نه از عشق فهمید
نه از زجر عاشقی
فقط چشم اش پی لیلی بود.
زانا کوردستانی...
چشم هایم
دست هایم
پاهایم
قلبم
زبانم
همه تو را می فهمند.
زانا کوردستانی...
ما که خواهیم مُرد!
چرا،
مثل خودمان زندگیم نکنیم.
زانا کوردستانی...
وقتی تو رفته ای
چه فرق؛
که، که آید!
زانا کوردستانی...
زندانی را
گیوتین یا دار
یک درد دارد...
زانا کوردستانی...
هجوم خزان بود و
تاخیر بهار
ورنه تقصیر مترسک نیست؛
-- زردی این باغ!
زانا کوردستانی...
از شرم حضور مرغ و قناری نیست؛
قانون پاییز
-- سرخی برگ هاست...
زانا کوردستانی...
آدمک سرافکنده،
هنوز در گوشش وز وز می کرد
حرف های آدمی را،
--: تو قلب نداری!
زانا کوردستانی...
دوران ما
دوران نامه هم نبود
که دلخوش به خبری
و خطی بشویم!
زانا کوردستانی...
کار و بارش سکه شد
پیر مرد گور کن
به یمن قدوم کرونا!
زانا کوردستانی...