پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می پوشدعوض می کندمی پوشدعوض می کندمی پوشدعوض می کند...گرگ،در میان آدم هاگرگ می شود.«آرمان پرناک»...
آدم ها خلق شدند که دوست داشته شوند اشیاء خلق شدند که از آنها استفاده شود.بیشتر مشکلات دنیا از اینجاست که اشیاء دوست داشته می شوند و از آدم ها استفاده می شود....
برای همه ی آدما هر یکساعت ، شصت دقیقه است . اما بعضی از آدما در این یکساعت ، چه کارها که میکنند !و بعضیا در همین شصت دقیقه چه کارها که نمی کنند !...
جای خالی آدم ها را درک می کنمنه در قلب هابلکه قلب خودم را درک می کنموقتی کسی رفته و جای خالی می گذاردبه وقتی که دوستی رخنه می کندهر جا که هستند، هر جا که رفته اندجای خالی آن ها در قلبمان باقیستشعری کوچک به افتخار آدم هایی که رفتند و جای خیلی خالی برایمان به جا گذاشتند....
گاهی باران، آنقدر در روح بخشیدن و شاد کردن دلت موثر است؛ که آدم ها نمی توانند باشند...:):...
آدم ها زود از هم دور میشن ،محو میشنحس ها کم رنگ میشنصدا ها قطع میشننگاه ها تموم میشنوقلب ها تاریک ..... صدف مسعودی...
معمولا آدم های خاص تنهاترند؛ زیرا احساسشان با افرادی مثل خودشان هم خوان است و اگر آدم خاص به راحتی پیدا می شد که دیگر خاص نبود.زهرا حکیمی بافقی (حرف های دل)...
آدمها در این دنیای بی عاطفه نیاز به عشق دارند به یک همراه که سکوتشان را درک کند آنها را با دانستن نقص هایشان همانگونه بپذیرد بدون آنکه بخواهد تغییرشان دهد دوستشان داشته باشد ، آدمها به یک همراه به یک همدل به یک همرازبه یک روح در دو بدن بودن نیاز دارندرعنا ابراهیمی فرد...
الیزابت کوبلر راس:آدم ها مانند پنجره هاییبا شیشه های رنگی اند.وقتی آفتاب می تابد برق می زنند و می درخشند. اما وقتی تاریکی، سایه می گستردزیباییِ حقیقی آن ها فقط در صورتی هویدا می شود که نوری در درونشان باشد ......
ما آد م ها، عجیب به گُلهای گلدان شباهت داریم! یکی هر روز آب میخواهد، دیگری را زیاد آب بدهی می خُشکد، آن یکی آفتاب میخواهد، و دیگری در سایه جان می گیرد. بلد نباشی، گُلت را باختی. ما آدم ها اگر خشکیدیم، دلیلش این بود که دستِ نااهلان افتادیم، و اگر روزی ریشه ای کوچک بودیم، و الان گلی سرزنده هستیم، دلیلش این است که همراهی مهربان و دلسوز داشته ایم. اما ما آدم ها یک فرق بزرگ با گلهای گلدان داریم، آن هم اینکه ما پا برای رفتن داریم، و نباید که با نا اهل...
بیا به دنبالم!و مرا ببر به جایی که آدمی نباشد...جز من و تو💞که آدم ها زخم که می زنند مرحم نمی شوند:)💔رقیه سلطانی...
تلاش برای ثابت کردن خود به دیگران کاریپوچ بیش نیست چرا که گاهی یک رفتار سرد برای فهماندن به آدم ها کافیست اینجاست که خاموشی؛قدرت استتار کرده خود را نشان میدهد بهنوش ولیزاده...
زویا پیرزاد :آدم ها آنقدر زود عوض میشوند که تو فرصت نمیکنی به ساعتت نگاه بیندازی و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها و دشمنی ها فاصله افتاده است...- زویا پیرزاد-چراغ ها را من خاموش میکنم...
بعضی ها به شعربعضی به ترانهبرخی به فیلمو عده ای هم به کتاب پناه می برنداما مدت هاست که آدم ها دیگربه همدیگر پناه نمی برند-اُغوز آتای...
یادت باشه، آدم ها به آن اندازه ای که مهربان هستند، احمق نیستند!مادربزرگت رو از اینجا ببر!نویسنده : دیوید سداریس...
من فکر می کنم آنچه موجب رنجش آدم ها از یکدیگر می شود این است که:غالبا ما آدم ها توقع داریم طرف مقابلمان،به تمام وقایع دنیا از زاویه دید ما نگاه کند!در صورتی که درون هر آدمی،دنیای متفاوتی وجود دارد که با پذیرش این تفاوت ها،روابط شکل مناسب تری خواهند داشت....
جوجو مویز:گاهی ما آدم ها در اوج غم و اندوه با هر بدبختی که هست روزگار را می گذرانیم و دوست نداریم نزد دیگران اعتراف کنیم که چه قدر در نوسان روحی قرار داریم و غرق در اندوه هستیم !...
بودن و مناسب بودن درخت میوه احتیاج به زیبایی نداره و درخت زیبا هم احتیاج به میوه دادن را نداره درختی که نادر باشه نه احتیاج داره میوه بده نه احتیاج داره قشنگ باشه. آدمها هم توی همین بازی ریشه دارند....
آدم ها با همان شتابی که به آغوشتان پناه می آورند ، از شما می گریزند...! نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
بعضی آدم ها زیادی حرف می زنناگر از من بپرسی می گم نسل این انسان ها از میمون نیستریشه ی این انسان ها را باید در طوطی پیدا کردمزخرف گو و حرف مُفت زن…کارلوس روئیت ثافون سایه ی باد...
آدم ها یک بار عمیقا عاشق می شوندچون فقط یک بار نمی ترسندکه همه چیز خود را از دست بدهندامّا بعد از همان یک بار، ترس ها آن قدر عمیق می شوندکه عشق دیگر دور می ایستد…آلبر کامو بیگانه...
اگر خواب نبود چقدر آدم ها دق می کردند؛همان هایی که به شوق آرزویی یا دیدار کسیچشم هایشان را می بندند......
آدمها هر سال ،بیشتر بدهکار دل شان میشوند ؛جاهائی که نرفته اندلبخندهائی که نزده اندوَ مهمتر از هر چیز قدمهائی که در پائیز نزده اند .....
آدم هاجهنم دست ساز خویش اندبیا در آتش هم بگریزیم.کاش دست ات را می گرفتماز پله تاریخ پایین می دویدیمبه ابتدای زمین می رسیدیمآنجا که در گِل آدمیگل رازقی می روییدکاش نبض ات را می گرفتم و منتشر می کردمتا دنیا به حال طبیعی اش برگردد.آدم ها جهنم دست ساز خویش اند.باید بروم نامم رادر ردیف عقاب ها، ببرها، و شب پره ها بنویسمدر آلبوم قدیمی سارها مسکن کنمآدم هاجز در کنار تو، هیچ تصویری ندارند....
آدم ها هم را تکمیل می کنند بهتر است بگویم آدم ها از هم درست شده اند یکی بودند و بعد تکثیر شدنددر تو اندکی از مهربانی های همسایه قدیمی ،شیطنت بچه های بازیگوش مدرسه ذکاوت شاگرد اول کلاس خستگی کارگر روز مزد سر میدان حتی اندکی از شرارت های محکومان به زندان نهفته است وقتی کسی را زخمی میکنی در حقیقت بر تن خود زخم زده ای و برای هر که مرحم بودی ،در ابتدا التیام بخش وجود خودت بوده ای کمی با خود مهربان بودن ،مدارا را در جهان تکثیر می کن...
چه قدر دردناک است این مشکل که همیشه برای فرار از دست یک «آدم» به «آدم» دیگری پناه برده ایم ... اعتیاد به آدم ها بدترین نوع اعتیاد است....
مرور خاطرات و زیر رو کردن آن ها بعضی مواقع هم می تواند شیرین و لذت بخش باشد، هم می تواند یادآور یک خاطره ی تلخ و غم انگیز. وقتی با لذت هر چه تمام تر آن را برای عزیزت تعریف می کنی و آن را به وجد می آوری، تا به آن بفهمانی که زندگی فراز و نشیب های خودش را دارد و همیشه به ساز دلت کوک نیست تا بنوازد و تو برایش برقصی! یک صندوقچه قدیمی و یک گل سینه ی پروانه ای سبز رنگ، می تواند تو را در عالمی از گذشته غرق کند و یک لبخند محو و خیلی دور روی لبانت بنشا...
سرگذشت آدم ها... صبح طبق روال همیشه به دانشگاه می رفتم پیرمردی را دیدم که از خیابانی دو طرفه عبور می کرد و فارغ زِ عالم خویش بود. خیلی برایم جالب بود، چگونه به این حجم از سرخوشی و بیخیالی رسیده است! برای خودش بشکن می زد و زیر لب آوازی زمزمه می کرد.به عمق چشمانش که خیره می شدی به هزاران داستان نافرجام می رسیدی. ولی می توانستی آن لبخند ژکوند را از زیر ماسک بر لبانش تشخیص دهی. به راستی چه بسیارند آدم هایی که ظاهر خود را حفظ می کنند با وجود آ...
شما اگر یه تلویزیون با صفحه بزرگ توی خونتون دارین، فکر نکنین هر آدمی رو توی اون نشون میدن آدم بزرگیه.اگر هم صفحه تلویزیونتون کوچیکه، هر کسی رو اون تو نشون میدن کوچیک نیست.ما تلویزیون هامون با هم فرق می کنه، هرکدوم یه جور می بینیم، با یه کیفیتی می بینیم. اندازه آدم های توی تلویزیون، کیفیتشون، هیچ ربطی به اندازه صفحه اش نداره. اما ما هرچی می کشیم از اختلاف کیفیت و اندازه واقعی آدم ها با اون چیزیه که صفحه تلویزیونمون نشون میده!......
آدم ها آنقدر زود عوض می شوندآنقدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیندازیو ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده استبریدهای از رمان چراغها را من خاموش میکنم...
ادمهانقطه کوچکی اندکه در اخر سطر گذاشته می شوندماشینها قوطی های کنسرو سرگردانی که در گوشه خیابان این سو ان سوپرت می شونداز طبقه بیستم بادبیشتر دور گردنت می پیچدبا هرنفسبو می کشی غروب را لطفا بیشتر دوستم داشته باش تادستی بر شانه ام حس کنمو از این تراس لعنتی ادمها را مورچه ای ریزی نبینمکه به دنبال اب ودانهبه چشم نمی ایند...
کودک که بودم ، فکر می کردم تاریخ انقضا مختص ادم ها نیست و فقط ، مختص خوراکی هایی است که آقا جانم برایم می خرد ، مثل همان آبنبات های کوچک نعنایی که تاریخ انقضایشان روی جلد سبز براقشان ، خودنمایی می کرد. بزرگتر که شدم دریافتم ؛ اتفاقا ادم ها هم تاریخ انقضا دارند و تاریخ انقضای ما تا زمانی که برای دیگران منفعت داریم روی پیشانیمان مُهر می خورَد....
آدم هایی هستن توی زندگی نه نزدیک ، که گاهی حتی هزار فرسنگ دورترولی انگار این آدم ها همیشه باید باشن ،چسبیده به تو ، چشم تو چشم با تو ،هم نفس با تو ...!این آدم ها انگار حقِ تو هستن مال تو هستن و تو امروز برای من این نقش رو داری و امان از وقتی که این آدم ها گم و گور بشنو نباشن برزخ از همون موقع شروع میشه !...
شب قضیه اش فرق می کندشب ها زیر سقف خانه های شهرنه اثری از تظاهر می ماند و نه ردی از خنده های دروغین،شب ها آدم ها می مانند و تلخی حقیقت،آدم ها می مانند و تنهایی و اشکو تاریکی و سکوت،و یک دلتنگی بی انتهابرای همه ی آنهایی که باید باشند،اما نیستند!و شب آغاز تمام دلتنگی ها!...
آدم ها ساعت شنے نیستندڪہ سروتهشان ڪنےدوباره از اول شروع شوندآدم ها گاهے تمام میشوندگاهے فقط با یڪ حرف......
گاهی باید کوله بارِ سنگینِ کارهای نصفه و نیمه و حرفهای ناتمام را رها کرد...دلمشغولی ها را کمتر مرور کرد...بی خیالِ گلایه های تمام نشدنی از زمین و زمان شد!کمی بیشتر امید و هیجان؛ در تک تکِ گلدانهای کٌنجِ پنجره کاشت و مراقبشان بود؛ با ناز و نوازش،با انرژیِ حرفهای دلنشین!به فکرِ خستگیِ آدمها بود و لبخندو آرامش به جهآنشان هدیه داد!قدری بیشتر سراغِ این ابرازِ علاقه های بی بهانه و بی دلیل رفت و آدمها را نه تنها با حرفها که با چشمهایشان فهمی...
آدم های این روزگار؛زندگی هایشان همانند کویر است.با روزهایی گرم وشب هایی سرد و یخبندان.ترک های بی شمار قلب هایشانحتی اجازه نمی دهد،امیدی به آب و آبادانی داشته باشند.آدم های این زمانهبیش از اندازه همانند کویرند.همانقدر سرد،همانقدر بدون امیدو همانقدر شکسته....
راه دوست داشتن بعضی آدم ها همیشه لغزنده است.خواسته و ناخواسته به تن لحظه هایت زخم می زنند و زور دوست داشتنشان به هیچکدام از این زخم ها نمی چربد.نگاهشان که می کنی ؛ غریبه هایی را در لباس آشنا می بینی که به تازگی پوست انداخته اند.رفتارشان را با توجه به موقعیتشان تغییر می دهند و از این تغییر صد و هشتاد درجه ایشان ، انگشت به دهان می مانی. زخمی که از این دسته از آدم ها می خوری یک سر و گردن کاری تر از دیگران است. نه حرمت محبتت را نگه می دارند و ن...
دلم میخواهد برومجایش را نمی دانمفقط میخواهم از حالی ک در این زمان دارم دور شومحالی ک فهمیدنش برای خودم هم نا ممکن استدلم دور شدن می خواهداز شلوغیاز دغدغهاز آدم هادلم رفتن می خواهدیک رفتن طولانی...
روزگار غریبی ست نازنین... آدم ها یک روزی دورت می گردند و روز دیگر دورت می زنند، یک روز ازت دل می بَرند، روزی دیگر ازت دل می بُرند. یک. روز تنهاییت را پر می کنند و می شوند همه ی هستی ات. روز دیگر وقتی خوب وابسته ات کردند به جای این که درکت کنند، تَرکت می کنند. روزگار غریبی ست نازنین... کاش کودک بودیم تا بزرگترین خطای ما خط خطی کردن روی دیوار بود نه دل آدم ها. روزگار غریبی ست نازنین... در آن دوست داشتن، دوست داشته شدن گوئی گناه است آنه هم...
رویای مناسبی بودکه هیچ وقت به میدان مسابقه نرفتاسبی جوان و دوندهکه به خیش بستندتا تنهایی آدم ها را شخم بزنندرویای منجای خوبی به دنیا نیامده بود...
درست مثل رانندگی می مونه، هیچ کسی توی لاین خودش حرکت نمی کنه و تازه سبقت هم می گیره، گاهی هم نمی دونه که مسیرش کجاست. آدم ها هم وارد زندگی تو می شن اونم بطور کاملا ناخواسته و ناگهانی. با تمام احساسات و عواطفت بازی میکنن و تازه می فهمن که طرفِ شون رو اشتباهی انتخاب کردن. \تنها چیزی که بطور تخصصی بهش تسلط دارم انتخاب آدمای اشتباه برای دوس داشتنه...\این احمقانه ترین و قدرت مندترین استعداد خیلی از ما آدماست. اصلا انگار همه ما یه دکمه داریم تو قلب...
گریه کن,ولی لبخندت را جار بزن!آدم ها خسته از سیلاب غم اند....
باید یک نفر باشدکه از چشمانت حالت را بفهمد،و بداند که چطور باید چشمانت را بخنداند و از نصیحت های منطقی دست بکشد...باید یک نفر باشدکه برای تفاوت هایتان احترام قائل شود و اتفاقأ دیوانه ی تفاوت هایتان باشد!یک نفر کهحساسیت هایت را درک کندو از آنها به عنوانِ نقطه ضعفَت استفاده نکند و هیچ وقت اجازه ندهد بیماریِ بزرگِ حسادتِ درونَت بیدار شود...باید یک نفر باشدکه دیوانگی بلَد باشد،عاشقی بلَد باشد،گهگداری سرش را روی پاهایَت بگذاردو د...
روزی می رسد که نسبت به همه چیز بی تفاوت می شوی.نه از حرف و حدیث دیگران می رَنجی و نه از قضاوت کردنِ شان وه نه دلخوش می کنی به حرف های عاشقانه ی اطرافیانت. نسبت به همه چیز سِر می شوی و برایت رنگ و بوی بی تفاوتی دارد. دنیای تنهایی ات می شود خاکستری رنگ، تبدیل می شوی به خنثی بودن. روزی که نسبت به همه چیز بی تفاوت می شوی، دیگر آب دادن گلدان های لب حوض، صحبت کردن و آواز خواندن برای شان خوشحالت نمی کند از سر عاذت فقط انجامش می دهی. نسبت به این بی تفا...
سرگذشت آدم ها. در میان آدم هایی که با ماسک در خیابان ها ظاهر می شوند تشخیص دادن تو بسی سخت است. به راستی تو اگر من را پشت این نقاب های به اجبار ببینی می شناسی؟! هنوز هم آن همه عشق و علاقه را که در چشمانم موج می زند را می توانی مثل گذشته ها تشخیص دهی و لَمسش کنی؟من که همان آدم سابقم، امّا تورا نمی دانم دلبر!این روزها که یک به یک به سرعت برهم زدن چشمی می گذرد جور دیگرم خیال و فکر تو از سَرَم نمی افتد. باورکنی یا نکنی من همان عاشقِ سابقم. ...
آرزو داشتم برای نصف یک روز هم که شده به ارتفاع سرسبزی میرفتم موهایم را رها میکردم تا باد جریان خودرا لابه لای آن ها پیداکند،دلم که ازحس خوب طبیعت قلقلک داده میشد بی هوا یکسری ازآدم هارا برای همیشه به فراموشی میسپردم...اما نمیشود مجبورم وسط این شهر،گوشه ی اتاقم خیلی از آدم هارا لابلای اشک هایم به دستمالی بسپرم...درهمین گوشه ها یادبگیرم که ابتدا فراموش کنم ودرانتها قبول کنم که گاهی باید درنهایت خواستن دست کشید......
یک سری از آدم ها را حاضری همه جوره کنار خودت داشته باشی؛به عنوان هر چیزی که میشود و امکان دارد...عشق، دوست، رفیق!مهم بودنشان است، اینکه مطمئن باشیم که هستند، چه دور چه نزدیک،حتی اگر غریبه ترین آشنا شوند!حتی اگر دیدنشان سالی یکبار آن هم در کافه با دوستانِ مشترک باشد...باز هم به همین قانع هستیم؛ما برای داشتن و بودنِ یک سری از آدم ها در زندگیمان از خودمان و احساسمان گذشته ایم......
ممنونماز آدم هایی که در زندگی منچه کوتاه نقش داشتند، چه هستند هنوزاز آن ها که لبخند شدند، از آن ها که بغض شدندممنونم از تمام آدم هایی که آمدندتا من دنیا را زیباتر ببینمو رفتند، تا به دنبال زیبایی ها بروماز آدم هایی که حرف هایشان زخم بر دلم گذاشتتا یاد بگیرم هرکسی ارزش هم صحبت شدن را نداردو آدم هایی که بی حرف، وجودشان از باید های زندگی بودممنونم از آدم هایی که از دردهایممرحمی ساختند برای خودشانتا یاد بگیرم آنقدر لبخند بزنم...
آدمهایی هستند که شاید کم بگویند دوستت دارم،یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را.بهشان خرده نگیرید!این آدمها فهمیده اند دوستت دارم حرمت دارد، مسئولیت دارد. ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی دوست داشتن واقعی را می فهمی.می فهمی که همه کار می کند تا تو بخندی،تا تو شاد باشی. آزارت نمی دهد، دلت را نمی شکند. من این دوست داشتن را می ستایم......