جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
قلم به یاد تو در می چکاند از دستم...
آن شب که تو در کنار مایی روزستو آن روز که با تو می رود نوروزستدی رفت و به انتظار فردا منشیندریاب که حاصل حیات امروزست...
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزیباز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر...
غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد...
دانی که من و تو کِی به هم خوش باشیم؟ آن وقت که کس نباشد اِلا من و تو...
بلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارس یکی منم که ندانم نماز چون بستم...
سعدی :خبرت هست که بی روی تو آرامم نیستطاقت بار فراق این همه ایامم نیست؟...
سعدی :هر بدى که میتوانى به دشمنت نرسان کهممکن است روزى دوست تو گرددو هر سرّى دارى با دوستت در میان مگذار کهممکن است روزى دشمن تو گردد.....
ناامید از در رحمت به کجا شاید رفتیارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار...
خاکِ من زنده به تاثیرِ هوایِ لبِ توست......
دانی چه می رودبه سر ما زِ دستِ تو .....
کس را به خلوتِ دلِ من جز تو راه نیستاین در به روی غیرِ تو پیوسته بسته باد ......
لعل ست یا لبانت ؟قندست یا دهانت ؟تا در برت نگیرم ، نیکم یقین نباشد ️...
سعدی :غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم.....
چون تو حاضر می شوی ،من غایب از خود می شوم 🍃...
آبی است محبت تو گویی کآمیخته اند با گِل من......
تیغ بران گر به دستت، داد چرخ روزگارهر چه می خواهی ببر،اما مبر نان کسی...
مرا دلی ست ، گرفتار عشق دلداری ... ️️️...
به چه کار آیدت آن دل ️که به جانان نسپاری...؟!...
.نیکبخت آن که تو در هر دو جهانش باشی ️️️...
ای دلبر رعنای من! لعل لبت حلوای من ... ️️️...
دیده را فایده آن است؛که دلبر بیند ️️️...
بجز رویتنمی خواهم که روی هیچ کس بینم... ️️️...
بسیار خلافِ عهد کردی، آخر به غلط، یکی وفا کن......
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیستدر میان این و آن فرصت شمار امروز را...
ما را به جز تو؛در همه عالم،عزیز نیست... ️️️...
.گر سر برود فدای پایتدست از تو نمی کنم رها من ️️️...
هیهات از این خیال محالت که در سرست ......
ما به تو مُستأنسیم، تو به چه مُستوحشی؟...
چه کرده ام که به هجرانِ تو سزاوارم ؟...
هم چنانش در میانِ جانِ شیرین، منزل ست...
چشمت خوش است و بر اثر خواب خوش تر است.....
درخت دوستی بنشان که بیخ صبر برکندم...
قدر وصالش اکنون دانی که در فراقی...
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم.....
عهد ما با تو نه عهدی که تَغَیُر بپذیرد...
دانی که من از تو برنگردم؟...
دیدار می نمایی و پرهیز می کنی!...
الغیاث از توکه هم دردی و هم درمانی...
دلی که از تو بپرداخت، با که پردازد؟...
خاکِ من زنده به تاثیرِ هوایِ لبِ توست...
چون دلم زنده نباشد؟تو در وِی جانی......
ما حریصیم به خدمت، تو نمی فرمایی......
تو نه آنی که دگر کس بنشیند به مکانت......
تو را نادیدن ما غم نباشد......
دلم به غمزه ربودی دگر چه می خواهی......
مجروح می کنی و نمک می پراکنی......
روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست......
درون ما ز تویکدم نمیشود خالی...️...
که حریفان ز مُل و من ز تأمل مستم.....