من فقط یک زن ام
در آینه ی داخل خانه ام
تو را می بینم
برای همین هر زمان جلوی آیینه ام می روم
و به خودم می خندم.
...
من فقط یک زن ام
که جلوی آیینه می روم
و زمان زیادی می مانم
و از آن دور نمی شوم
و در خیال تصور می کنم چهره ی زیبای تو را
و از دیدنش لذت می برم.
...
من فقط یک زن ام
زیر باران پاییزی
عریان می شوم
و جلوی دیده گان آسمان
بدون اینکه از کسی بترسم، آغوشم را برایت می گشایم
...
من فقط یک زن ام
که آیینه ای پیدا کرده و
روزانه هزار بار
جلوی آیینه می رود و می آید
به این دلیل که حس کند، زنانگی خودش را،
در سرمستی و شیدایی اش
در تعجیل و شتاب های زنانه اش
خودش نباشد، به هیچ کس هم شبیه نیست.
...
من فقط یک زن ام
تا آستانه ی مرگم، تو را عاشقم
چونکه تو تنها مردی هستی
که تاکنون به من گفته
- دردت به جان من بیافتد!.
شعر: دریا حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
ZibaMatn.IR