شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
وقتی که دیدم محرمی دور وبرم نیستبا هیچ کس جز آینه نجوا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
با پای دل دور جهان را گشتم، امّاچیزی به جز یک مُشت غم، پیدا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
مانند گیسویی به دست باد، هرگزنقشی به جز آشفتگی ایفا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
آتش گرفتم بی تو و پروا نکردمپروانگی کردم ولی پَر وا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
...دفترم دریا شد امّا با عبورِ موج هادست خطِ کشتیِ بی بادبانم پاک شد...رضاحدادیان...
روزی اگر پَر زد ،بدون هیچ تردیدیباچشم گریان می زنم پرپر به دنبالش.رضاحدادیان...
رقصنده ی سمفونی موزون باران استدل می بَرَد زیر و بم آوازِ خلخالشرضاحدادیان...
آموزگار مکتب عشق است و صد معنیداده الفبای جهان را نقطه ی خالشرضاحدادیان...
آیینه دارِ اتّفاق شمعدانی هاستپروانگی می روید از تقویم هر سالشرضاحدادیان...
هوش از سر من می بَرَد اسب سپید شعروقتی که می افتد به دست بادها، یالشرضاحدادیان...
هرکس که لیلایی ندارد، وای بر حالشچشمان او بیدار، اما خفته اقبالشرضاحدادیان...
اگر چه دریا دریا گریستم، اماشده ست تشنگی شوره زار، حاصل من رضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۱/۱۰...
به غیر از آینه هرگز ، قبول باید کردنبود همنفسی در جهان ، مقابل منرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۱/۱۰...
چقدر ردّ عبور تبر هویدا شدوَ شاخه شاخه صدای شکستن دل منرضاحدادیان۱۴۰۲/۱۱/۱۰...
هزار کوه یخی قد کشید در شعرمنداشت معجزه ای، آفتابِ مایل منرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۱/۱۰...
اگر چه منتظر زخم واپسین بودمنماند بر سر عهدی که بست، قاتل منرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۱/۱۰...
به شکوه لب نگشودم تمام عمر، فقطشبیه بغضی در پرده ماند مشکل منرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۱/۱۰...
شکسته کشتی ام اما ، نمانده ساحل منهجوم لشکر موج است و سعی باطل منرضاحدادیان۱۴۰۲/۱۱/۱۰...
مگذار که چشم تو پر از نم بشود!لبخندتو آمیخته با غم بشودمانند جوانه دل بکن از دل خاک!تا دیدن خورشید،فراهم بشود.رضاحدادیان...
در نهایت زمستان لبریزم از آفتاب باتو رضاحدادیان...
روشنی کجاستروییده در تنهایی من؟قرار بودتاریک بمانم.رضاحدادیان...
از تشنگی لبریزم و در این حوالی اَبری به قَدرِ قطره ای اهلِ کرم نیست.رضاحدادیان...
تنگ غروب است و کسی در جاده انگارجز سایه ی پشت سرم ،ثابت قدم نیست رضاحدادیان...
دلخسته کاج پُرکلاغِ باغم و هیچبر شاخه های من به غیراز بار غم نیسترضاحدادیان...
حَبس اَبد دنیا برای من بُریده ست زیرا به چشم عقل، جرم عشق کم نیسترضاحدادیان...
شعر تَرم چیزی به جز اشک قلم نیستجز دست خطِ ناله های زیر و بَم نیسترضاحدادیان...
حس میکنم تا سنگ می روید در این دنیاآیینه ای چشم انتظار من نمی ماند. رضاحدادیان...
در آستین دوستان، خنجر اگر باشددور وبرم چیزی به جز دشمن نمی ماندرضاحدادیان...
قدری مرا دریاب ای پروانه! باور کن--شمعِ نگاهم تا سحر روشن نمی ماندرضاحدادیان...
وقتی نخِ امیّد تو پوسیده، بی تردید--ذوقی به قدر یک سر سوزن نمی ماندرضاحدادیان...
چشم زلیخا تشنه ی دیدن نمی می ماندیعقوب، مستِ بوی پیراهن نمی ماندرضاحدادیان...
رودمی رساند به گوش دریاپیغام کوه را.رضاحدادیان...
از هم جدا نمی شد اگر دستهای ما پایان داستان من و تو قشنگ بود.رضاحدادیان...
اقرار می کنم که فراز و فرودِ من چیزی شبیه بازی الّاکلنگ بودرضاحدادیان...
راه نجات، هیچ برایم نمانده است آن آشنا جزیره که دیدم ،نهنگ بودرضاحدادیان...
یک دم کسی به حرفِ دلِ من نکرد گوشتنها زبان ِ مردمِ دنیا، تفنگ بودرضاحدادیان...
هرگزنداشت هیچ خریدار،سعیِ منپاداش بی ریایی آیینه،سنگ بودرضاحدادیان...
این زندگی حکایت شهر فرنگ بودباید قبول کرد، که نیرنگِ رنگ بودرضا حدادیان...
بی تکیه گاهِ شعرِ تو، دنیا ستون نداشتغرقِ سکوت بود جهان ،چند و چون نداشتآیینه بود وصبحِ بهاری پریده رنگرگ های کوچه باغِ گل سرخ ،خون نداشتاز چشم های اَبر، فقط زخم می چکیدپشتِ سر مسافر، باران شگون نداشتفرهاد بود و تیشه ی زنگار بسته اشجغرافیای هیچ کجا ،بیستون نداشتباید قبول کرد که لیلا اگر نبودمجنون به قدر یک سر سوزن جنون نداشت. رضاحدادیان غزل عاشقانه ها...
باید قبول کرد که لیلا اگر نبودمجنون به قدر یک سر سوزن جنون نداشت.رضاحدادیان...
فرهاد بود و تیشه ی زنگار بسته اشجغرافیای هیچ کجا ،بیستون نداشترضاحدادیان...
از چشم های اَبر، فقط زخم می چکیدپشتِ سر مسافر، باران شگون نداشترضاحدادیان...
آیینه بود وصبحِ بهاری پریده رنگرگ های کوچه باغِ گل سرخ ،خون نداشترضاحدادیان...
بی تکیه گاهِ شعرِ تو، دنیا ستون نداشتغرقِ سکوت بود جهان ،چند و چون نداشترضاحدادیان...
اگر چه آسمانت بی نقاب استپر از ردعبور آفتاب استبه هرجا چشم می چرخانی،اماسراب اندر سراب اندر سراب است.رضاحدادیاندوبیتی...
.بر آینه مانده ردّ آه ِ گلسرخدر ذهن پنجره،نگاهِ گلسرخای کاش اکنون سوار ماشین زمانبر می گشتم به ایستگاهِ گلسرخ!رضاحدادیانرباعیسرقراربارانمظروف مهم است نه ظرف ...
موج ،بی تابانه سر بر صخره می کوبد،ولیصخره، با بیتابی دریا مدارا می کندرضاحدادیان...
اگر چه آسمانت بی نقاب استپر از رد عبور آفتاب استبه هرجا چشم می چرخانی،اماسراب اندر سراب اندر سراب است.رضاحدادیاندوبیتی...
درختی در کنج خیابانمکه ریشه اشمعادله ی جدول ها رابهم زده استرضاحدادیان...
نگفته ی دریاستجزیره.رضا حدادیان...