هر شب مرا رویای آغوشت !...
لب تر نکن اینقدرکه زجرم بدهی بازیک مرتبه محکمبغلم کن که بمیرم...
صبح یعنی بغلم باشی و بیدار شومو پریشان کندم موی بهم ریخته ات...
این دل که به یادت همه دم مست و خراب استگر بر سر آغوش تو می بود چه می شد ؟...
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست...؟!...
سهمِ من از تو صدایی است که نه میشود بوسید نه در آغوش گرفت!...
این شهر مرا با تو نمى خواست عزیز......
بغل کن مراچنان تنگ که هیچکس نفهمدزخم....روی تن من بود٬یاتو...