پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
یا چشم بپوش از من و از خویش برانمیا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم...
هرچند که هرگز نرسیدم به وصالتعمری که حرام تو شد ای عشق حلالت...
میکشد کار من از فکر تو ،آخر به جنون ......
مرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیست؛تو هم محتاج خواهی شد، جهان دار مکافات است....
آخرین منزل ما کوچهی سرگردانی استدربهدر، در پی گم کردن مقصد رفتیم ....
کتاب کهنه تاریخ را نخوانده ببنددلم گرفت از این گردش و از این تکرار ...
برکه ای گفت به خود / ماه به من خیره شده استماه خندید که من چشم به خود دوخته ام...
چاره معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟...
به دنبال کسی جا مانده از پرواز می گردممگر بیدار سازدغافلی را غافلی دیگر...