پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
زیباترین بهانه ی زنی تنهاست این پرنده سردش است در هوای آغوش گرم تو....سرما و سردی این دی ماه راهرکس به اندازه و میزانی می داند و یادشان می رود تو هستی،من نباشم،همیشه دنیا سرد است و بیشتر میل به گرمای بودنت دارم در دلم....به یاد داری که می گفتی: اصلا نترس!پیش تو می مانم!زمانی که نخستین باران پاییز ونخستین بارش برف زمستانی ببارد!باران آمد،برف هم بارید،اما آمدن تو، نیامد!خودت می دانی تاکنون،چند بغل به من بدهکاری...
هیچ قصد و نیتی ندارمبرای دوباره عاشق شدن اما اگر دوباره تو را ببینم بیشتر از حد و حدود جنوندوستت خواهم داشت و برایت جان خواهم داد....نمی خواهم دیگر بنویسم هرچه هم نوشتم، اهمیتی به آن ندادی!اما نمی توانم در هوای تو زندگی نکنم هیچ کاری با عشقت، کردنی نیست....می گفت خودم را راحت کنم دیگر یاد و خیالم سراغت را نگیرداما محال است کسی رابه اندازه ی تو دوست بدارم....دور شدی از من، ولی شبی ناگهان ترکم نکن!به صدایی، دلت یک...
من فقط یک زن امدر آینه ی داخل خانه امتو را می بینمبرای همین هر زمان جلوی آیینه ام می رومو به خودم می خندم....من فقط یک زن امکه جلوی آیینه می رومو زمان زیادی می مانمو از آن دور نمی شومو در خیال تصور می کنم چهره ی زیبای تو راو از دیدنش لذت می برم....من فقط یک زن امزیر باران پاییزیعریان می شومو جلوی دیده گان آسمانبدون اینکه از کسی بترسم، آغوشم را برایت می گشایم...من فقط یک زن امکه آیینه ای پیدا کرده وروزانه ...
نگران نباش ای عزیز دلم!نمی گذارم دلم به تو عادت کند.همین اندازه برایم کفایت می کند که تا مردنم تو را دوست داشته باشم....تو سوال نکن ای عزیز من بگذار من احوالت را جویا باشم دیوانه نیستم که چنین می گویم فقط از مرگ خودم ترس دارم....من نمی خواهم که تو بگویی عاشق من هستی تا زنده ایهمین کافی ست که در روزچند بار بیایی و ببینمت....هی من نباشم و هی تو نباشی اینجوری گمان می کنم از آن روزی که عاشقت شدمتو روح و دل و جانم ...
[پدر جان!] پدر جان!عید در راه است نرم نرمک می آید مردم در پی تهیه ی مایحتاج های خود هستند دل من هم تنها، دیدارت را احتیاج دارد و دست به دعا شده و هزار و یک دعا برای دیدنت کرده است. ...پدر جان!کمی به عید ماندهیک یا دو هفته دیگر می آیدو ایام عید شیرین خواهد بوداما چشمان من برای شیرینی چهره ی تو گریان خواهد بود....پدر جان!من دختر کوچولوی پیشین تو نیستم برای لباس تازه گریه نمی کنم برای عیدانه از مادرم بهانه نمی ...
جلوی خیالات مرا نگیربگذار که همچنان غرق اندیشه های خودم باشمکودک بازیگوش روحمبه خیالاتش دل خوش است....فکر می کنم که در آغوشت هستمدستت را در دستانم گرفتمدلم هم مانند کودکیدر خوابی آرام فرو رفته است....می دانم افراد زیادی هستند که برای زیبایی ات شعر بسرایداما هیچ کدامشان به مانند من با جان و دلبرای دوست داشتنت نمی سرایند....افراد زیادی خواهند آمد و سبد سبد گل خواهند فشاند سر راهت رااما گمان اشتباه نبری که آنها ما...
من در تعجب ام!مردم می گویند شبی هست که بلندترین شب سالدر چهار فصل سال است....پس چرا برای من نه فقط یک شب بلکه تمام شب ها در نبودنت شب یلدا شده است؟!...بگو که دوری منچنانت کردهکه چهار فصل سال برایت، همیشه یلداستیا اینکه یلدا در عشق توفقط یک شب نیست که تمامی یابد....برای دیدن توشهر را خالی خواهم کرد در شب یلدادروازه های آمد و شد را می بندم در زمانه ی نابهنگامهر روشنایی را خاموش خواهم کردکه چهره ی تو ر...
[نامه های ریحانه] از سر بیکاری می خواهم نامه ای بنویسماما توان ندارم تنها نیاز به این دارم که یک بار دیگر تو را ببینم....تا برایت بنویسم: بیمارم!و تو به من بگویی: چرا؟!- عجله کن، برگرد کنارم،من فقط با آمدن تو خوب می شوم!...وقتی آمدمتمام پنجره ها را ببندپرده ها را بکشتا من یک ریز ببوسمت!نکند آفتاب دزدکی نگاهمان کند....اگر بخواهی من همیشه مهمان تو می مانماجازه بده که بمانم و از اینجا نروم!راه بده تا قبل ا...
[گویا] عزیزم گویا که دلتنگم شده ای؟!به این خاطر است که احوالت را نمی پرسم خدا می داند که بعد از مرگ هم دیگر در طلب عشق، دست دیگری را نخواهم گرفت....عزیزم گویا نمی دانی و خیالات عجیبی با خودت کرده ای!نمی توانم خودم را به نادانی بزنم و متوجه نشوم چه کسی مرا کم دوست دارد....عزیزم گویا چنین شنیده ای؟!که من بعد از رفتنت، دوباره عاشق شده ام!نه! مگر در این زندگی چند نفر مثل تو پیدا می شود؟!و من خوش باشم بعد از تو تا زمان م...