سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
روزی می رسد که نسبت به همه چیز بی تفاوت می شوی.نه از حرف و حدیث دیگران می رَنجی و نه از قضاوت کردنِ شان وه نه دلخوش می کنی به حرف های عاشقانه ی اطرافیانت. نسبت به همه چیز سِر می شوی و برایت رنگ و بوی بی تفاوتی دارد. دنیای تنهایی ات می شود خاکستری رنگ، تبدیل می شوی به خنثی بودن. روزی که نسبت به همه چیز بی تفاوت می شوی، دیگر آب دادن گلدان های لب حوض، صحبت کردن و آواز خواندن برای شان خوشحالت نمی کند از سر عاذت فقط انجامش می دهی. نسبت به این بی تفا...
چرا مراقبش نبودی چرا تنهاش گذاشتی، چرا گذاشتی بمیره؟+بابا یه عروس هلندی ِدیگه. بچه بوده زود می میره. پس چرا این همه وقت که پیش من بوده نمرده ها؟!+چه می دونم توأم انقد حساس شدی. منکه ورنداشتمش بکشمش که، یه روز از بیرون اومدم دیدم مرده. چون مراقبش نبودی. ببین قفسشو دَرِش بسته اس، باز نباشه نیاد بیرون دِق می کنه. چقدر کثیفه. گشنش بوده لابد، جاشم که کثافت برداشته، واااای ظرف آبشم که خالیه! پس تو اینجا چی کاره بودی !؟+(تنها سکوت می کنه) ...
سرگذشت آدم ها. در میان آدم هایی که با ماسک در خیابان ها ظاهر می شوند تشخیص دادن تو بسی سخت است. به راستی تو اگر من را پشت این نقاب های به اجبار ببینی می شناسی؟! هنوز هم آن همه عشق و علاقه را که در چشمانم موج می زند را می توانی مثل گذشته ها تشخیص دهی و لَمسش کنی؟من که همان آدم سابقم، امّا تورا نمی دانم دلبر!این روزها که یک به یک به سرعت برهم زدن چشمی می گذرد جور دیگرم خیال و فکر تو از سَرَم نمی افتد. باورکنی یا نکنی من همان عاشقِ سابقم. ...
این روزها دوست دارم قدری از دنیای مجازی فاصله بگیرم هر لحظه که وارد آن می شوی خبر فوت یک عزیزی را می شنوی. قدری تأسف می خوری که چقدر همه چیز پوچ و بی ارزش شده است. برخی لحظه ها هستند که آرزو می کنی ای کاش می توانستی زندگی را درآن لحظه متوقف کنی. خیلی تلخ است، درد دارد \امروز\ حرفی برای گفتن نداشته باشی و کاری جز تأسف خوردن و گفتن \خدا رحمتش کند\ از دستت برنیاید. با کسی جز خدا نمی توانی حرف دلت را بگویی اما، نمی دانم که او هم گوش می سپارد به تمام ...
شاید رها شدن و تنها ماندن ترسناک ترین حس دنیا باشد. اما بی تفاوتیِ آدم ها نسبت به هم و رفتن آن ها می تواند حسی سرشار از قدرت باشد. بعد از رفتن تو، بعد از رها شدنم، مات و مبهوت سر جایم ایستادم و حس کردم به انتهای دنیا رسیده ام. دیگر نمی توانستم قدمی بردارم و نفسی بکشم. انگار کسی گلویم را گرفته بود و راه رسیدنِ اکسیژن را برایم سَد کرده بود. حس کردم دیگر نمی توانم عاشق شوم نمی تواند چیزی یا کسی من را به وَجد بیاورد.ولی رَفتنت آخرِ دنیایم نبود. ا...
🍁امسال حال پائیزمان خوب نیست!به جایِ برگ های زرد و نارنجی آدم های سرزمینم می ریزند. به جایِ بویِ نَم باران، بوی آتش راهِ طرقبه، بلال ذغالی و نوشیدن دوغ آبعلی، بوی اندوه و رنگ غم بوی الکل و راهروهای بیمارستان می آید. حال شهرم خوب نیست. شهری که روزی در آن مردمان اش بدون ترس ازکنار هم عبور می کردند. خاطرمان آسوده بود کنار هم جمع می شدیم و می خندیدیم و دست دَر دست هم قدم می زدیم. زادگاهِ من مشهد موطن امنیت و آرامی هاست. سراسر پُر بود از قصه های ت...
همیشه افراد ساکت را دوست داشته ام. هیچ گاه نمی فهمی که با سکوتشان در حالِ رقصیدن رویاهای خویش اند و یا سنگینی بارِ غمِ زندگی را به دوش می کشند. افراد ساکت همیشه ذهن های پر سروصدایی دارند و دائم با خود و افکارشان در مجادله اند. هنگامی که سکوت می کنند مثل یک دیوار سنگی ساکت و خاموش یک جا می نشینند. آدم های ساکت و کم حرف فقط با کسانی که خیلی دوستشان دارند حرف می زنند نه با همه. آن ها خیلی زود عاشق می شوند و خیلی سریع احساساتشان را بروز می دهند. خیلی...