متن شاعران کرمانشاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعران کرمانشاه
برخیز
و در جیب بگذار
برگ برگ حواست را
و عبور کن از زخم
می بینی ؟
باز کرده دهان
شکوفهِ به تحسینت
شعرم را بردار
وبا زاویه دید درخت
کنار بزن
سرانگشت پاییز را
میان ماندن و رفتن،بهارِ عمرِ من طی شد
نمی خواهم مردد باشم از این بیشتر،کافیست.
توای هیزم شکن!دست ازسرم بردار! باورکن-
-ندارد جسم من تاب و توان، زخم تبر کافیست
قدم در راه بگذار ومپرس ازچند و چون،ای دل!
زمان از دست خواهد رفت، امّا و اگر کافیست
غمِ یک لقمه نان تااطلاع ثانوی تعطیل
من و مِی خوارگی ها،خوردن خون جگر کافیست
تو را دزدانه دیدن لطفِ بی اندازه ای دارد
تماشای تو ای زیباترین! از لای در کافیست
مرا لبخندِ ماه و آفتابی مختصر کافیست
پتوی کهنه ای و نیم خشتی زیرسر کافیست
از کدام تباری؟
که شکسته ای طلسم خواب را
حتی اگر بیفتد از نردبان ستارهِ
ماه.
مریم گمار ۱۴۰۳/۷/۲۰
نشسته ام
بر تکلم نگاهت
که جا گذاشته
هزاربوسه
بر پیشانی آینه
و بهم می ریزد بازی شب را
مریم گمار ۱۴۰۳/۷/۲۰
می بینی ؟
باز کرده دهان
شکوفهِ به تحسینت
مریم گمار ۱۴۰۳/۷/۲۰
بابونه وحشی است
الفبای چشمت
که پیچیده بر اندام دیوار
تا سر در آورد
از ویترین خیابان
مریم گمار ۱۴۰۳/۷/۲۰
منی که جاده شدم تا به زیرِ پات بیفتم
عبور می کنی ازمن،بدونِ هیچ درنگی.
رضاحدادیان۱۴۰۳/۱۰/۱۰
شکسته قفل قفس را کبوترِ دلم، امّا
نمانده است برای من آسمانِ قشنگی
رضاحدادیان
۱۴۰۳/۱۰/۱۰
زده ست پل دلم از کودکی به مقصدپیری
جوانی ام شده پرپر،نمانده آبی و رنگی
رضاحدادیان
۱۴۰۳/۱۰/۱۰
شده ست خالی دریایِ پرتلاطمِ خورشید
به روی ساحلِ شب،مانده است نعشِ نهنگی
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۱۰/۱۰
دوباره قصّه ی پاییزو باغِ مرثیه رنگی
نمی زند به دلِ من نگاهِ پنجره، چنگی
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۱۰/۱۰
دوباره قصّه ی پاییزو باغِ مرثیه رنگی
نمی زند به دلِ من نگاهِ پنجره، چنگی
شده ست خالی دریایِ پرتلاطمِ خورشید
به روی ساحلِ شب،مانده است نعشِ نهنگی
زده ست پل دلم از کودکی به مقصدپیری
جوانی ام شده پرپر،نمانده آبی و رنگی
شکسته قفل قفس را کبوترِ دلم، امّا...
تقدیر، گِرد چشم تو مژگان گذاشته ست
پرچین گذاشته ست، نگهبان گذاشته ست
یکباره تا به دام بیفتد غزالِ دل
بر چانه ی تو چاهِ زنخدان گذاشته ست
تا عابرِ غروب،دلش وا شود دمی
عمریست پشت پنجره گلدان گذاشته ست
با شال و با کلاه زمستانی اش، درخت
سرروی شانه...