شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
(نماز)می تراود نور ایمان از رخ ِ اهل نماز ...با صداقت با خدا چون می کند راز و نیازصید گوهر می کند انسان به هنگام سجودغرق در بحر الهی، گر که گردد در نمازاز پلیدی می کند دوری دلی که شد عجینبا نماز، البته از شیطان کند گر احترازآنکه دل بندد به ذات حق تعالی، هیچگاهدل نبندد بر جهان و ، می کند دوری ز آزچون به «ایّاکَ» رسیدی کن «صراطَ المستقیم»«استعانت» از خدایت ؛ عاری از شیب و فرازچون به سجده می روی با معرفت در نزد حق...
نه در نمازم کوتاهی می کنم،نه در دوست داشتن تو... شعر: برهان برزنجیترجمه: زانا کوردستانی...
نماز ها همه بر سمت تو اقامه شدندبیا که کافر چشمت شدم به رسوایی...
من از تو آویخته ام ، از چادر نماز شبت که پر از شکوفه های بادام است.دوست دارم تمام نفس هایت را در گوشم زمزمه کنی ، ای روح مقدسی که تسخیرم کرده ای.شاید آدمی به زمین تبعید شده است، اما من بهشت را روی همین زمین یافتم.روی دامن تو و چشم در چشمان تو ....بهزادغدیری...
آن شاهِ بزرگِ باشهامت، علی بود/سلطانِ امینِ پُرعدالت، علی بود/سرشار، از عطرِ سبزِ یکتاپرستی/آن مردِ نماز و هم، عبادت، علی بود/زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل،کتاب آوای احساس.🙏🌺🙏...
بی توقبله ام را گم کرده امگفته بودم که قبله نمای منیافسوس باور نکردیمانده امبا این همهنماز قضایم چه کنم !مجید رفیع زاد...
نماز واجب استمقابل عشقی پاکمقابل حرفهایی که از درون قلبی بی ریاروی نگاههایت اثبات می کندتو خدایی داری از عشقخدایی داری از دوستت دارم های بی ریاکه نمی شود مثالش رالابلای زندگی گم شده در هیاهوی فریبپیدا کردعبادت باید کردآن دو چشم روراست عشق راکه نمی خواهد فریب دهدنمی خواهد با دست دیگریروی وجودت خط بطلان بکشدنماز واجب استنماز واجب استبر چشم هایی که جز چشم هایتنمی خواهد چشم دیگری ببیندرعنا ابراهیمی فرد...
یک شب میان قنوتمستجاب می شویاما اگر اجلمهلت دهدسلام پایاننمازم رامجید رفیع زاد...
جان عاشق قدرت خروج از زمان را دارد نماز سماع ذکر دعا همه اینها ،اگر با عشق دمساز شوند ،عاشق را از زمان و مکان جدا می کنند گاهی او را به ازل می برند ،درست وسط معرکه \الست برکم\ و گاهی او را به ابد ، در جوار \علیه راجعون \آن سه روز سولماز رضایی...
بلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارس یکی منم که ندانم نماز چون بستم...
دلم گرفته است از این شب های تکراری، کاش خورشیدم شوی واز افق چشمانم طلوع کنی ،تا هر صبح، به تو اقتداکنم ،اذان واقامه ام را ،تا در برابرت به نماز ایستم ای زیباترین خالق احساس ای عطر گل یاس....حجت اله حبیبی...
اگه آشوب شددلت / غرق بارون شدچشات راه آروم کردنش / ذکرونمازودعاس...
چون مرا وعده ی دیدار تو تنها خواب استگر نمازم به قضا رفت مقیّد دانم...
چون نمازی به سر راه مسافر شده ایمهر که بگذشت، زدل قصد شکستن دارد......
یک لحظه دل از نماز برداشت ، نشست رو کرد به قبله ، جا نمازش را بست یک عمر من آمدم به سویت ، این بار من منتظرم ، شما بیا ، در باز است...
لیلیبی مرز عشق بازی کنبی خط و خال باشبا من بیا که خوب ترینمبا من که آبروی عشقمبا من کهشعرمشعرمشعرموای.... در من وضو بگیرسجاده ام ، بایست کنارمرو کن به من که قبله ی عشاقم آنگه نماز رابا بوسه ای بلندقامت ببند لیلیبا من بودن خوب استمن می سرایمت...
به جای لبانمپیشانی ام را ببوسبگذار جای لبانتمُهری شود بر آنتا همه بفهمند من جای نمازتنها تورا میخوانم...️️️️...
در ملتقای الکل و دودآنگونه مست بودمکه از تمام دنیاتنها دلم هوای ترا کرده بودمی گفتم این عجیب استاینقدر ناگهانی دل بستناز من که بی تعارف دیریست زین خیل ور شکسته کسی رادر خورد دل نهادن پیدا نکرده ام!تب کرده بود ساعت پاییزی اموقتی نسیم وسوسه ام می کردعطری زنانه در نفسش داشتمی گفتم این نسیم، بی تردیداغشته با هوای تن توستوین جذبه ای که راه مرا می زندحسی به رنگ پیرهن توست. آنگونه مست ب...
معشوقه ی ما یکسره در حال نماز استعشق است خدایی که خدا داشته باشد ....
پسربه مادرگفت:تونمازمیخونی .. روزہ میگیری..خدا بهت هیچی نمیدہ ...ولی من نه نمازمیخونمنه روزہ میگیرم ،هرچی خواستم خُدا بهم دادہ....پسرنمیدانست مادرفقط ازخدامیخواستهرچه پسرش میخواهدبه اوبدهد.......
صبحدم چون رخ نمودی شد نماز من قضاسجده کی باشد روا چون آفتاب آید برون...
«آفتاب را دوست دارمبه خاطر پیراهنات روی طناب رختباران رااگر که میباردبر چتر آبی توو چون تو نماز میخوانیمن خداپرست شدهام»...
در خانه ما هیچکس اعصاب ندارد پدرم اگر اعصاب داشت به جنگ نمی رفت، نمیکشت ،نمیمرد مادرم ابروهایش را بر می داشتو کمتر سر نماز با خدا درگیر می شد .اسباب خانه یمان از ترس برادرمپنهان نمی شدند ،یا فرش ها مدام ترس از سقوط سیگارها نداشتند .میگرن ها از گریه های خواهرمسر درد نمی گرفتند .قسم می خورم اگر سگ هاصدایشان بجایی می رسید،ادعای حیثیت می کردند از اخلاق من. آقا در خانه ما هیچکس اعصاب ندارد .قسمی باهم نداریم ،که مانده است...
در مسجد عشق رفته بودم به نماز گفتند اذان بگو من از آن گفتم...
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نینخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ریسری که بود دمادم به روی دوشِ نبیسری که بر سرِ نی شد به جرم حقطلبیسرت شریفترین سجدهگاهِ باران استسرت امانتِ سنگینِ روزگاران استمنم مسافر بیزاد و برگ و بیتوشهسلامِ من به تو، ای قبلهگاهِ ششگوشهسلام وارث آدم، سلام وارث نورسلام ماه درخشانِ آسمان و تنورسلام تشنهلبِ کشتۀ میانِ دو رودسلام خیمۀ جانت اسیر آتش و دودسلام ما به تو ای پادشاه درویشانچه میکنند ببی...
شانه های توقبله گاه دیدگان پر نیاز منشانه های تومهر سنگی نماز من ......
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفتدر من غزلی درد کشید و سر زا رفتسجاده گشودم که بخوانم غزلم راسمتی که تویی عقربه ی قبله نما رفت...
تو انسان باشنمیخواهد مسلمان باشی!باخدایت هر روز حرف بزنشکرگزارش باش با زبان خودت خدا میفهمد حرفهایت رانترس خدا بد نیست!حق کسی را نخوردلی را نشکنغمگینی را شاد کنمریض را مداوا کنتو به اندازه ی توانت خوب باش و خوبی کن!بخدا خدا همینجاست در دل تو در افکارت!نه در دینت نه در مذهبت نه در نمازت......
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مراسایه او گشتم و او برد به خورشید مراجانِ دل و دیده منم، گریه خندیده منمیارِ پسندیده منم، یار پسندید مراکعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نمازکان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا...