سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
خوابم نمی گیرد،عروسک هایم،هیچ لالایی بلد نیستند... رها فلاحی...
شیوه یِ مرحمت رافراموش کرده اند چشم هایتومنعروسکِ بُغض را بر سینه می فشارم....
خنده یا گریه مهم نیست ، مهم عروسکی ست که کوک می شود .حجت اله حبیبی...
https://sherepaak.com/poetry/%d8%b9%d8%b1%d9%88%d8%b3%da%a9%db%8c💜لبم را بوسه زد ، برگردنم گاز💚مرا همچون عروسک کرد هی ناز💙به آغوشش فتادم چون عروسک💛شد او فرمانده و من مثل سرباز🔹عنوان شعر : عروسکی 🔺قالب : دوبیتی (غزل)✍شاعر : مهدی سلمانی میاب 🆔@MahdiSalmaniPoems...
عروسک ها بزرگ نمی شوند،اما،،،خاطره هایش چرا... رها فلاحی...
دلم گرفتە،همچون عروسکی شیشە ای!که می خواهد گریه کند امالبخندی بر لب دارد.شعر: بروسک صلاحترجمه:زانا کوردستانی...
یک تنهائی ی دشوار !…راز دل عروسک هاستدر سکوت فقط نگاه می کنندگاهی چقدر شبیه اینها بودیم!...
برگردان شعری از رها فلاحی به زبان هورامی از همه ی عروسک هایم پرسیدم،نه! هیچ کدامدوست داشتن --نمی دانستند!جه گِرد وه ویلکه کا پرسام، نه! حیچ کامشا (وه شه ویسی) نه زاناشا!...
کاش شهربازی بودمو تمام عمرم را، شادی و قهقهه ی کودکانی را میدیدم، که در دنیایی متروکه، با بزرگ ترهایی بی رمق، برای ساعتی با من خوشحال بودند. کاش باران بودمو به گل هایی که قرار است دلیلِ عاشقانه های کوچک اما واقعیِ مردان و زنانِ در رَه عشق بشوند، جان میدادم. کاش کتاب بودمو دلیلِ تحول در زیستنِ انسانی میشدم. کاش عروسکی بودمکه شورِ زندگانی را در دلِ دخترکانِ گیسو تراشیده ی در بیمارستان ها، زنده میکردم. کاشکمیفقط کمی من ...
مادرممادرم آنزمان که کودک بودروی پایش یکی عروسک بودآنکه عشق و عزیز مادر بودریزهِ میزهِ تمیزُ کوچک بود♡○○.○○○آن عروسک مکان ایمن داشتیک بلوز قشنگ بر تن داشتبین دستان کوچک مادرسرنوشتی مشابه من داشت♡♡○.○○○روی پایش تکان تکان میدادآسمان را به او نشان میدادگاه گاهی به شکل پانتومیمقطره ای آب و گاه نان میداد♡♡♡.○○○مادر ام محو آرزویش بودآب و آئینه در سبویش بود“ای فدایت شوم عزیز دلم”جمله ی حرف گفتگویش بود♡♡♡.♡○○کم...
از همه ی عروسک هایم پرسیدم،نه! هیچ کدام[دوست داشتن] --نمی دانستند!رها فلاحی https://t.me/rahafallahi...
چقدر عبرت در عروسک هاست..! و ما از عروسک کمتریم، آنها مرده بودند و زندگی میکردند ... ما زندگی میکنیم و مرده ایم !...
آیینه ی دل بدون او، لک می شدایمان و یقین موافق شک می شددر روی زمین اگر نبودی «دختر»در کلّ جهان یتیم عروسک می شد...
در آغوشش کشید..درد و دل کرد..حرف هایش ک تمام شد..گلویش از بغض درد گرفته بود..و چشمانش لبریز از اشک..ب چشمان آسمان شبِ عروسکش نگاه کرد..اشتباه میدید یا ن را نمیدانست..ولی انگار..عروسک هم چشمانش لبریز از اشک شده بود..:)...
*💜💞⛅️💜💞زندگی اونجاش قشنگه... 🍄که تو بیست دقیقه تمامبجای عروسک خواهر کوچولوت که تازه به سن تکلیف رسیده💫با لحن بچگونه حرف بزنی...و اون بعد بیست دقیقه✨چشماشو آروم باز کنه و عروسکشو محکم بغل کنه :) 💞💜و تو باعث شده باشی که ی سحر قشنگ براش ثبت بشه کپی.با.ذکر.هشتگ.نویسنده🦋 رایحه بهشتیم...
بعضی اتفاقات، تنها زمانی قشنگ اند که به وقتش بیفتند.یک عروسک با موهای چتری قرمز و دامن_چین_چین ، برای یک زن هفتاد ساله هیچ جذابیتی ندارد. حتی اگر آن عروسک آرزوی هفت سالگی همان زن بوده باشد.پسر بچه ای که برای جشن_تولد هشت سالگی اش، منتظر ماشین کنترلیِ مشکیِ پشت ویترین عباس آقا بود، با گرفتن آن ماشین در روز تولد پنجاه و هشت سالگی اش نه تنها خوشحال نمی شود، بلکه این اتفاق برایش شبیه به یک شوخی زشت و بی مزه است!آن عروسک و آن ماشین در گذر زم...
عروسکم --سنکوپ کرده ست... ***آه از، یک تنهائی ی دشوار!...
عروسک امقبضه روح کرده ست --تنهایی ام را!...
عاشق که شدی دیگر خودت نیستی،می شوی عروسکی در دستان معشوق...هر چقدر هم در خلوتت تمرین غرور و سردی کنی،نوبت به دیدنش که می رسددست و پای احساست شل میشود و همه رشته هایت پنبه...عاشق که شدی،کاش رحمی در دل معشوق بیفتد...وگرنه در مقابلش میشوی ضعیف ترین آدمی که میشودبارها به او زخم زد ولی باز هم در دلش التماس بودنش را کند...!...
یه عروسکایی بود فشارش میدادی میگفت آی لاو یو...من اونارم فشار می دادم میگفت:تو مثل داداشمی!...
ما از عروسک کمتریم.آنها مُرده بودندو زندگی می کردند؛ما زندگی می کنیمو مُرده ایم...
حسادت میکنم به استکانِ پر از چایی که لبهاتو میبوسهحسادت میکنم به گلِ سرخی که رو میزِ اتاقِ تو میپوسه.حسادت میکنم به پیرهنی که تنت رُ توی آغوشش گرفته،به اون تقویمِ رومیزی که دستات ورق میزننش هفته به هفته.حسودی میکنم به اون نسیمی که میپیچه به دورت مثلِ پیچک،به مهتابی که میتابه به چهرهت شبا که خوابی مثلِ یه عروسک.حسادت میکنم به شونهی تو که هر روز گم میشه تو عطرِ گیستحسادت میکنم به دستایی که کشیده میشه رو گونهی خی...
خوشبختى نامهاى نیست که یک روز، نامه رسانى زنگ درِ خانهات را بزند و آن را به دستهاى منتظر تو بسپارد !خوشبختى، ساختنِ عروسکِ کوچکىست از یک تکه خمیر نرم شکلپذیر. به همین سادگى، به خدا به همین سادگى !اما یادت باشد که جنسِ آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر ......
اگه شکلات بودی شیرین ترین بودی ، اگه عروسک بودی بغلی ترین بودی ، اگه ستاره بودی روشن ترین بودی و تا زمانی که دوست منی عزیز ترین هستی. روز ولنتاین مبارک مبارک...
دست در دست مادرش آمد/در اتاق پزشک درمانگاهاشک در چشم مادرش لرزان/بغض مردانه ی پدر گهگاه---جای گیسوی دخترانه به سر/داشت یک شال سرخ بر دوششدر خیال محال مادری اش/یک عروسک درون آغوشش---دستبندی به دور دستش داشت/جنسش از چسب و جای سوزن بوددرد هایی که در وجودش داشت/بیشتر از توان یک تن بود---آخرین آزمایشش میگفت/کار درمان شکست خواهد خوردآخر این جنگ نابرابر را/سرطان خبیث خواهد برد---رفت و در آرزوی معجزه بود/مادرش زیر لب دعا میخواند...
دوستت دارمخیلی آرام...خیلی نرم!خیلی با حسرت!مانند دخترکی که از پشت شیشه ی مغازه ؛عروسک زیبایی را دوست دارد♡lt;~ ~gt;♡...
می توان همچون عروسک های کوکی بودبا دو چشم شیشه ای دنیای خود را دیدمی توان در جعبه ای ماهوتبا تنی انباشته از کاهسالها در لابلای تور و پولک خفتمی توان با هر فشار هرزهء دستیبی سبب فریاد کرد و گفت آه ، من بسیار خوشبختم...