یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
تو شبیه تسبیح چهارصد دانه ای،که در دستم پاره شد!اما در وجودم پخش.شعر: بروسک صلاحترجمه: زانا کوردستانی...
خیالاتی پریشان و سردرگم در درونم می چرخند دیگر نباید از طلوع آفتاب شرم داشته باشم به این داستان پر ماجرا پایان می دهم دست و پای گردباد پراکنده را خواهم بست تعدادی از ستارگان را خرد می کنم و ماه را به پایین پرت!می خواهم بدانم که مردمان، چون گذشته باز ماه را دوست دارند؟شعر: بروسک صلاحترجمه: زانا کوردستانی...
خوب می توانم همه ی کلمات لغتنامە ها را بدزدم و پنهان کنم اما هرگز نمی توانم، جز این سرزمینی که در آن هستم سرزمین دیگری را موطن خود کنم.شعر: بروسک صلاحترجمه: زانا کوردستانی...
میان ازدحام و شلوغی مردمان، قدم می زنم،اسمت را که می شنوم،با احترام، دقایقی توقف می کنم.شعر: بروسک صلاحترجمه: زانا کوردستانی...
دلم گرفتە،همچون عروسکی شیشە ای!که می خواهد گریه کند امالبخندی بر لب دارد.شعر: بروسک صلاحترجمه:زانا کوردستانی...
بسیار مشتاقم به پرواز درآیم و بسان بادبادکی در آسمان برقصم!من روحم را به انگشتان توگره زده ام.شعر: بروسک صلاحترجمه: زانا کوردستانی...
با آوازی زیبا گفتی: رفتم!بە آن دخترکان زیباروی می مانستی که در بیمارستانبا لبخندی شیرینشربتی تلخ سر می کشیدی...شعر: طلعت طاهر ترجمه: زانا کوردستانی...
بعد از فراموش کردنت، مردم را تازه شناختم،و با لبخندی نشان می دهم که خوشحالم!رو به ستاره ها می کنمنگاه می کنم و تو را نمی بینمبا کوچکترین حرفی، همچون آن گنجشکک می شومکه خودش را به شیشه ی پنجره می کوبد.شعر: طلعت طاهر ترجمه: زانا کوردسانی...
هنوز این سرزمین جای خوبی ست!چونکه غروب ها پنجره را می گشاییم،کماکان ماه سر جای اش است.شعر:طلعت طاهر ترجمه: زانا کوردستانی...
بیهودە امتحانت می کنممانند آن پیرمرد که دارو را نمی شناسد وبه داروخانه می رود و پاکت قرص هایش را نشان می دهد،من هم لبخندت را بر چهره ام چسبانده ام و هر بیننده ای می فهمدشباهتمان را از روی آن لبخند.شعر: طلعت طاهر ترجمه: زانا کوردستانی...
من فقط یک زن امدر آینه ی داخل خانه امتو را می بینمبرای همین هر زمان جلوی آیینه ام می رومو به خودم می خندم....من فقط یک زن امکه جلوی آیینه می رومو زمان زیادی می مانمو از آن دور نمی شومو در خیال تصور می کنم چهره ی زیبای تو راو از دیدنش لذت می برم....من فقط یک زن امزیر باران پاییزیعریان می شومو جلوی دیده گان آسمانبدون اینکه از کسی بترسم، آغوشم را برایت می گشایم...من فقط یک زن امکه آیینه ای پیدا کرده وروزانه ...
یکی دو ردیف که درست می کند، خراب می شود!آن جوان در گوشه ی چایخانه روی میز خم شدهمی آورد و می برد، حتی با دومینه در این جهان مسخره، خانه ای برایش روا دیده نمی شود.شعر: طلعت طاهر ترجمه: زانا کوردستانی...
نگران نباش ای عزیز دلم!نمی گذارم دلم به تو عادت کند.همین اندازه برایم کفایت می کند که تا مردنم تو را دوست داشته باشم....تو سوال نکن ای عزیز من بگذار من احوالت را جویا باشم دیوانه نیستم که چنین می گویم فقط از مرگ خودم ترس دارم....من نمی خواهم که تو بگویی عاشق من هستی تا زنده ایهمین کافی ست که در روزچند بار بیایی و ببینمت....هی من نباشم و هی تو نباشی اینجوری گمان می کنم از آن روزی که عاشقت شدمتو روح و دل و جانم ...
همیشه صبح بودیاما امشبپیش از صبحدم، تو رفته بودی.شعر: ئاری عبدالطیفبرگردان: زانا کوردستانی...
فاصله ها مهم نیستندهمین که مانند ماه پشت پنجره ی اتاقم می خندی،انگار که کنارم هستی.شعر: ئاری عبدالطیفبرگردان: زانا کوردستانی...
دلبرم همچون انار استیا که دل نداردیا که صد دل دارد...شعر: ئاری عبدالطیفبرگردان: زانا کوردستانی...
خورشید بودیاما ابر تو را پوشاندنتوانستم خوب تماشایت کنم.شعر: ئاری عبدالطیفبرگردان: زانا کوردستانی...
تو نگذار اما من نگاهت می کنمتو خودت را قایم کن،من پیدایت می کنمتو خودت را ناپدید کن،من همیشه به یادت می مانمپس بگذار من بمیرم، تو که هستیآن دنیا هم به دنبالت خواهم آمد.شعر: ئاری عبدالطیفبرگردان: زانا کوردستانی...
هیچ راهی به تو ختم نمی شود!این هم آخرین خبر، از اخبار امروزشعر: ئاری عبدالطیفبرگردان: زانا کوردستانی...
مگر چند شیشه عطر خریدی؟تو که مرا به دردسر انداختی،تمام باغ ها با من سر جنگ دارند!شعر: ئاری عبدالطیفبرگردان: زانا کوردستانی...
هر زمان دلتنگت می شومگل های پیراهن مادرم راهمچون تو می بینم. شعر: ئاری عبدالطیفبرگردان: زانا کوردستانی...
سوگند می خورم برایت که تنت از تمام باغ های شهربهتر میوه و ثمر می دهدتماشای تو به آن زیبایی همهر زمان دلم را تنگ می کند.شعر: ئاری عبدالطیفبرگردان: زانا کوردستانی...
خدایا چرا چنین است؟تا یک بار بیاید، هزار مرتبه نمی آید!یار را می گویم.شعر: ئاری عبدالطیفبرگردان: زانا کوردستانی...
برای اینکه دوری تودر یادم جایی پیدا نکند،اجبارأ هرچه سرود و آواز را از خاطرم، پاک کردم!اکنون در گردش با دوستانمسر تکان می دهم و سهیم نمی شوم دیگر در آواز خواندنشانفقط کوتاه و آهسته می گویم:اماااان... اماااان...شعر: طلعت طاهربرگردان:زانا کوردستانی...
حراف شده ام...هر کسی را ببینم که تو را می شناسد:باید احوال پنجاه نفر را از او بپرسمتا تو میان آنان پنهان شوی و از این طریق، خبری کوتاه از حال تو را به دست بیاورم!.شعر: طلعت طاهرترجمه: زانا کوردستانی...
زمانی که می فهمم در این شهر نیستی،همچو کودکان واکسی،سرم را برای دیدن هیچکس بلند نمی کنم!شعر:طلعت طاهر ترجمه: زانا کوردستانی...
از استخوان شانه ها و گردنت عیان ست:پیش از آنکه به مقام انسانیت برسی،درختی بودی!.شعر: طلعت طاهرترجمه: زانا کوردستانی...
کە تۆم نەما ئەوجا زانیمخەڵک بۆ پیاسە ناچنە سەر قەڵاتی هەولێرھەر یەکەو ڕووەو گەڕەکی ئازیزێک دەوەستێ ووەکو سەربازێکی پیر لە مەیدانی شکستەکانی خۆی دەڕوانێ!◇وقتی تو را از دست دادم، تازه فهمیدممردم برای پیاده روی به کلات هولیر نمی روند بلکه هر کدام به سوی کوی معشوقه ی خود ایستاده وچنان سرباز پیری در میانه ی میدان، شکست های خود را می نگرند!شعر: طلعت طاهر برگردان: ...
لە ڕستەیهەتا ئاخیر لە گەڵت دەبم!تەنیا ئاخ مایە◇از اولتا آخر که با تو بمانم فقط آه و افسوس برایم می ماند!شعر: برگردان: ...
ئەو دارەی ئەمڕۆ لە سەری خوێندکارێک درا... ڕەگەکەکەی دەچێتەوە سەر ئەو درەختەی سێدارەکەی قازی محەمەدی لێ دروستکرا. ◇آن درختی که امروز برای تخته سیاه به کار رفتە است ریشه اش بر می گردد به آن درخت که از آن دار اعدام قاضی محمد درست شده بود.شعر: برگردان: ...
رووداوێکی دڵتەزێنە کاتێک لە نیوەی رێگادا کەسێک بەتەنیا جێماوە و بەر ئامۆژگاری دەکەوێ!◇اتفاقی نگران کننده ست،زمانی در میانه ی راه، کسی تنها مانده باشد و تو به پند و اندرزش مشغولی!شعر: برگردان: ...
ئەم ژیانە خۆی بریندارە هەق نەبوو تۆش بێیت وڕۆڵی خوێ بگێڕیت.◇زخم است، زندگانی ام!روا نبود که بیایی و نقش نمک را بازی کنی.شعر: برگردان: ...
دایکم، هەتا مردیش وایزانی سۆعبەتە لەو ژیانە تاڵەدا، تووشی نەخۆشی شەکرە بووبێت! ◇مادرم،تا زمانی که مرد، فکر می کرد شوخی ست،در این زندگی تلخ،چرا باید به مرض قند مبتلا بشود!شعر: برگردان: ...
ھەر جارەو شیرینیەک دەنێژینلە قەبرێکدا ئازیزێکمان لە چاڵێکدا خەونێکمان لە درزێکدا یادگارییەک لە خۆڕا نیە ژیان لێرە تامی سوێرە بەو قەبر و چاڵ و درزانە ژیان ئەم وڵاتە بوەتە خوێدان ...!◇هر بار که خوب دفن می کننددر قبری عزیزمان را،در چاله ای رویاهایمان،در شکافی یادگاری هایمان را،از لجبازی نیست که می گویم، زندگی اینجا شور است!در آن قبر و چاله و شکافزندگی در این سرزمین، زندگانی در نمکدان است...!شعر: برگردان: ...
بەردەوام منەتمان بە وشەی گەڕانەوەی ناو گۆرانیەکان دەمێنێتچونکا مرۆڤ لە خۆشەویستیدا قەت توانای کشانەوەی لە کاتی گونجاودا نیە.!◇همیشگی ست قدردانی و سپاس مابه تعداد کلمات به کار رفته در آوازهایمان،چونکه انسان در عشق و دوست داشتن هرگز توانایی عقب کشیدن در وقت موعود را ندارد.شعر: برگردان: ...
لە نێوان تۆ و مەلای مزگەوتەکەی بەرامبەرمان لێکچوونێک هەیە: هەردووکتان ئێستاتان فەرامۆش کردووە، تەنیا هەڕەشەی تەنیا مانەوە و باسی باشەی کەسانی پێش من دەکەن! ◇میان تو و ملای مسجد روبرویمانشباهت هایی هست:هر دوی شما حال خودتان را فراموش کرده اید تنها مرا به تنها ماندن تهدید کرده وبحث خوب بودن دیگران را پیش من می کنید!.شعر: برگردان: ...