پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
صبح رخ داده که باور کند این دل،شاید پشت تاریکی ما هم،سحری می آید...
تو مرجانی، تو در جانی، تو مروارید غلتانیاگر قلبم صدف باشد، میان آن تو پنهانی🫵...
صبور بودن ما بی نتیجه خواهد ماندتو با گذشت زمان باوفا نخواهی شد!...
پروردهٔ عشق شد سرشتمجز عشق مباد سرنوشتم...
زن را چراغ واره ی ناهید گفته اندهمزاد ماه و خواهر خورشید گفته اند...
وَ شاخه شاخه پُر از میوه ی غروب شده ست درختِ پنجره ی انتظارِ من دیگر رضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵...
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب بدیناسن خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب ...
روشن شود چراغ دل ما ز یکدگرچون رشته های شمع، به هم زنده ایم ما...
من که میدانم دلت خوش روزگارت عالی استدر کنار من ولی جایت همیشه خالی استاعظم کلیابیبانوی کاشانی...
یادم نمی کنی و ز یادم نمی روی یادت بخیر یار فراموشکار من...
در قحطی امید، شده سالهای سالآغوشِ مهربانِ درختان، پناهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
نگاهت می ڪنم خاموش و خاموشی زبان دارد؛زبانِ عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد..! ...
این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگیدیوار با هر طرح و نقشی ، باز دیوار است...
عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرودهر که بر چهره از این داغ نشانی دارد...
تو شاید، من ولی از یاد تو غفلت نمی کردم برای دوستی با غیر تو رغبت نمی کردم...
آتش گرفتم بی تو و پروا نکردمپروانگی کردم ولی پَر وا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
از زلزله و عشق خبر کس ندهدآن لحظه خبر شوی که ویران شده ای...
دل من کجا پذیرد عوض تو دیگری رادگری به تو نماند، تو به دیگری نمانی...
چو عاشق می شدم گفتم که بُردم گوهرِ مقصود ندانستم که این دریا چه موجِ خون فشان دارد...
آری،همه باخت بودسرتاسر عمردستی که به گیسوی تو بُردم ،بُردم!...
فرجام هر چراغی و شمعی ست خامشیعشق است و بزم عشق که جاوید روشن است...
در این شبی که روزنه ها تیرگی گرفت ما را هنوز دیده ی امید روشن است...
دو عالم را به یک بار از دل تنگ برون کردیم تا جای تو باشد...
خاکِ درت بهشتِ من، مهرِ رُخت سرشتِ من عشقِ تو سرنوشتِ من، راحتِ من، رضایِ تو...
دلخسته کاج پُرکلاغِ باغم و هیچبر شاخه های من به غیراز بار غم نیسترضاحدادیان...
رفته ای دنبال خوشبختی کجا در میزنی؟؟رمز خوشبختی انسان در رضای مادر است...
مرا خود با تو چیزی در میان هست و گر نه روی زیبا در جهان هست...
یار جستم که غم از خاطر غمگین ببردنه که جان کاهد و دل خون کند و دین ببرد...
یادم نمیکنی و ز یادم نمیروییادت بخیر یار فراموش کار من...
خوش به حال تو که من شاخ نباتت شده امو چه خوشبخت که تو حافظ من درسفری نسرین حسینی...
لباس نو نخریدم به شوق آن روزیکه رنگ پیرهنم را تو انتخاب کنی...
چه سالها که دوفنجان چای منتظرند ! دوباره در دل این خانه قند آب کنی...
عزیز من مگر از یاد من توانی رفت که یاد تست مرا یادگار عمر عزیز...
جز رنج چه بود سهمت از این همه عشق؟ مظلوم ترین عاشق دنیا، مادر!...
دهانت غنچه، چشمت نرگس و رخ لاله حیرانم که در یک شاخ چون پیدا شد این گلهای گوناگون..!...
هر کس که به گل آب دهد، عاشق گل نیست شاید هدفش، بردن یک شیشه گلاب است...
اصلا درست،قصه ی ما اشتباه بود اما چقدر با تو دلم رو به راه بود...
می نویسم که در این سالِ پُر از قحطیِ عشق گرچه کمیاب،ولی عشقِ فراوان منی...
گویند که نور است پس از ظلمتِ بسیار دل روشن و سبزیم که شب ، دیر نپاید...
رنج دانستن دمار از جان انسان می کشد خوش به حال بی خیالان، جاهلان، خوش باوران......
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمدتو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی...
قسم به عشق بزرگم!قسم به جان عزیز! گرانبهاتری از هر چه در جهان عزیز...