شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
تا کی عطش می نوشی از دستِ کویرِ آهباید کُنی از چشمه ی باران، لبی تازهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
افتاد تا گیسوی تو در دستهای باددل ماند و اوضاعِ قمر در عقربی تازهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
هرچند در من ریشه کرده یأس ، امّا بازلبریزم از اعجاز یارب یاربی تازه رضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
در دامن صحرا شکفته، کوکبی تازهبیرون زده از خانه، مهتابِ شبی تازهرضا حدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
باید که بسپاری به دستِ کولی بادای تک درخت سوخته! خاکسترت را.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۱...
ذهنِ زمین، خالیست از اعجازِ پروازلبریز کُن از آسمان ، بال و پرت را!رضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۱...
بردار با دستِ نسیم آجر به آجردیوارهای اَبری دور وبرت را!رضاحدادیان...
حالا که هستی ساکن میخانه ی صبحاز خُمره ی خورشید، پُر کن ساغرت را!رضاحدادیان...
بااین زبانِ سرخ، ای دل! حتم دارمبرباد خواهی داد آخر سر ، سرت رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۱...
بگذار چشمم ماهِ کامل را ببیندپنهان مکن در پرده نیمِ دیگرت را!رضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۱...
تا کِی به آتش می کشانی دفترت را؟ گلبرگهای کوچه باغِ باورت رارضاحدادیان...
زنجیر می فهمد دلِ دیوانه اش راعصیانِ جانِ با جهان بیگانه اش رابا اوّلین جرعه دلِ من پَر زد ، انگارپُر می کُند از آسمان پیمانه اش راپیچ و خمی که ریخته در گیسوانشغرقِ معّما کرده ذهنِ شانه اش رابا خشت خشتِ قلعه ی پوسیده ی آهآباد کرده کلبه ی ویرانه اش رااز مستی عطر نگاهش، عابرِ بادعمریست گم کرده ست راهِ خانه اش را .رضاحدادیان...
از مستی عطر نگاهش، عابرِ بادعمریست گم کرده ست راهِ خانه اش را .رضاحدادیان...
با خشت خشتِ قلعه ی پوسیده ی آهآباد کرده کلبه ی ویرانه اش رارضاحدادیان...
پیچ و خمی که ریخته در گیسوانشغرقِ معّما کرده ذهنِ شانه اش رارضاحدادیان...
با اوّلین جرعه دلِ من پَر زد ، انگارپُر می کُند از آسمان پیمانه اش رارضاحدادیان...
زنجیر می فهمد دلِ دیوانه اش راعصیانِ جانِ با جهان بیگانه اش رارضاحدادیان...
بی تو از ویرانی ام دیوار باقی مانده استآجر آجر از دلم آوار باقی مانده استبی گمان مانند برگشت صدا در کوهسارشِکوه هایم را فقط تکرار باقی مانده استحلقه حلقه می زند آه از لبِ پروانه پَرشعله شعله شمع را انکار باقی مانده استحتم دارم بی تو آغوشِ خیابان را فقطرفت و آمدهای بالاجبار باقی مانده استماه خوابیده ست،امّا اُبرِ چشم آلودِ منپشت پلک پنجره، بیدار باقی مانده است.رضاحدادیان...
ماه خوابیده ست،امّا اُبرِ چشم آلودِ منپشت پلک پنجره، بیدار باقی مانده است. رضاحدادیان...
حلقه حلقه می زند آه از لبِ پروانه پَرشعله شعله شمع را انکار باقی مانده استرضاحدادیان...
بی تو از ویرانی ام دیوار باقی مانده استآجر آجر از دلم آوار باقی مانده استرضاحدادیان...
هو هو کنان، زمین و زمان رقص می کنندتا می رسد صدایِ دَف اَز خانقاهِ باد.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
یک شیشه اشک ناب برایت می آوردافتد اگر به میکده ی اَبر، راهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
در شعرِ من قلمرو او جا نمیشودبی انتهاست سلطنتِ پادشاهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
از بس که سر کشیده جنونِ همیشه رادیگر نمانده است ، سری در کلاهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
در قحطی امید، شده سالهای سالآغوشِ مهربانِ درختان، پناهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
راه گریز نیست مرا از منی که هستخیمه زده ست دور و برمن، سپاهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
دائم پراست از چمدان، ایستگاهِ بادانگار خانه کرده سفر، در نگاهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
..وقتی که پرده پرده دلم را نواختماز ناله ی سه تار خودم گریه ام گرفتیک تکّه آفتاب برایم بیاورید!از آسمان تار خودم گریه ام گرفترضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
کبریت زدی تا به شبِ فاصله هاتکلیفِ خطوط تیره ام روشن شد.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
پُر شد تقویمِ باغ،از ردّ بهارپاییز، به قدرِ یک سَرِسوزن شدرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
شعری که در رگانِ من می جوشیددریا دریا شرابِ مرد اَفکن شدرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
شاخه شاخه برای عریانیِ بادآغوشِ درختِ اَبر، پیراهن شدرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
صد زخمِ نگفته در دلم بود ،ولیبا دیدنِ تو ، زبانِ من الکن شدرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
از بس که شانه کرده دلم گیسوی تورامن باز کردن گره ها را بلد شدم.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۷...
بی شک هزار آینه در من شکسته شدتا تکّه تکّه منظره ها را بلد شدمرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۷...
پُرشد اگر چه شعرِ من از لکنتِ خزانامّا بهارِ حنجره هارا بلد شدمرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۷...
افتاد سنگِ چشم تو در ذهنِ برکه امتا حلقه حلقه ، دایره ها را بلد شدم رضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۷...
از من عبور کرد خیابان، غزل غزلتا التهابِ پنجره ها را بلد شدمرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۷...
با تو مرور خاطره ها را بلد شدمراه شکست دلهره هارا بلد شدمرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۷...
من این سو تنها تو در آن سو تنهاای کاش که محو می شد این فاصله ها!با هر تپش انگار دلم می گوید:لیلا ، لیلا ، لیلا ، لیلا ، لیلا...رضاحدادیانسرقراربارانرباعی...
اگر چه باغِ تو غرقِ اَنار خواهد شدولی به خونِ جگر اتفاق می افتد.رضاحدادیان...
به محض تَر شدن چشم اَبر، بی تردیدبه گوش خاک، خبر اتّفاق می افتدرضاحدادیان...
تویی که لبریز از شب شده ست تقویمتصبور باش! سحر اتّفاق می افتدرضاحدادیان...
درخت باش و بمان روی ریشه های خودت!قبول کن که ثمر اتّفاق می افتد!رضاحدادیان...
دوباره دریا دریا شکفتنِ آتشبه زیرِ خاکستر، اتّفاق می افتد...
عبور، اخرِ سر اتّفاق می افتدبه هر بهانه ، سفر اتّفاق می افتدرضاحدادیان...
تنها اَنار شاخه ی افسوس بودم خون جگر خوردم ،ولی لب وا نکردم.رضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
لب تشنه ماندم،قطره ای هرگز گداییاز اَبرهای نانجیب امّا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
در من هزاران جنگل خورشید روئید زیر درخت سایه ها ماءوا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...