سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
روحم گنجشکی ستکه دور و برم چرخ می زند،اما بر روی طناب گیسوی تو استراحت می کند.شعر: بروسک صلاحترجمه: زانا کوردستانی...
رخسارت را آیینه می کنم برای تماشای خویشتن دروغینم.شعر: بروسک صلاحترجمه: زانا کوردستانی...
پیراهن کهنه ی مادرم را به تو می بخشم ولی افسوس که بوی مادرم را نمی دهی.شعر: بروسک صلاحترجمه: زانا کوردستانی...
تو شرابی که در سینه ام نگه ات داشته امتا برسی، بیشتر می خواهمت.شعر: بروسک صلاحترجمه: زانا کوردستانی...
تو شبیه تسبیح چهارصد دانه ای،که در دستم پاره شد!اما در وجودم پخش.شعر: بروسک صلاحترجمه: زانا کوردستانی...
خیالاتی پریشان و سردرگم در درونم می چرخند دیگر نباید از طلوع آفتاب شرم داشته باشم به این داستان پر ماجرا پایان می دهم دست و پای گردباد پراکنده را خواهم بست تعدادی از ستارگان را خرد می کنم و ماه را به پایین پرت!می خواهم بدانم که مردمان، چون گذشته باز ماه را دوست دارند؟شعر: بروسک صلاحترجمه: زانا کوردستانی...
خوب می توانم همه ی کلمات لغتنامە ها را بدزدم و پنهان کنم اما هرگز نمی توانم، جز این سرزمینی که در آن هستم سرزمین دیگری را موطن خود کنم.شعر: بروسک صلاحترجمه: زانا کوردستانی...
میان ازدحام و شلوغی مردمان، قدم می زنم،اسمت را که می شنوم،با احترام، دقایقی توقف می کنم.شعر: بروسک صلاحترجمه: زانا کوردستانی...
دلم گرفتە،همچون عروسکی شیشە ای!که می خواهد گریه کند امالبخندی بر لب دارد.شعر: بروسک صلاحترجمه:زانا کوردستانی...
بسیار مشتاقم به پرواز درآیم و بسان بادبادکی در آسمان برقصم!من روحم را به انگشتان توگره زده ام.شعر: بروسک صلاحترجمه: زانا کوردستانی...