شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
نام شعر: آغوشبی صدا صدایم کنتا از ابتدا عاشق اسمم شومبی هوا در زندان آغوشتمرا حبس کناین حبس رابی تعارفدوست دارماز ابتدابیا بسازیم زندانی در همچون این زندانبان رابی تعارفدوست دارماگر باشد گناه عاشقیسنگین ترین جرم آقای قاضی پس حبس ابد اینچنین رااز تو می خواهممجید محمدی(تنها)...
نام شعر: منطقپشت من گفتی ندارم من که حتی منطقیآبرو داری همیشه کرده ام نا لایقیمی زنی تهمت چرا بر قلب این عاشق عزیز؟من که تسلیمت همیشه بوده ام ای مشرقیهرکسی لافی زده پشتت زبانش بسته شدمن نگفتم از بدی های تو همچون عاشقیبارها گفتم فرشته صفتی یادت که هست؟ماهرانه از سرم عقلم ربودی،سارقیتا ابد زیبا ترینی بهترینی مثل ماههیچ سودی این ندارد آنقدر بی منطقی مجید محمدی(تنها)...
بیا ترانه ی لبریز از، غزل هایمبریز طعم عسل را به کام دنیایمتو ای بهانه ی شادی مگر نمی دانی؟!چقدر بی تو غمینم چقدر تنهایمبیا که بی تو شکسته پَرِ کبوترِ دلببند! بال مرا! حضرتِ مداوایم!کنار خمره ی انگور چشم تو خوبمنفس ترین غزلم! با تو مست و شیدایممرا نگاه تو کرده ست عاشقِ خالق تمام هستی و جانم!... امید فردایمبه انتظار تو تن داده ام به بی تابیکه عطر یوسفی ات میکند زلیخایمجدالِ روزِ و شب خشک و خسته ام بی توترن...
غم زمانه که هیچش کران نمی بینمدواش غیر امام زمان نمی بینمعجب بود که در ایام ما ظهور کندچرا که طالع خویش آن چنان نمی بینمز دامن غم او دست بر نمی دارمچرا که مصلحت خود در آن نمی بینمبدین دو دیده حیران من هزار افسوسکه با دو آینه رویش عیان نمی بینمنشان دوستی اهل بیت پرهیز استدر اهل دانش عصر این نشان نمی بینممپرس فیض ز من سرّ غیبتش که در آنبه هیچ جا سخن دل نشان نمی بینمکسی که گوش کند ناله ام در این غم کو؟...
(هجمه ی تقدیر)بیهوده غم مخور که دلت پیر می شوددل پیر اگر شود، ز جهان سیر می شودگوشه نشین شود ز غم روزگار سختدر خود فرو ، ز هجمه ی تقدیر می شودمقراض حالتی شده از غصه، ناگزیربا یار ، در تعارض و درگیر می شودمژگان چشم یار ، که گلزار آرزوستبر این دلِ نشسته به غم تیر می شودآن نغمه ای که زمزمه ی مهربانی اَستاز بد دلی، به تیزی شمشیر می شودگوشی که درک عشق و وفا را نمی کندفریاد و ناله، فاقد تأثیر می شودآن دل که خالی...
منی که جاده شدم تا به زیرِ پات بیفتمعبور می کنی ازمن،بدونِ هیچ درنگی.رضاحدادیان۱۴۰۳/۱۰/۱۰...
شکسته قفل قفس را کبوترِ دلم، امّانمانده است برای من آسمانِ قشنگیرضاحدادیان۱۴۰۳/۱۰/۱۰...
زده ست پل دلم از کودکی به مقصدپیریجوانی ام شده پرپر،نمانده آبی و رنگیرضاحدادیان۱۴۰۳/۱۰/۱۰...
شده ست خالی دریایِ پرتلاطمِ خورشیدبه روی ساحلِ شب،مانده است نعشِ نهنگیرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱۰/۱۰...
دوباره قصّه ی پاییزو باغِ مرثیه رنگینمی زند به دلِ من نگاهِ پنجره، چنگیرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱۰/۱۰...
نام شعر: کبوترکبوترباز ماهریناجوانمردانهکبوتر قلب ما رااز قفس درون سینه امپر دادو پر هایش را کَندچه دیر فهمید این کبوترهر انسانی آدم نیستچه سود دیگر؟مجید محمدی(تنها)...
دوباره قصّه ی پاییزو باغِ مرثیه رنگینمی زند به دلِ من نگاهِ پنجره، چنگیشده ست خالی دریایِ پرتلاطمِ خورشیدبه روی ساحلِ شب،مانده است نعشِ نهنگیزده ست پل دلم از کودکی به مقصدپیریجوانی ام شده پرپر،نمانده آبی و رنگیشکسته قفل قفس را کبوترِ دلم، امّانمانده است برای من آسمانِ قشنگیمنی که جاده شدم تا به زیرِ پات بیفتمعبور می کنی ازمن،بدونِ هیچ درنگی.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۱۰/۱۰...
نام شعر: خواب شیرینخواب شیرین را تو تلخش می کنی بر من چرا؟حرف رفتن می زنی با من چرا ای بی وفامهربانی کن نزن حرفی ز رفتن نازنینساکن قلبم بمان ای مهربان در این سرامی زنی حرف نپخته یک زمان هایی فقطقلب من عادت ندارد کن مراعات مراحرف رفتن را به من هرگز نزن حتی مزاحجای آن من را عزیزم کن صدا ای دلربااسم من را بی صدا فریاد کن در گوش منتا دلم عاشق شود از ابتدا تا انتهامجید محمدی( تنها)...
نام غزل: در دلم هستیدر دلم هستی و هستم ناشناسی در دلتنیست او دائم کنارت می کند روزی ولتتو نداری منزلت هرگز کنارش تا ابدمثل من تنها و بی کس می شوی در منزلتروی برگشتن نداری آن زمان در پیش مننیست نفرینم که هستی تا کمر در مشکلتمن زیادی عاشقت بودم چنین شد نازنیننازنینم این همه عشقم ندارد قابلتمن گرفتم درس سختی از تو تا پایان عمرتا که شاگردی نمونه گشته ام در محفلتمجید محمدی(تنها)...
قلب و قبل از دیدنت من پرورش دادم چرا؟تا کسی آمد نگیرد قلب را از دست مامثل دکتر می شکافی قلب را با آن نگاهتا بدزدی قلب من را از خودم ای دلربااین دلم تا دید چشمت را فراموشی گرفت ای غریبه کرده ای با این دلم آخر چه هاتا که دیدم من تو را در دل غریبه گشته امچشم زیبایت دلم را برده هر دم در فنامن شدم فارغ ز آنچه بوده ام دانا عزیزهرکسی عاشق شود باید چنین باشد چرا؟مجید محمدی(تنها)تخلص تنها...
تقدیر، گِرد چشم تو مژگان گذاشته ستپرچین گذاشته ست، نگهبان گذاشته ستیکباره تا به دام بیفتد غزالِ دلبر چانه ی تو چاهِ زنخدان گذاشته ستتا عابرِ غروب،دلش وا شود دمیعمریست پشت پنجره گلدان گذاشته ستبا شال و با کلاه زمستانی اش، درختسرروی شانه های خیابان گذاشته ستدر استکانِ غنچه، عروسِ خیالِ منچایی برای حضرتِ مهمان گذاشته ستشاید که بوی پیرهنت را شنیده استباد این چنین که سربه بیابان گذاشته ستباید قبول کرد که پای همین غز...
عسلاز لب و لبخند تو ظرفی طلب دارم عسلشب به شب هر نیمه شب یک وعده مهمانم غزلصورتم با سیلی ام سرخ است و در ویرانه هازیر سقف آسمان میخوابم و روی کمل (کاه)میسرایم قطعه شعری با وضو وارد شویدشاعران شد نیمه شب ، حی علی خیرالعمل تا سپیده ، تا اذان ، تا گرگ و میش آسمانهمنشینم با قلم ، اصلم شود غرق بدلاز هلال ماه رویت ، عایدم یک خلوت استلرزش انگشتم و رقص قلم روی گسلبی بهانه تا ابد با خاطرت آشفته امچون جنون غالب شده بر عقل و ...
وقتی تو باشی تکیه گاهم،مِثلِ فرهاداز ریشه خواهم کند کوه بیستون را.رضاحدادیان۱۴۰۳/۸/۸...
کنجِ قفس در اشکِ غمگینِ کبوترتا کی ببینم آسمانِ واژگون را؟رضاحدادیان ۱۴۰۳/۸/۸...
بازنده ی بازی نخواهم ماند،روزیرو می کنم دست جهان بدشگون رارضاحدادیان۱۴۰۳/۸/۸...
بگذار تا لب وا کنم! فوّاره باشمبیرون بریزم جاروجنجال درون رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۸/۸...
سرمی کشم چشم تورا،جام جنون رادیگر نمی خواهم ببینم چندوچون رارضا حدادیان ۱۴۰۳/۸/۸...
(چشم جادو)از آن روزی که وا کردی ز رویت ابر گیسو راشکستی نرخ بازار سیه چشمانِ هندو رابه افسونِ نگاهت داد از کف دین و دل زاهدبزن عینک، که نامحرم نبیند چشم جادو رامزن پر ناگهان در آسمان چون کفتران غافلکه کرکس کِی؟ بپوشد چشم از آزار، تیهو راشود پنهان به نزدت ماه عالمتاب از خجلتکه روشن می کند بَدر نگاهت تا فراسو رااگر یک دم نگاهت، بر فراز آسمان افتد...ز شوق دیدن روی تو حوری می کشد هوراز شاهین نگاهت نبض دل ها در تپش اف...
(غفلت سرای عمر)از عشق دم زدیم و زمان در هوس گذشتپیری رسید و عمر گران ، در هوس گذشتافسوس! شد تباه ، همه روزگارماناز نوبهار تا به خزان در هوس گذشتروحی نمانده است به پیکر چو مُردگاندرد و دریغ و آه! که جان در هوس گذشتهر روز ، در هوس سپری گشت تا غروبهر شام تا به وقت اذان در هوس گذشتمقصود ، از عبادت مان بود چون بهشتیعنی به شوق باغ جِنان در هوس گذشتآیا چه سان توان که از این عمر ، دم زنیموقتی که در نهان و عیان در هوس ...
«اَرگِ دل»در همه شهر لبی چون لبِ خندان تو نیستعاشقی نیز چو من واله و حیران تو نیستاز تماشاگهِ رخساره ی تو دانستم...دلرباتر ز لبِ لعلِ بدخشان تو نیستبرق چشمان تو چشمان مرا روشن کردماه حتیٰ به فروزانی چشمان تو نیستباز کن حلقه ی گیسوی و دل آرایی کنکه فریباتر از آن زلف پریشان تو نیستدوختم تا نظری بر گل رویت دیدم :باغِ رضوان به نظر چون گلِ مژگان تو نیستباغ رضوان و ترنج رخ و گیسوی بتان...نخِ ابروی تو و سیبِ زنخدان...
(قامت دلجو)عِطر گندم زارها از نفخه ی خوشبوی توستپیچ نیلوفر، نماد طره ی گیسوی توستآسمان با آن بزرگی رنگ بازد پیش توآبی هفت آسمان از آبی مینوی توستعارفی می گفت در مسجد به هنگام نماز :قبله ی محراب، مایل بر خم ابروی توستچون زلیخا می کند افسون، نگاه مست تویوسف کنعان، اسیر نرگس جادوی توستجعد گیسویت ز غنچه، برده دل در بوستانچشم نرگس، ماتِ آن زلفین تو در توی توستبرق لب هایت گرفته باج، از رنگ شرابسرخی آلاله ها از سرخی ...
پاییز می رود پائیز می رود که زمستان فرا رسدکولاک برف و لحظه بوران فرا رسد پائیز بسته بار خودش را که بعد از اینتاراج باغ و دشت و بیابان فرا رسد تشویش گل به چهچه بلبل بهانه شدتا روزگارِ دادن تاوان فرا رسد حال و هوای زرد خزان بی ثمر نبودتا قصه های پرده پایان فرا رسد از تار و پود برگ درختان گذشته ایمتا رقص باد و شاخه عریان فرا رسد مائیم و انجماد و سکوت جوانه هاتا اینکه آفتاب درخشان فرا رسد فعلا که سر به شانه طوفا...
آوار شد روی سرم سقف جهان انگاربا دیدن دست تو در دست کسی دیگر.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
تعویض تنگ ماهیان چیزیست مانند نقل مکان از محبسی به محبسی دیگررضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
دست ار سرم بردار، ای عقل بلا تکلیفبا من مگو از جنگ و از آتش بسی دیگر!رضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
پاییز در راه است و از آغوش گندم زارچیزی نخواهد ماند،جز خار و خسی دیگررضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
افتاده در چشمان تو عکس کسی دیگرحیرانی آئینه ی دلواپسی دیگررضاحدادیان۱۴۰۳/۷/۷...
یافت پایان شعر من هرچند، امّا تا اَبَدبا دلم پایان ندارد گفتگوی پنجرهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
می شود پَسکوچه ی پاییز از آواز پُرمی زند پَر تا نسیمی از گلوی پنجرهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
بس که مِی نوشیده از چشمانِ مستِ آینهتکیه بر دیوار دارد ،ماهروی پنجرهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
نیمه شب، برده به سمتِ آسمان دستِ قنوتتا اجابت گردد آخر آرزوی پنجرهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
تا گره وا می شود از گیسوی بانوی بادمی شود آغاز، شرحِ مو به موی پنجرهرضاحدادیان۱۴۰۳/۷/۷...
در نگاهم چشمه ی خورشید دارم، سالهاستپر شده از آفتابِ من ،سبوی پنجره رضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
غنچه،غنچه پشت شیشه مانده گلدانِ دلمخنده های او گرفته رنگ و بوی پنجرهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
اَبر آهِ من شبیه پرده روی پنجره نقش بسته تا نریزد آبروی پنجرهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷...
دلتنگ ، شبی قصەی دلدار نوشتمازغصەی یک عشقِ دل آزار نوشتمشبها منِ دلسوختە ،چون شمع بە محراببر حالِ پریشان ، دلِ غمبار نوشتمعشق از غمِ صدپارە بە دل خاطرە می ساختمن ، نغمەی محزون نُتِ گیتار نوشتمدیوانە چو پروانە پریدن ،دلِ من بودرقصیدنِ مستانە بە تکرار نوشتمدل بستم و از عشق غزل ها کە سرودماز سادگیِ این دلِ بیعار نوشتمبرباورِ من ریشەیِ آلالە چو خشکیدازخشکیِ احساس ودلِ زار نوشتمعشق آمد و من باز خطا کردم واینبارب...
باید قبول کرد که پای همین غزلخالِ لبِ تو نقطه ی پایان گذاشته سترضاحدادیان۱۴۰۳/۹/۷...
شاید که بوی پیرهنت را شنیده استباد این چنین که سربه بیابان گذاشته سترضاحدادیان ۱۴۰۳/۹/۷...
در استکانِ غنچه، عروسِ خیالِ منچایی برای حضرتِ مهمان گذاشته سترضاحدادیان۱۴۰۳/۹/۷...
با شال و با کلاه زمستانی اش، درختسرروی شانه های خیابان گذاشته سترضاحدادیان ۱۴۰۳/۹/۷...
تا عابرِ غروب،دلش وا شود دمیعمریست پشت پنجره گلدان گذاشته سترضاحدادیان ۱۴۰۳/۹/۷...
یکباره تا به دام بیفتد غزالِ دلبر چانه ی تو چاهِ زنخدان گذاشته سترضاحدادیان ۱۴۰۳/۹/۷...
تقدیر، گِرد چشم تو مژگان گذاشته ستپرچین گذاشته ست، نگهبان گذاشته سترضاحدادیان ۱۴۰۳/۹/۷...
ترفندهای توچند است نرخ قیمت لبخندهای تو؟چون است حال خسته دربندهای تو؟ هر ساله عطر و بوی بهاریکه می رسد کل می کشد زمانه به اسپندهای تو سررشته های شال تو ارباب فتنه اندبرکت دهد خدا به خداوندهای تو خشکانده اشک دیده مان را نبودنتدر شوره زار ساحل اروند های تو ما را به غیر نیمه جانی چه مانده استتا حل شود به دست فرآیندهای تو یک قلب پاره پاره و یک نبض ناتمام آن هم برای لحظه ی پیوندهای تو؟ گفتیکه می روی به کجا با چنی...