متن دوبیتی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دوبیتی
(یا اباصالح المهدی ادرکنی)
سمندِ عاطفه زین کن بهار میآید
بهارِ عشق ، درین شورهزار میآید
بدان امید ، که آید امید منتظران
نشستهام به تماشا که یار میآید
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(ضرب المثل)
مُعلّـــق، گر زنی در نــزد غــــازی
کنی با آبـــروی خویش، بــــازی
چو مشتت میشود در نزد او باز
نــدارد بر تو هــرگــز، سرفــرازی
سید محمدرضا شمس (ساقی)
در جامِ طلا شرارِ شیدا دارد/
هر قطرهاش آتشی تمنا دارد/
گر شعلهکشان به دل بریزی، بینی/
از خاکِ وجود، جانِ زیبا دارد/
(هادی راه)
هادی شدی که راهنمای جهان شوی
روشنگر مسیر شب کاروان شوی
ما را به راه راست هدایت کنی و خود
کشته به دست قافله ی رهزنان شوی
سید محمدرضا شمس (ساقی)
لبریز شد از نگاه مستت/
قلک دلم ، به ناز شصتت/
هر لحظه به شوق می درخشد/
خورشید دلم به لطفِ چشمت/
فیروزه سمیعی
دل را به هوای عشق تو دادم/
در هر نفسی به یادت ٱفتادم/
این جان که فدای تو شده یار/
تا مرز جنون بدان که دل شادم/
....فیروزه سمیعی
لبخند تو سرخوشیِ آغازین است/
در خواهشِ چشمانت هزاران چین است/
قسمت شد اگر عشق به لبخند شما/
رازِ دلِ من باز هم شیرین است...
....
.....فیروزه سمیعی
لاحُولَ ولا قوه الاّ باللّه
درمان دل و دیده تنها الله
هر درد که هست در جهان از غم او
چون مرهم هر درد بود لطف الله
شبی آهسته رفتم تا به کویش
که بینم مخفیانه خال رویش
ز در بالا که رفتم بهر دیدار
شدم مدهوش تا خوردم به بویش
اگر مجنون، گذارش بر تو میخورد
دگر نامی ز لیلایش نمی برد
تورا می دید و از عشقِ نگاهت
همان یک لحظه ی آغاز می مُرد
شاعر مصطفی مدرس پور
دوبیتی
ممنوعه ها
ای که به دل داری امیدِ وصال
برخیز زجایَت تا نگردد آن محال
نگردد رنگِ رخسارت همچون برگ زرد
خون ببارد از دو چشمت اشک سرد
اَز بیدادِ زُلفِ آن دُختَرَکِ سیستانی
چِنین چَنگ میزَنَم بِه هَر ریسمانی
وَ یَقولُ الکافِر، یا لَیتَنی کُنتُ تراب
وَلی گویَم که بودَم کاش،یِک زندانی
قسم به حضرت عشق، وفا ندارد دل
قسم به موی سپیدم، حیا ندارد دل
حذر کنم ز تو؟ مگر به خواب بینی
قسم به بود و نبودت، جفا ندارد دل
قلم را باخته ام دیگر ندارم چاره ای
ای خدا کاری بکن دیگر ندارم ماله ای
تا بر افکار خموش خود کشم در حادثه
ای خدا کاری بکن دیگر ندارم واژه ای
..وقتی که پرده پرده دلم را نواختم
از ناله ی سه تار خودم گریه ام گرفت
یک تکّه آفتاب برایم بیاورید!
از آسمان تار خودم گریه ام گرفت
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰
مگذار که چشم تو پر از نم بشود!
لبخندتو آمیخته با غم بشود
مانند جوانه دل بکن از دل خاک!
تا دیدن خورشید،فراهم بشود.
رضاحدادیان
لیلی شو و بگذار که
مجنون شوم ای دوست
.
حیف است که این عشق
بخشکد به رگ و پوست
بابک حادثه
دلم، نازک تر از: مینای کاشی؛
هوایت می کنم وقتی نباشی؛
تو می دانی که حالم با تو خوب ست؛
بپا حسّ مرا از هم نپاشی!
زهرا حکیمی بافقی
(الف احساس)
تو که: شعر شررباری سراپا،
پر از حسّی؛ صفا داری سراپا؛
برای وسعت یک آسمان عشق،
شکوهِ مِهررخساری سراپا!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
نگاهش بود، عنوان دوبیتی؛
در آن گم بود، دیوان دوبیتی؛
و با «ردالعجز»، بر صدرٍ احساس،
دو چشمش گشت، پایان دوبیتی...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، (الف احساس)
اگر چه آسمانت بی نقاب است
پر از ردعبور آفتاب است
به هرجا چشم می چرخانی،اما
سراب اندر سراب اندر سراب است.
رضاحدادیان
دوبیتی