پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من بلدم آنقدر دیر بخوابمکه اندوهم را خواب کنماما یکی به من بگویدکی بیدار شوم از خوابکه اندوه زودتر از من بیدار نشده باشد......
گاهی لازم است نقشه رااز وسط تا بزنمآذربایجان بیفتد روی خلیجفارسی تبریز بهتر شود وبندر لزگی برقصدگاهی هم نقشه را بایداز شرق به غرب تا زدخراسان را فرستاد به پابوس آهوان کردستاناما حرفهای من باد هواستاز پنجره وارد می شودنقشه را می کند از روی دیوارمی اندازد در جوی کوچهآب، از سر وطنم می گذرد...
برگ از درخت خسته می شود .وگرنه پاییز بهانه است !...
وقتی پیام دادی چسب زخم بخرمکجای خانه بودی؟کجای خانه احتمال زخم بیشتر است؟در آشپزخانهلوله ظرف شویی گرفته بود از لجن؟دل آدمی از چه می گیرد؟در پذیراییپرده ها را کشیده بودی؟پرده ها را که می کشینور است که محبوس می شود در خانهیا تاریکی؟وقتی پیام دادی چسب زخم بخرمدر صف نانوایی بودمنگاه می کردم به سنگ ریزه هاکه چسبیده بودند پشت نانو داشتم به خاطر می آوردماندوه های بی شماری را که...
بسیار سالها گذشت تا بفهممآنکه در خیابان می گرید از آنکه در گورستان می گرید بسیار غمگین تر است...
بسیار سال ها گذشتتا بفهممآن که در خیابان می گریداز آن که در گورستان می گریدبسیار غمگین تر استسال ها گذشت و مناز خیابان های بسیاراز گورستان های بسیار گذشتمتا فهمیدمآن که حتیدر خلوت خانه خویشنمی تواند بگریداز همه اندوهناک تر است....
وقتی می گویی نرواز آنگاه که می گویی بیابیشتر دوستت دارمنمیدانم و هرگز هم نخواهم فهمیدنروازبیاچرا این گونه محزون تر است...
بغل کن مراچنان تنگ که هیچکس نفهمدزخم....روی تن من بود٬یاتو...
چگونه خوابم ببرَد؟وقتی که می دانمبالشم هرچه نرمتر باشدپرندگان بیشتری کشته شده اند...!...