جمعه , ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
کبریت زدی تا به شبِ فاصله هاتکلیفِ خطوط تیره ام روشن شد.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
پُر شد تقویمِ باغ،از ردّ بهارپاییز، به قدرِ یک سَرِسوزن شدرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
شعری که در رگانِ من می جوشیددریا دریا شرابِ مرد اَفکن شدرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
شاخه شاخه برای عریانیِ بادآغوشِ درختِ اَبر، پیراهن شدرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
صد زخمِ نگفته در دلم بود ،ولیبا دیدنِ تو ، زبانِ من الکن شدرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
تا چشم حسود، با دلم دشمن شدفیروزه ی چشم تو، پناه من شدرضا حدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
و سخت قافیه می بازددلم... که می داندتو را که دارمنگفته ردیف استغزلهای عاشقی من......
آن که رفته، رفته هرگز او نمی آید سرااو که رفته با کسی همدم شده چه بی صدابی وفایی در زمانه بدخدایی می کندباوفاها هم شدن در این زمانه بی وفادرد من از آشنا شد همدم من وای منزخم کاری را فقط همدم زند هی در خفادرد بی درمان که درمانی ندارد غیر عشقتو ندانستی ولی عیبی ندارد، مرحباتو که رفتی در کنار دیگران باشد ولیدرد هم باشی دلم بازم که می خواهد تو رامجید محمدی(تنها)کانال تلگرام شاعرhttps://t.me/Sibehavaass...
نام غزل: درد بی درمانآن که رفته، رفته هرگز او نمی آید سرااو که رفته با کسی همدم شده، شد غصه مابی وفایی در زمانه بد خدایی می کندباوفاها هم شدن در این زمانه بی وفادرد من از آشنا شد همدم من وای منزخم کاری را فقط همدم زند هی در خفادرد بی درمان که درمانی ندارد غیر عشقتو ندانستی ولی عیبی ندارد، مرحباتو که رفتی در کنار دیگران باشد ولیدرد هم باشی دلم، بازم که می خواهد تو رامجید محمدی(تنها)کانال تلگرامی:👇🏻https://t.me/...
«در سرم نیست بجز وصل تو سودای دگر»غیر ازین حیف بُوَد از تو تمنای دگرعمر بگذشت و دگر مهلت دیدار نماندفرصتی نیست ، مده وعده ی فردای دگرز جفا شانه مزن بر مشکن زلف که دل جز سر زلف تو مسکن نکند جای دگرصنما جز گل رخسار تو در باغ جهانمنظر چشم مرا نیست تماشای دگردل که زد غوطه به دریای محبت دانستچون تو ای جان نبُوَد گوهر یکتای دگرجز به سر پنجهٔ غم تار دلم کوک مکنکه بجز ناله نخیزد ، ز دل آوای دگرگیرم از عشق جگر سوز تو د...
از بس که شانه کرده دلم گیسوی تورامن باز کردن گره ها را بلد شدم.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۷...
بی شک هزار آینه در من شکسته شدتا تکّه تکّه منظره ها را بلد شدمرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۷...
پُرشد اگر چه شعرِ من از لکنتِ خزانامّا بهارِ حنجره هارا بلد شدمرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۷...
افتاد سنگِ چشم تو در ذهنِ برکه امتا حلقه حلقه ، دایره ها را بلد شدم رضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۷...
از من عبور کرد خیابان، غزل غزلتا التهابِ پنجره ها را بلد شدمرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۷...
با تو مرور خاطره ها را بلد شدمراه شکست دلهره هارا بلد شدمرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۷...
بیست و یکم مارس، روزی به نامِ شعرجشنِ واژگانِ ناب و لحنِ دلنشینِ شاعراز حماسه تا غزل، از قصیده تا ترانههر کلامی، نغمه ی روحِ بلندِ شاعربا قلمِ جادویی، نقشِ هستی می زندخلقِ دنیایِ نو، در خیالِ روشنِ شاعرعشق و امید و ایمان، در کلامِ او جاریترجمانِ دردِ انسان، در نغمه ی غمگینِ شاعرروز جهانی شعر، گرامی بادبر تمامِ شاعرانِ بلند آوازِ زمینبشنو از من این غزل، هدیه ی قلبِ منبه پاسِ عظمتِ شعر و مقامِ والایِ شاعر...
شاعر شدم که تو را بسرایمت ای بانی غزل های عاشقی من سلاماعظم کلیابی بانوی کاشانی...
زمان گذشته ولی من هنوز بیدارم شبیه ساعت شماطه دار بر دارمشبیه ابر کبودی که هق هق اش را خورد پر از گلایه و بغضم سکوت می بارم برای اینکه بگویم تمام حرفم را من از نگاه تو یک زل زدن طلبکارم و باز صبر همان اختیار اجباری بریده حنجره ام را که دست بردارم و آمدم بنویسم که دوس تت تت ...قلم شکست و به لکنت کشید اقرارمنه مثنوی نه رباعی نه قطعه و نه غزل گریستم دو سه خطی به پای خودکارم...
اگر چه باغِ تو غرقِ اَنار خواهد شدولی به خونِ جگر اتفاق می افتد.رضاحدادیان...
به محض تَر شدن چشم اَبر، بی تردیدبه گوش خاک، خبر اتّفاق می افتدرضاحدادیان...
تویی که لبریز از شب شده ست تقویمتصبور باش! سحر اتّفاق می افتدرضاحدادیان...
درخت باش و بمان روی ریشه های خودت!قبول کن که ثمر اتّفاق می افتد!رضاحدادیان...
دوباره دریا دریا شکفتنِ آتشبه زیرِ خاکستر، اتّفاق می افتد...
عبور، اخرِ سر اتّفاق می افتدبه هر بهانه ، سفر اتّفاق می افتدرضاحدادیان...
تنها اَنار شاخه ی افسوس بودم خون جگر خوردم ،ولی لب وا نکردم.رضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
لب تشنه ماندم،قطره ای هرگز گداییاز اَبرهای نانجیب امّا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
در من هزاران جنگل خورشید روئید زیر درخت سایه ها ماءوا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
وقتی که دیدم محرمی دور وبرم نیستبا هیچ کس جز آینه نجوا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
با پای دل دور جهان را گشتم، امّاچیزی به جز یک مُشت غم، پیدا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
مانند گیسویی به دست باد، هرگزنقشی به جز آشفتگی ایفا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
آتش گرفتم بی تو و پروا نکردمپروانگی کردم ولی پَر وا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
تا پاک کنی از همه دنیا اثرم راباید که بچینی همه بال و پرم رابر جام دلم خون جگر ریخته ای بازاز کون ومکان هم تو نگیری خبرم راباید دل آشفته ی من را توببینیاین حال عجیب وغم عشق دگرم رالبریز شده قلب من از طرز نگاهتفرصت بده تا باز ببینی ثمرم رامن میل پریدن که ندارم به هواییاین درد فراق تو شکسته کمرم رارگبار غزل ریخته ام من که به پایتپس چیست دلیلش که نخواهی اثرم را درویش پور...
...دفترم دریا شد امّا با عبورِ موج هادست خطِ کشتیِ بی بادبانم پاک شد...رضاحدادیان...
اقرار می کنم که فراز و فرود منچیزی شبیه بازی الاکلنگ بودرضاحدادیان...
روزی اگر پَر زد ،بدون هیچ تردیدیباچشم گریان می زنم پرپر به دنبالش.رضاحدادیان...
رقصنده ی سمفونی موزون باران استدل می بَرَد زیر و بم آوازِ خلخالشرضاحدادیان...
آموزگار مکتب عشق است و صد معنیداده الفبای جهان را نقطه ی خالشرضاحدادیان...
آیینه دارِ اتّفاق شمعدانی هاستپروانگی می روید از تقویم هر سالشرضاحدادیان...
هوش از سر من می بَرَد اسب سپید شعروقتی که می افتد به دست بادها، یالشرضاحدادیان...
هرکس که لیلایی ندارد، وای بر حالشچشمان او بیدار، اما خفته اقبالشرضاحدادیان...
بر ریل های پیر برایم غزل بخوانسرتاسر مسیر برایم غزل بخوانبگذار سر به شانه ی تنهاییم عزیزای ماه سر به زیر...برایم غزل بخوانمانند ابر دور تن کوه من بپیچبانوی تن حریر برایم غزل بخوانمن یک قطار دربه درِ بی مسافرمدر کوه و در کویر...برایم غزل بخوانبی تو چطور میشود از دره ها گذشتدست مرا بگیر...برایم غزل بخوانمحمودرضا عزتیاز کتاب پلیور زرد...
اگر چه دریا دریا گریستم، اماشده ست تشنگی شوره زار، حاصل من رضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۱/۱۰...
به غیر از آینه هرگز ، قبول باید کردنبود همنفسی در جهان ، مقابل منرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۱/۱۰...
هزار کوه یخی قد کشید در شعرمنداشت معجزه ای، آفتابِ مایل منرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۱/۱۰...
اگر چه منتظر زخم واپسین بودمنماند بر سر عهدی که بست، قاتل منرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۱/۱۰...
به شکوه لب نگشودم تمام عمر، فقطشبیه بغضی در پرده ماند مشکل منرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۱/۱۰...
شکسته کشتی ام اما ، نمانده ساحل منهجوم لشکر موج است و سعی باطل منرضاحدادیان۱۴۰۲/۱۱/۱۰...
.گفتم دلم عشق تو را هر شب تمنا میکندخندیدی و بی اعتنا گفتی که بیجا میکندگفتم که امشب چشم تو خون بر دل ما کرده است گفتی که از این بدترش را صبحِ فردا میکند گفتم چرا چشمت کشیده خط قرمز دور من گفتی که دارد با تو تمرین الفبا میکندشاید نمیداند که این مصداق حق الناسیَستوقتی که موی بسته اش را پیشِ ما وا میکند دل میکُند نفرین سر شب جد و آباد تو را اما سحر خود را درآغوش تو پیدا میکند این داستانِ عشقِ ما باید شود ضرب المثل بشنو ز من ...
از تشنگی لبریزم و در این حوالی اَبری به قَدرِ قطره ای اهلِ کرم نیست.رضاحدادیان...