پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
لبخند تو سرخوشیِ آغازین است/در خواهشِ چشمانت هزاران چین است/قسمت شد اگر عشق به لبخند شما/رازِ دلِ من باز هم شیرین است............فیروزه سمیعی...
چون آب بجویبار و چون باد بدشت روزی دگر از نوبت عمرم بگذشت هرگز غمِ دو روز مرا یاد نگشت؛ روزی که نیامدست و روزی که گذشت...
☆رباعی☆دلبسته چنان کبوتران پر میزد بر قامتِ خود عطرِ معطر میزدتا گنبد و گلدسته،رضا بود رضابا شوق وصال حلقه بر در میزد سپیده اسدی باتخلص مهربان...
ای در دل من میل و تمنا همه توواندر سر من مایهٔ سودا همه تو هر چند به روزگار در می نگرم امروز همه تویی و فردا همه تو...
ای آنکه لبِ تو هست همچون شکلاتشیرینیِ بوسه از تو چون شاخ نباتهر وقت تو را میبینم می گویم: خوشحالیِ روی ماهرویان صلواتشاعر مصطفی مدرس پور رباعیممنوعه ها...
از نَشتِ نقابِ دودی ات دق کردم با هندسه ی عمودی ات دق کردم بعد از دو سه نخ خاطره و مسدودی در حادثه ی ورودی ات دق کردم...
..وقتی که پرده پرده دلم را نواختماز ناله ی سه تار خودم گریه ام گرفتیک تکّه آفتاب برایم بیاورید!از آسمان تار خودم گریه ام گرفترضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
افسوس که عمر خود تباهی کردیم صد قافلهٔ گناه، راهی کردیم در دفتر ما نماند یک نکته سفیداز بس به شب و روز سیاهی کردیم...
مثل گل عباسیِ در کاشی ها باید تو کنار دل من باشی ها! در دفتر لاجوردی ام خواهی شد تک نقشِ ترنجِ توی نقاشی ها...
من این سو تنها تو در آن سو تنهاای کاش که محو می شد این فاصله ها!با هر تپش انگار دلم می گوید:لیلا ، لیلا ، لیلا ، لیلا ، لیلا...رضاحدادیانسرقراربارانرباعی...
مگذار که چشم تو پر از نم بشود!لبخندتو آمیخته با غم بشودمانند جوانه دل بکن از دل خاک!تا دیدن خورشید،فراهم بشود.رضاحدادیان...
ماییم و می و مطرب و این کنج خرابجان و دل و جام و جامه پر دُرد شراب فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب...
گر با غم عشق سازگار آید دل بر مرکب آرزو سوار آید دل گر دل نبود کجا وطن سازد عشق؟ور عشق نباشد به چه کار آید دل؟...
هر نفس در غم هجرت شب یلداست مرالحظه ای فراق تو چون شب یلداست مراگر مجالی بگذارد غم نان ...!هر شبم با تو چو یلداست مرادفترچه شعر منپاییز ۱۴۰۲رباعی...
.بر آینه مانده ردّ آه ِ گلسرخدر ذهن پنجره،نگاهِ گلسرخای کاش اکنون سوار ماشین زمانبر می گشتم به ایستگاهِ گلسرخ!رضاحدادیانرباعیسرقراربارانمظروف مهم است نه ظرف ...
بسم الله و رحمان و رحیم خسرو عادللطفت بفزون سهل نما طی منازلبی مرکب سجاده رهم چاله گهی چاهبا خرقه ی رندانه شدم بی سر و بی دل .. هجران...
جز عشق نبود هیچ دمساز مرا نی اول و نی آخر و آغاز مراجان می دهد از درونه آواز مراکی کاهل راه عشق درباز مرا...
هم شعله ی داغ زرد را روشن کرد! هم دیده ی باغ زرد را روشن کردای غنچه!به احتیاط بگشا لب خویش! پاییز ، چراغ زرد را روشن کرد...
من و این داغ در تکرار مانده من و این آتش بیدار ماندهمپرس از من چرا دلتنگ هستم دلم بین در و دیوار مانده...
در دل دردیست از تو پنهان که مپرستنگ آمده چندان دلم از جان که مپرسبا این همه حال و در چنین تنگدلیجا کرده محبت تو چندانکه مپرس...
هر روز دلم در غم تو زارتر استوز من دل بیرحم تو بی زارتر است بگذاشتیم غم تو نگذاشت مراحقا که غمت از تو وفادارتر است...
دوری ز ادب که سربلندت نکنداز طینتِ پاک، بهرمند ت نکنداز آتشِ کینه و حَسد دوری کنهشدار که آتشی سپندَ ت نکند...
هم قصه و هم فَسانه مادر میگفتهم از غمِ این زمانه مادر میگفتدر کودکی ام برای خوابی شیرینلالا ئیِ عاشقانه مادر میگفت...
از عطرِ تو بوی گل و عنبر دارممهرت به دل و یادِ تو در سر دارمای همسفرِ کلبه ی رویاهایماز برکتِ تو بهشتِ دلبر دارم...
چون فصلِ زمستانی و ذوقت کورَستگرما به تنِ تو وصله ی ناجورَ ستدر حالِ عبورم و مرورت کردمدیدم که دلت همیشه از من دورَ ست...
تا چرخ، دلش قلمروِ اسرارَ ستچشمانِ فلک،به نقطه ی پرگارَ ستهرکس که از این دایره بیرون بزندسر،روی تَنش هست،ولی بر دارَ ست...
با آمدنِ فصلِ بهاران رفتی🌳از جمعِ تمامِ داغداران رفتی💔یک چشمه پراز عشق برایم بودی❤من اشک شدم ، تو مثلِ باران رفتی🌧...
با رفتنِ تو کُند شد انگار زماندنیا غمِ محض را به من داد نشان بگذار صدایت بزنم یک دل سیرمامان مامان مامان مامان مامان...
ای دل غم این جهان فرسوده مخور بیهوده نهای غمان بیهوده مخورچون بوده گذشت و نیست نابوده پدید خوش باش غم بوده و نابوده مخور...
تا چند زنم به روی دریاها خشت بیزار شدم ز بت پرستان کُنِشتخیام، که گفت دوزخی خواهد بودکه رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت...
هم دانهٔ امید به خرمن ماند هم باغ و سرای بی تو و من ماندسیم و زر خویش از درمی تا بجویبا دوست بخور گر نه به دشمن ماند...
چند رباعی ۳◇۱۳سرگرم که ای، دلبری از یادت رفت؟یا سرخوشی سرسری، از یادت رفتاین شاخه پژمرده، دلی حیران استگفتیکه خودت میخری، از یادت رفت؟♤♤♤◇۱۴زیبای پر از ترانه، در بند که ای؟لبریز بهانه و شکرخند که ای؟ای کوه پر از شراره اینباره بگودلداده به چشم آرزومند که ای؟♤♤♤◇۱۵بی نام و نشانم و نشانم شده ایآواره ام و امن و امانم شده ایلیلای غزل های دلم می دانی؟!مجنون توام ورد زبانم شده ای♤♤♤♡۱۶مستانه و دیوانه و...
فریاد که سوز دل عیان نتوان کردبا کس سخن از داغ نهان نتوان کرداینها که من از جفای هجران دیدمیک شمه به سد سال بیان نتوان کرد...
نی از تو حیات جاودان می خواهمنی عیش و تنعم جهان می خواهمنی کام دل و راحت جان می خواهمآنی که رضای توست آن می خواهم...
هر راز که اندر دل دانا باشدباید که نهفته تر ز عنقا باشدکاندر صدف از نهفتگی گردد درآن قطره که راز دل دریا باشدخیام...
ای زندگی تن و توانم همه توجانی و دلی ای دل و جانم همه توتو هستی من شدی از آنی همه منمن نیست شدم در تو از آنم همه تو...
ای عاشق خام، از خدا دوری توما با تو چه کوشیم؟ که معذوری توتو طاعت حق کنی به امید بهشترو رو! تو نه عاشقی، که مزدوری تو...
بادیدن چشمهای دریا غم خورد آرامش روزگار او برهم خوردپاپس نکشیدصخره،هرچند که او ازجان موج،سیلی محکم خورد رضاحدادیان رباعی از کتاب سرقرار باران...
ما هردو با شکوفه همدم بودیمهرثانیه بیقرار شبنم بودیممانند انعکاس جنگل در آبعمری من وتو قرینه ی هم بودیم.رضاحدادیانرباعی از کتاب سرقرارباران...
من این سو تنها،تودر آن سو تنهاای کاش که محو می شد این فاصله ها!باهرتپش انگار دلم می گوید: لیلا لیلا لیلا لیلا لیلا. رضاحدادیاناز کتاب رباعیسرقرارباران...
آیینه ی بی غبار دارد بارانصدپنجره انتظار دارد بارانصبحی اَبری،درایستگاه پاییزباچشمانم قرار دارد باران.رضا حدادیان از مجموعه رباعی سرقرارباران...
یک تقویم کسالت آور داردصدپرسش بی جواب،در سر داردانگشت به لب،کنار میز شطرنجمانده ست کدام مهره را بردارد رضاحدادیان...
هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ وین خانه و فرش باستانی هم هیچ از نسیه و نقد زندگانی، همه راسرمایه جوانی است، جوانی هم هیچ...
پروانه ی دشت اَبرهاخواهم شدباجنگلِ باد،آشناخواهم شدای مرکزثقل آسمان! من باتوازجاذبه ی زمین رهاخواهم شد.رضا حدادیان...
چون یاد ز یار دلکشم می آید سوزی به دل پرآتشم می آیدمی خندم و خنده ام نمی آید خوشمی گریم و از گریه خوشم می آید...
با سازِ صفا هست هم آوا، تبِ دل/با نای وفا هست پُر از نا، لبِ دل/وقتی که گُلِ حسّ نهان بی خواب ست/موسیقیِ رویاست، انیسِ شبِ دل/شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
یک قطرهٔ آب بود و با دریا شدیک ذرهٔ خاک و با زمین یکتا شدآمد شدن تو اندرین عالم چیست؟آمد مگسی پدید و ناپیدا شد...
ناکرده گنه در این جهان کیست بگو آن کس که گنه نکرده چون زیست بگو من بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست بگو...
سخت است پس ازاین متغیر نشومتنها مجنون عصر حاضر نشومرخساره ی توناب ترین مضمون است با دیدن تو چگونه شاعر نشوم ؟!رضا حدادیان...
ای عهد تو عید کامرانی پیوست افتاد بهار پیش بزم تو ز دست زیبنده تر از مجلس تو دست بهار بر گردن عید هیچ پیرایه نبست...