کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی
کانچه گناه او بود من بکشم غرامتش
حضرت سعدی...
گر بزنندم به تیغ در نظرش بی دریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست...
خرم آن روز که بازآیی و سعدی می گوید
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم...
خیال روی کسی در سر است هر کس را
مرا خیال کسی کز خیال بیرون است...
ناامید از دَر رحمت به کجا شاید رفت؟
یا رَب ازهر چهِ خطا رفت؛ هزار استغفار...
گرت از دست بر آید دهنی شیرین کن
مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی...
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی...
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجائیم در این بحر تفکّر تو کجایی...
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم...
ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوبان
به چه کار آیدت آن دل که به جانان نسپاری؟...
فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست
مائیم و دست و دامن معصوم مرتضی...
ببری مال مسلمان و چو مالَت ببرند
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست!...
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم...
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست...
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست...
خوش است عمر، دریغا که جاودانی نیست
پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست...