پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
قلم فریاد کن دلتنگیم را...
نفّاش با قلم تریاک، دودمی کشید!...
تا تورا دیدم صدای قلبِ من تغییر کردکاش می شد قلب ها را هم کمی تعمیر کردحرف قلبم را قلم با دوستت دارم نوشتسوزن خودکار، رویِ از تو گفتن گیر کرد!ارس آرامی...
قلم..قلم همواره زیبا بوده و هستنسیمش بس گوارا بوده و هستقلم همواره در چشمان شاعربسان شعر زیبا بوده و هستروز قلم بر صاحب قلم آن مبارک باد1403/04/14...
همانا ک قلم قلب نویسنده است..ایا انسان بدون قلب می تواند زندگی کند..روز فرهیختگان اهل قلم گرامی بادالمیراپناهی درین کبود...
قلم برای نویسنده در جایگاه یک قلب استایا انسان بدون قلب زنده ……؟روز قلم بر فرهیختگان علم و ادب گرامی باد🌱المیراپناهی درین کبود...
فداکاری را از قلم باید اموختکه برای اگاه سازی و اموختن علم و ادب بر همگانبا از دست دادن جوهر وجودش فداکاری را به اوج رسالت رساند🌱 روز قلم بر تمام فرهیختگان علم و ادب گرامی بادالمیرا پناهی درین کبود...
ستایش قلمی را ک ارج و منزلت ،ذلت و پستی را با جوهر وجودش برای همگان در دل دفتر و کتاب هویدا ساخت🌱روز قلم گرامی بادالمیرا پناهی درین کبود(نویسنده)...
زبان دل یک نویسنده قلم است🌱روز قلم بر تمام نویسندگان و فرهیختگان علم و ادب گرامی باد🌱...
و قلم مرهم تمام زخم های ب دل نشسته است..اگر قلم نبود چه دردها و ناگفته ها در ،دل ……...دل با نوشتن آرام می شود🌱قلم تنها مونس یک نویسنده است🌱روز قلم و فرهیختگان علم و ادب گرامی باد المیرا پناهی درین کبود...
شاعرم این است فرقم با فقیر و با یتیممن گدایى با کلاسم با قلم در می زنم!ارس آرامی...
گاهی تنها مونست می شود قلم..نویسنده المیرا پناهی درین کبود...
به گلویِ بریده یِ قلمقسم،به کاغذ مچاله ی آن گوشه هاقسم،تو شعر آخرم نیستی،اماآخرین شاعرِ این کوچه ها منمدر صفِ نان ....
شعر تَرم چیزی به جز اشک قلم نیستجز دست خطِ ناله های زیر و بَم نیسترضاحدادیان...
هر روز باور داشتنتکمرنگ تر می شوددیگر هیچ واژه ای در ذهنمبرای نوشتن از تومتولد نمی شودقلمم می گریدبرای شعرهایی کههرگز سروده نخواهند شدبیا باور کنیمکه عشق بین ماحرفی برای گفتن نداشتمجید رفیع زاد...
گاهی فقط قلم است که به کمک ما می آید تا کِشتی افکار مارا از دریای پر تلاطم زندگی به ساحل آرامش برساند....
قلم که به دست بگیرید ارکست سمفونی زندگیتان باهمکاری قلم ؛ کاغذو معجزه ذهنتان بهمراه ملودی درد نت به نت عشق را مینوازد.✍️ رضا کهنسال آستانی...
اگر دیدی کسی از دومصرع چشمانت شاه بیتیازامتداد نگاهت غزلی واز پهنای صورتت شعری نوشتشاعر نیست عاشق است ؛ به قلم ش شک نکن...✍️رضا کهنسال آستانی...
قطار زمان ایستگاه توقف ندارد جزروی ریل کاغذ...به شناسنامه پیر شده ام اما بواسطه قلمیِ که بی وقفه درکوچه پس کوچه های خاطرات شیرین جوانی روی کاغذ میرقصد ومیتازد گمان گذرعُمر نمی برم !؟ نشان به آن نشان که بانگاهی به کاغذ وکلمات خارج شده از جوهر خودکار ؛ رقصان وغلتان مست از باده عشق؛ احساس ۱۸ سالگی میکنم. اما بعد دقایق کوتاهی احساس سوزش در چشمم مرا به سمت آینه میبرد دیدن چهره ام در آینه دوباره تاریخ تولدم را به من یاد آوری میکند.✍️رضا کهنس...
گفت قلم به دست چقد دلنوشته دلنوشته شد کتاب بفروشتا کی رقص قلم این چنین پرشور وشتاب بفروشگفت دلم به قلم میخردآنکه میخواند حتی اگر شعر هایم بی جواب می ماند✍️رضا کهنسال آستانی...
می نویسمت✍️که یادم بماندیادت چه کرد.باقلم 🖋 زمان برایم متوقف است ، هم تورو دارم وهم جوانی م را...بدون 🖋 قلم امروز را دارم؛ یک آدم میانسال با مو ومحاسن سپید وقبری از آرزوی داشتنت که در گورستان دلم دفن شده...اما درهردوحالت دلتنگ توام ؛ چه دیروزی که دوستش دارم ومی خواهم درآن باشم چه امروزی که مجبورم درآن زندگی کنم.✍️رضا کهنسال آستانی...
ای قلم هستی بسی زیبا گهر برگرفته علم از تو بال و پر هیچ می دانی که والایی قلمچون خدا بر نام تو خورده قسم روز قلم مبارک...
امروزه روزبه قلم پناه آورده امچرا که سرزمینمخسته از «خون و جسد»به تفکری نوین نیازمندست! زانا کوردستانی...
در دفتر آسمان می نویسمت با پرواز قلم زیر نور ماهمی نویسمت حتی اگر نخوانیم 🖋🤍...
همه ی آدمهای اطرافمان قرار نیست همیشگی باشند.گاهی آدمها می آیند در زندگی ماتا به ما نشان بدهند چه چیزی درست و چه چیزی غلط هست.تا به ما یاد بدهند خودمان را دوست داشته باشیم.تا حالمان را برای لحظه ای کوتاه بهتر کنند.همه تا ابد نمی مانند و ما همچنان باید به حرکت ادامه بدهیم.بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی...
دستانم قلم بشوند،اگر،غیر از:حسّ حق گویی،چیزی دیگر بتپد،در نبضِ قلمم!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
اگه به قدرت قلم پی ببری میتونی دنیات ودنیارو تغییر بدی....
گفتا از پدر چه آموختی ؟گوهر نوشتن را با قلم و جوهر آویخته شدن را کس که نتوانست بگوید حرف دلش را دست به قلم شد نوشت زیرا……………. پدرنویسنده :المیراپناهی درین کبود...
قلم : مرهم ، کاغذ : دوا نور بهشتی...
خیس اشک است دفتر شعرمبدان هرگز که بعد رفتنتشعری به یاد من نمی آیدتمام واژه ها مردنددر هر خط این دفترقلم با جوهرش تنهاستو من با یاد شیرینتمجید رفیع زاد...
قلمبنویس ای قلم زیبایم که نگاهم به تو آغشته شده ست...بنویس رویایم بتراش دنیایمبنویس از لب خندان دل کودک کاربنویس از لب خندان جوانان جهانبنویس از لب پیران و دل و درد نهانبنویس از فرهادبنویس از دل لیلی دل یاربنویس آواره مبنویس مست شدم دیوانه امبنویس عاشق زارم چه کنمبنویس ای قلم زیبایم که نگاهم به تو آغشته شده ست...بگو از ساحل زیبای جنوببنویس از خبر زلزله بندر عشقبنویس از قفس و حنجره هابنویس از نفس و پنجره هابنویس...
حلقوم شهر را شرحه می کندتیغی که آزادی راشرح می دهد!حتی زبانم را اگر ببرندانگشتهایم راخودم قلم خواهم کردشعرها هنوز ماندگارترند...جلال پراذران...
در دفترِ زمانه فتد نامش از قلمهرملتی که مردم صاحب قلم نداشت...
قلم بر روی کاغذ ،به، عجب رقصی زند اینک قیامت میکند بر پا ،که از یارم، غزل گویم صبا...
امشب قلم در دفتر من گریه سر دادگویا دلش از شعر تنهایی گرفته! با اشک خود بر سینه ی دفتر روان ؛ گفت: بس کن نگارش ؛ در رثای او که رفتهدور از تو و غمنامه های ناگزیرتبی شک کنار یار و دلدارش نشستهاما تو اینجا بیقراری از جداییبر جان خود ؛ خنجر شدی قلبت شکستهبر گور عشق و خاطرات رفته بر بادکمتر بریز این غنچه ها را دسته دستهبس کن دگر ؛ مویه نکن از رفتن اوتا مرگ در چشمان تو ؛ حلقه نبسته...
می گوید: شمشیر از رو بستی؟! راست می گوید هر وقت بی امان قلم بدست میگیرم در واقع شمشیر دولبه ای را کشیده ام و میجنگم تا یا پیروز میدان شوم یا کشته ....در چنین رزمی اگر پیروز شوی پیروز میدان قلمت است و اگر کشته شوی، یک نویسنده کشته شده ،اما قلم نمرده .کسی دیگر در دست می گیرد ...پس قلم بالاخره پیروز میدان است...
قلم از عشق بشکند چو نویسد نشان تو...
امشب قلم در دفتر من گریه سر دادگویا دلش از شعر تنهایی گرفته! با اشک خود بر سینه ی دفتر روان ؛ گفت: بس کن نگارش ؛ در رثای او که رفتهدور از تو و غمنامه های ناگزیرتبی شک کنار یار و دلدارش نشستهاما تو اینجا بیقراری از جداییبر جان خود ؛ خنجر شدی قلبت شکستهبر گور عشق و خاطرات رفته بر بادکمتر بریز این غنچه ها را دسته دستهبس کن دگر ؛ مویه نکن از رفتن اوتا مرگ در چشمان تو ؛ حلقه نبستهشهرزاد شیرازی <<چه دلتنگم&...
بنویس قلمبنویس قلم! فرصت خاموشی نیستامروز تورا وقت فراموشی نیستچون تیغ بزن ریشه ی بد خیمی رابنویس دگر موسم سرپوشی نیستدیدیم فروپاشی خود را یک عمرامید به ذره های همجوشی نیستهرچند مدارمان به حسرت طی شدماندیم غریبانه که آغوشی نیستبی عشق به دام عقلِ شیرین ماندیمجز درد به کام تلخمان نوشی نیست◇◇◇ علی معصومی...
نمی دانم چرا گاهی،قلمم...یاری نمی کند،این همه سکوت را...شاید رازهایی نهفته ستدر لابه لای واژه هایِ آغشتهِ،به طعم تلخ دلتنگی......
قلمم تو در این هستی(جهان) هستیِ من هستی. اسما رحمانی...
قلم که در دست میگیرم می رقصد و غوغا می کنداز تو نوشتن را خوب بلد است...کافی است از ترنم دست هایت بگویم...کلمات صف میکشند برای بیان شان لبخندت نظم ونثر را...و چشم هایت قافیه وزن را احضار میکنند......
می نویسمامشب به عشق همان که تنهایی ام را وزن کرد و به سنگینی نگاه منجمدش خریدنگاهی که دلم هرگز از دیدنش سرد نخواهد شدنگاهی محبوس شده در یک عکسعکسی که نمی دانست هنوز در دست های من استمی نویسمامشب تا لغزش قلمم روح تورا بلغزاندای همیشگی ام، ای همیشه بهار، ای همیشه سبز...ای باور قلبی که هزار بار شکسته و هرگز نمی شکندای معنای حضورِ دلی که فراموش می شود اما هرگز به فراموش نمی بردهمیشه دلم می خواسته خودم باشم، اما شبیه تو!!و ام...
مُرده شورم را بگوید از تنم من رفته ام آب پاکی را بپاشد بر قلم نه پیکرمارس آرامی...
در اندیشه ببستم قلم وهم شکستم که تو زیباتر از آنی که کنم وصف و بیانت...
با قلم می گویم:ای همزاد، ای همراه،ای هم سرنوشت،هردومان حیران بازی های دوران های زشت!شعرهایم را نوشتی،دست خوش!اشک هایم را کجا خواهی نوشت؟!...
غم دست به قلم بردنچه راحت و آسان اما ...روی کاغذ رقصاندنش چه سخت و دشوار ساناز ابراهیمی فرد...
قلم نوشتکاغذ گریست از غم نگارنده......
اگر هزار قلم داشتمهزار خامه که هر یک هزار معجزه داشتهزار مرتبه هر روز می نوشتم منحماسه ای و سرودی به نام آزادی ......
همیشه در اوج تنهایی اطرافم را که می نگرم کسی را نمی بینم جز قلمی که به یادگار در دست من مانده است.متن امیررضا بارونیان...