سه شنبه , ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
شاعر شدم که تو را بسرایمت ای بانی غزل های عاشقی من سلاماعظم کلیابی بانوی کاشانی...
زمان گذشته ولی من هنوز بیدارم شبیه ساعت شماطه دار بر دارمشبیه ابر کبودی که هق هق اش را خورد پر از گلایه و بغضم سکوت می بارم برای اینکه بگویم تمام حرفم را من از نگاه تو یک زل زدن طلبکارم و باز صبر همان اختیار اجباری بریده حنجره ام را که دست بردارم و آمدم بنویسم که دوس تت تت ...قلم شکست و به لکنت کشید اقرارمنه مثنوی نه رباعی نه قطعه و نه غزل گریستم دو سه خطی به پای خودکارم...
اگر چه باغِ تو غرقِ اَنار خواهد شدولی به خونِ جگر اتفاق می افتد.رضاحدادیان...
به محض تَر شدن چشم اَبر، بی تردیدبه گوش خاک، خبر اتّفاق می افتدرضاحدادیان...
تویی که لبریز از شب شده ست تقویمتصبور باش! سحر اتّفاق می افتدرضاحدادیان...
درخت باش و بمان روی ریشه های خودت!قبول کن که ثمر اتّفاق می افتد!رضاحدادیان...
دوباره دریا دریا شکفتنِ آتشبه زیرِ خاکستر، اتّفاق می افتد...
عبور، اخرِ سر اتّفاق می افتدبه هر بهانه ، سفر اتّفاق می افتدرضاحدادیان...
تنها اَنار شاخه ی افسوس بودم خون جگر خوردم ،ولی لب وا نکردم.رضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
لب تشنه ماندم،قطره ای هرگز گداییاز اَبرهای نانجیب امّا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
در من هزاران جنگل خورشید روئید زیر درخت سایه ها ماءوا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
وقتی که دیدم محرمی دور وبرم نیستبا هیچ کس جز آینه نجوا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
با پای دل دور جهان را گشتم، امّاچیزی به جز یک مُشت غم، پیدا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
مانند گیسویی به دست باد، هرگزنقشی به جز آشفتگی ایفا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
آتش گرفتم بی تو و پروا نکردمپروانگی کردم ولی پَر وا نکردمرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۲/۱۰...
تا پاک کنی از همه دنیا اثرم راباید که بچینی همه بال و پرم رابر جام دلم خون جگر ریخته ای بازاز کون ومکان هم تو نگیری خبرم راباید دل آشفته ی من را توببینیاین حال عجیب وغم عشق دگرم رالبریز شده قلب من از طرز نگاهتفرصت بده تا باز ببینی ثمرم رامن میل پریدن که ندارم به هواییاین درد فراق تو شکسته کمرم رارگبار غزل ریخته ام من که به پایتپس چیست دلیلش که نخواهی اثرم را درویش پور...
...دفترم دریا شد امّا با عبورِ موج هادست خطِ کشتیِ بی بادبانم پاک شد...رضاحدادیان...
اقرار می کنم که فراز و فرود منچیزی شبیه بازی الاکلنگ بودرضاحدادیان...
روزی اگر پَر زد ،بدون هیچ تردیدیباچشم گریان می زنم پرپر به دنبالش.رضاحدادیان...
رقصنده ی سمفونی موزون باران استدل می بَرَد زیر و بم آوازِ خلخالشرضاحدادیان...
آموزگار مکتب عشق است و صد معنیداده الفبای جهان را نقطه ی خالشرضاحدادیان...
آیینه دارِ اتّفاق شمعدانی هاستپروانگی می روید از تقویم هر سالشرضاحدادیان...
هوش از سر من می بَرَد اسب سپید شعروقتی که می افتد به دست بادها، یالشرضاحدادیان...
هرکس که لیلایی ندارد، وای بر حالشچشمان او بیدار، اما خفته اقبالشرضاحدادیان...
بر ریل های پیر برایم غزل بخوانسرتاسر مسیر برایم غزل بخوانبگذار سر به شانه ی تنهاییم عزیزای ماه سر به زیر...برایم غزل بخوانمانند ابر دور تن کوه من بپیچبانوی تن حریر برایم غزل بخوانمن یک قطار دربه درِ بی مسافرمدر کوه و در کویر...برایم غزل بخوانبی تو چطور میشود از دره ها گذشتدست مرا بگیر...برایم غزل بخوانمحمودرضا عزتیاز کتاب پلیور زرد...
اگر چه دریا دریا گریستم، اماشده ست تشنگی شوره زار، حاصل من رضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۱/۱۰...
به غیر از آینه هرگز ، قبول باید کردنبود همنفسی در جهان ، مقابل منرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۱/۱۰...
هزار کوه یخی قد کشید در شعرمنداشت معجزه ای، آفتابِ مایل منرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۱/۱۰...
اگر چه منتظر زخم واپسین بودمنماند بر سر عهدی که بست، قاتل منرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۱/۱۰...
به شکوه لب نگشودم تمام عمر، فقطشبیه بغضی در پرده ماند مشکل منرضاحدادیان ۱۴۰۲/۱۱/۱۰...
شکسته کشتی ام اما ، نمانده ساحل منهجوم لشکر موج است و سعی باطل منرضاحدادیان۱۴۰۲/۱۱/۱۰...
.گفتم دلم عشق تو را هر شب تمنا میکندخندیدی و بی اعتنا گفتی که بیجا میکندگفتم که امشب چشم تو خون بر دل ما کرده است گفتی که از این بدترش را صبحِ فردا میکند گفتم چرا چشمت کشیده خط قرمز دور من گفتی که دارد با تو تمرین الفبا میکندشاید نمیداند که این مصداق حق الناسیَستوقتی که موی بسته اش را پیشِ ما وا میکند دل میکُند نفرین سر شب جد و آباد تو را اما سحر خود را درآغوش تو پیدا میکند این داستانِ عشقِ ما باید شود ضرب المثل بشنو ز من ...
از تشنگی لبریزم و در این حوالی اَبری به قَدرِ قطره ای اهلِ کرم نیست.رضاحدادیان...
تنگ غروب است و کسی در جاده انگارجز سایه ی پشت سرم ،ثابت قدم نیست رضاحدادیان...
دلخسته کاج پُرکلاغِ باغم و هیچبر شاخه های من به غیراز بار غم نیسترضاحدادیان...
حَبس اَبد دنیا برای من بُریده ست زیرا به چشم عقل، جرم عشق کم نیسترضاحدادیان...
شعر تَرم چیزی به جز اشک قلم نیستجز دست خطِ ناله های زیر و بَم نیسترضاحدادیان...
ای آنکه چشمان قشنگت رنگ دریاستهم ساحل آرامش و هم دشت رویاستمغرور زیبایم غزل جان گیرد از تو جانا. غزال چشم تو. روح غزلهاستپیشم بمان و با دل من عاشقی کنچون بی تو دل افسرده و غمگین وتنهاستبا من بمان و عشق را نجوا کن ای دوستبا تو سرود دلبری خواندن چه زیباستتو شاه بیت هر غزل؛ هرفصل شعریهرجا که نامت میبرم در شعر؛ غوغاستلبریز خواهش می شود هر بیت شعرمآری تمام این غزل شوق. تمناستباز ازنگاهت مینو...
حس میکنم تا سنگ می روید در این دنیاآیینه ای چشم انتظار من نمی ماند. رضاحدادیان...
در آستین دوستان، خنجر اگر باشددور وبرم چیزی به جز دشمن نمی ماندرضاحدادیان...
قدری مرا دریاب ای پروانه! باور کن--شمعِ نگاهم تا سحر روشن نمی ماندرضاحدادیان...
وقتی نخِ امیّد تو پوسیده، بی تردید--ذوقی به قدر یک سر سوزن نمی ماندرضاحدادیان...
چشم زلیخا تشنه ی دیدن نمی می ماندیعقوب، مستِ بوی پیراهن نمی ماندرضاحدادیان...
از عشق مى نویسم باذوق شاعرانهبا شور یک غزل یا غوغای یک ترانهاز بغضهاى تلخ و از اشکهاى خاموشاز کوچه هاى باران در خلوت شبانهیا از تبى که امشب بر جان من نشستهبا آتشى که هر دم از دل کشد زبانهدر باغ خاطراتم فصل خزان عشق استتا کى شود بهار و فصل گل و جوانهاز قهقراى مهر و از قحطى صداقتاز قلب پاک عاشق تا مرگ جاودانهبر لوح سنگی دل با جوهر محبتباید نوشت از عشق این بهترین بهانه...
تمام نقطه های دل، قلمرو دلت شده؛تو پادشاه دل شدی، به یک نگاه مهربان!زهرا حکیمی بافقی،بیتی از یک غزل....
خانواده، بسترِ عشقی عمیق و، بی ریاست؛بکرِ مهرش، بهتر از: جامی عقیق و، پُربهاست؛در دلش، گُل می کند، دل لحظه های نابِ ناز؛سبزه زارانِ نهانش، تا هماره، باصفاست...شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
از هم جدا نمی شد اگر دستهای ما پایان داستان من و تو قشنگ بود.رضاحدادیان...
اقرار می کنم که فراز و فرودِ من چیزی شبیه بازی الّاکلنگ بودرضاحدادیان...
راه نجات، هیچ برایم نمانده است آن آشنا جزیره که دیدم ،نهنگ بودرضاحدادیان...
یک دم کسی به حرفِ دلِ من نکرد گوشتنها زبان ِ مردمِ دنیا، تفنگ بودرضاحدادیان...