پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
باید پُراز آواز کُنم حنجره ها راآیینه ی اعجاز کنم منظره ها راتقویِم دلم باز ورق خورده و بایدبا دیدنِ تو زنده کُنم خاطره ها راگیسوی پریشانِ تو ای دخترِ مهتاب!بَر هم زده قانونِ شبِ دلهره ها راانگار نهاده ست کسی حلقه به حلقهدر مویِ شکن در شکنت دایره ها راهر بار که لبریزِ معمّا شده ذهنموا کرده سر انگشتِ خیالت، گره ها راشعراز لبِ تو می چکد انگار دمادمپُر کرده غزلخوانی تو، کُنگره ها راتا پَر نکشد عطر تو از خانه ام، ا...
تا پَر نکشد عطر تو از خانه ام، ای گُل!باید که ببندم همه ی پنجره ها رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱...
شعراز لبِ تو می چکد انگار دمادمپُر کرده غزلخوانی تو، کُنگره ها رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱...
هر بار که لبریزِ معمّا شده ذهنموا کرده سر انگشتِ خیالت، گره ها رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱...
انگار نهاده ست کسی حلقه به حلقهدر مویِ شکن در شکنت دایره ها رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱...
گیسوی پریشانِ تو ای دخترِ مهتاب!بَر هم زده قانونِ شبِ دلهره ها رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱...
تقویِم دلم باز ورق خورده و بایدبا دیدنِ تو زنده کُنم خاطره ها رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱...
باید پُراز آواز کُنم حنجره ها راآیینه ی اعجاز کنم منظره ها رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۶/۱...
نمانده زیر و بمی در صدای او ،انگاردل و دماغ ندارد سه تارِ من دیگر.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵...
وَ شاخه شاخه پُر از میوه ی غروب شده ست درختِ پنجره ی انتظارِ من دیگر رضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵...
ورق ورق شده در دستهای کولیِ بادشناسنامه ی ایل و تبارِ من دیگررضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵...
کشیده چادرِ اندوه بر سرش تقویمگرفته رنگِ عزا روزگارِ من دیگررضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵...
شده ست خالی از آوازِ دخترِخورشیدگلوی آینه ی بی غبارِ من دیگررضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵...
وَ نیستی تو و خمیازه می کشد یک ریزدهانِ ساعتِ شماطه دارِ من دیگررضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵...
شبیه دسته گُلی بر مزارِ من دیگرگرفته دست به زانو ، بهارِ من دیگررضاحدادیان ۱۴۰۳/۵/۱۵...
پروانه ی خورشید هم دور تو می گرددشاید که آورده ست، رو به مذهبی تازه.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
تا می کنم هر بار چشمت را مرور، انگارگل می کند روی لبانم، مطلبی تازهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
از دفتر آتشفشانِ حرفهای توجاریست در رگهای شعر من، تبی تازهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
تا کی عطش می نوشی از دستِ کویرِ آهباید کُنی از چشمه ی باران، لبی تازهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
افتاد تا گیسوی تو در دستهای باددل ماند و اوضاعِ قمر در عقربی تازهرضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
هرچند در من ریشه کرده یأس ، امّا بازلبریزم از اعجاز یارب یاربی تازه رضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
در دامن صحرا شکفته، کوکبی تازهبیرون زده از خانه، مهتابِ شبی تازهرضا حدادیان ۱۴۰۳/۴/۲۰...
باید که بسپاری به دستِ کولی بادای تک درخت سوخته! خاکسترت را.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۱...
ذهنِ زمین، خالیست از اعجازِ پروازلبریز کُن از آسمان ، بال و پرت را!رضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۱...
بردار با دستِ نسیم آجر به آجردیوارهای اَبری دور وبرت را!رضاحدادیان...
حالا که هستی ساکن میخانه ی صبحاز خُمره ی خورشید، پُر کن ساغرت را!رضاحدادیان...
بااین زبانِ سرخ، ای دل! حتم دارمبرباد خواهی داد آخر سر ، سرت رارضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۱...
بگذار چشمم ماهِ کامل را ببیندپنهان مکن در پرده نیمِ دیگرت را!رضاحدادیان ۱۴۰۳/۴/۱...
تا کِی به آتش می کشانی دفترت را؟ گلبرگهای کوچه باغِ باورت رارضاحدادیان...
زنجیر می فهمد دلِ دیوانه اش راعصیانِ جانِ با جهان بیگانه اش رابا اوّلین جرعه دلِ من پَر زد ، انگارپُر می کُند از آسمان پیمانه اش راپیچ و خمی که ریخته در گیسوانشغرقِ معّما کرده ذهنِ شانه اش رابا خشت خشتِ قلعه ی پوسیده ی آهآباد کرده کلبه ی ویرانه اش رااز مستی عطر نگاهش، عابرِ بادعمریست گم کرده ست راهِ خانه اش را .رضاحدادیان...
از مستی عطر نگاهش، عابرِ بادعمریست گم کرده ست راهِ خانه اش را .رضاحدادیان...
با خشت خشتِ قلعه ی پوسیده ی آهآباد کرده کلبه ی ویرانه اش رارضاحدادیان...
پیچ و خمی که ریخته در گیسوانشغرقِ معّما کرده ذهنِ شانه اش رارضاحدادیان...
با اوّلین جرعه دلِ من پَر زد ، انگارپُر می کُند از آسمان پیمانه اش رارضاحدادیان...
زنجیر می فهمد دلِ دیوانه اش راعصیانِ جانِ با جهان بیگانه اش رارضاحدادیان...
بی تو از ویرانی ام دیوار باقی مانده استآجر آجر از دلم آوار باقی مانده استبی گمان مانند برگشت صدا در کوهسارشِکوه هایم را فقط تکرار باقی مانده استحلقه حلقه می زند آه از لبِ پروانه پَرشعله شعله شمع را انکار باقی مانده استحتم دارم بی تو آغوشِ خیابان را فقطرفت و آمدهای بالاجبار باقی مانده استماه خوابیده ست،امّا اُبرِ چشم آلودِ منپشت پلک پنجره، بیدار باقی مانده است.رضاحدادیان...
ماه خوابیده ست،امّا اُبرِ چشم آلودِ منپشت پلک پنجره، بیدار باقی مانده است. رضاحدادیان...
حلقه حلقه می زند آه از لبِ پروانه پَرشعله شعله شمع را انکار باقی مانده استرضاحدادیان...
بی تو از ویرانی ام دیوار باقی مانده استآجر آجر از دلم آوار باقی مانده استرضاحدادیان...
هو هو کنان، زمین و زمان رقص می کنندتا می رسد صدایِ دَف اَز خانقاهِ باد.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
یک شیشه اشک ناب برایت می آوردافتد اگر به میکده ی اَبر، راهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
در شعرِ من قلمرو او جا نمیشودبی انتهاست سلطنتِ پادشاهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
از بس که سر کشیده جنونِ همیشه رادیگر نمانده است ، سری در کلاهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
در قحطی امید، شده سالهای سالآغوشِ مهربانِ درختان، پناهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
راه گریز نیست مرا از منی که هستخیمه زده ست دور و برمن، سپاهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
دائم پراست از چمدان، ایستگاهِ بادانگار خانه کرده سفر، در نگاهِ بادرضاحدادیان ۱۴۰۳/۲/۱۵...
..وقتی که پرده پرده دلم را نواختماز ناله ی سه تار خودم گریه ام گرفتیک تکّه آفتاب برایم بیاورید!از آسمان تار خودم گریه ام گرفترضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
کبریت زدی تا به شبِ فاصله هاتکلیفِ خطوط تیره ام روشن شد.رضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
پُر شد تقویمِ باغ،از ردّ بهارپاییز، به قدرِ یک سَرِسوزن شدرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...
شعری که در رگانِ من می جوشیددریا دریا شرابِ مرد اَفکن شدرضاحدادیان ۱۴۰۳/۱/۲۰...