خیالاتی پریشان و سردرگم در درونم می چرخند
دیگر نباید از طلوع آفتاب شرم داشته باشم
به این داستان پر ماجرا پایان می دهم
دست و پای گردباد پراکنده را خواهم بست
تعدادی از ستارگان را خرد می کنم
و ماه را به پایین پرت!
می خواهم بدانم که مردمان، چون گذشته باز ماه را دوست دارند؟
شعر: بروسک صلاح
ترجمه: زانا کوردستانی
ZibaMatn.IR