متن گریه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات گریه
وقتی توو دل میپیچه
موجِ صدای گریه
وقتی که من محو میشم
تویِ هوای گریه
وقتی که من ذوب میشم
تویِ فضای گریه
وقتی که من میمیرم
با هوی و های گریه
دیگه میدونم برات
یه کاهِ رفتنیاَم
میخونم از توو چشمات
نگاهِ رفتنیاَم
دیگه باید بدونم
نمیخوای پیشت بمونم...
آدم که عاشق میشود فکر خطر نیست
در عاشقی اصلاً ضرر مد نظر نیست
“دربدری دارد به دنبال خودش عشق”
عاشق نبوده آنکسی که دربدر نیست
پشت سر پروانه دریا هم بریزی
پروانه برگشتی ندارد تا سحر نیست
پروانه را دیدم که خاکستر نشین شد
پروانه یادم داده عاشق فکر...
آدما گریه نمیکنن… نمیکنن
یهو صدای یه آهنگ قدیمی میاد، گریه میکنن
یه لباس کهنه میبینن، یه عکس قدیمی، یه خاطره گمشده…
یه پیام نخونده، یه اسم آشنا توی لیست مخاطبا
یه بوی آشنا توی خیابون…
آدما گریه نمیکنن از درد،
از بغضی گریه میکنن که جا خوش کرده تو...
به امید دیدار
در این روزها ، بیشتر از قبل عاشق تهران شدم.
شهری که این روزها مرا بیاد نخل های سوخته جنوب کشور در دوران دفاع مقدس می اندازد.
امشب، وقتی تصویر خانههایی را که مردم ترکشان کرده بودند و نمیدانستند وقتی برمیگردند سر جایش هست یا نه، دیدم......
دل گرفتهام، مثل آسمانی که ابرهای تیره بیاجازه مهمانش شدهاند. اشکهایم بیوقفه میبارند، بیآنکه کسی بفهمد این باران بیصدا از کدام ابر اندوه سرازیر شده است.
هر قطره اشکم حکایتی دارد، قصهای از غمی که در سینهام خانه کرده، شبیه برگهای پاییزی که بیهیاهو از شاخه جدا میشوند و در...
خیلی خیلی گریستهام،
مگر میشود گریه نکرد؟!
آیا دلیلی برای خندیدن مانده است؟!
برای کمک،
برای خوشحالی،
تا من هم گریه نکنم!
کجاست آن همه خاطرات کودکی
که وقتی بزرگ میشوی
پشت سر خود جای میگذاری!
من،
هنوز هم با آن خاطرات زندهام،
با آن ترانهای که میگوید: کودکیهایم را...
ای دل، از چه بیزاری؟ با زخم، که میسازی؟
با یاد، که دم سازی؟ تو کودک دلبازی
این مکتب عشقت بود غمها همه مشقت بود
برخیز، وقت تنگ است دیدار یار، مرگ است
با سایه چه میجنگی؟ با گریه چه میزنگی؟
در سینه نفس مردهست قلبت به جنون خوردهست
برخیز...
در دلم، حالِ بدی، جوشید و رفت
بهرِ گریان کردنم، کوشید و رفت
آن چنان تو بی خبر رفتی که من؛
از هر چه شب بیزارم
و هر ثانیه تَب دارم
و در حسرتِ دیدارِ تو؛ بیدارم
و چون ابرَکی آبستن از دریایِ بغض؛
می بارم و می بارم و می بارم و
آه از شب؛
آن شبِ تاریک و سرد و منجمد...
اشک هایم بر زخم هایم می بارند و زخم هایم خون گریه میکنند...
پیوسته بارانیست چشمم، در نبود تو.
بی تو هر شب زیر سیل گریه مدفون می شوم
با مرور خاطراتت زار و دلخون می شوم
بی تو در این راه دشوار پای لَنگم می کشم
طعم تلخ بی کسی را بی تو هر شب می چِشم
شده دلتنگِ کسی باشی و از شدت حزن گریه بر شانه ی بالِش کُنی و خواب شَوی؟ شده با عطرِ به جا مانده ای از رهگذری رنگِ رخساره ببازی ، مست و بی تاب شوی؟
چرا فکر میکنی مردها گریه نمیکنند؟
به کفشهایم نگاه کن
که چگونه دست میگذارند
روی نقشهی مخدوشِ این شهر
که چگونه شهادت میدهند
خیابانها به بنبست بودن
و پیادهروها به تلوتلو خوردنشان
چرا فکر میکنی مردها گریه نمیکنند؟
باران باریدو دل پر بغض آسمان آرام شد ..
چشم ما بارید دل ارام نشد
باران ببار و خاموش کن این دل اتش گرفته را..
نرو از پیش من؛
آخر،
مجالِ بی تو بودن نیست؛
دلم مویه کند هر دم؛
بگرید زار؛
میگیرد!
دیدم تمام شهر به من پشت کرده اند
پشت دری نشستم و تنها گریستم
مانند کوزه ای که شده گونه هاش تر
بر شانه های دخترِ دنیا گریستم
دیشب به روی دفترِ دریا گریستم
اشکم به ته رسید، دلم را گریستم