چهارشنبه , ۷ آذر ۱۴۰۳
خسته شکسته و دلبستهمن هستم من هستم من هستماز این فریاد تا آن فریاد سکوتی نشستهلب بسته در دره های سکوت سرگردانممن می دانم من می دانم من می دانمدر خاموشی نشسته امخسته امدر هم شکسته اممن دل بسته ام...
هیچ در عمق دو چشم خامشم راز دیوانگی را خوانده ایهیچ می دانی که من در قلب خویشنقشی از عشق تو پنهان داشته ام ؟...
نگاه کردم در خود و در خود همه تو را دیده ام...
هرچند بشکستی دلم از حسرت پیمانه ای اما دل بشکستهام نشکست پیمان تو را...
دست نمی دهد مرا بی تو نفس زدن دمی...
ای سراپایت سبزدستهایت را چون خاطره ای سوزاندر دستان عاشق من بگذارو لبانت را چون حسی گرم از هستیبه نوازش لب های عاشق من بسپار...
میان تاریکیمیان تاریکیتو را صدا کردمتو را صدا کردمتمام هستی منتو را دوست دارم...
شرابی تو ، شرابی زندگی بخششبی می نوشمت خواهی نخواهی...
چون تو ایستاده باشی ادب آنکه من بیفتم...
روزگاری است در این گوشه پژمرده هواهر نشاطی مرده استدست جادویی شبدر به روی من و غم می بنددمیکنم هر چه تلاش او به من می خندد...
هر وقت سرم را روی پاهای تو می گذارماز شدت آرامش و آسوده خیالییاد این جمله ی از سفر آمده ها می افتمهیج جا خانه ی خود آدم نمی شود...
من بی تو دگر از جهان دورم و بی خویشتنمتا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم...
وعده که گفتی شبی با تو به روز آورمشب بگذشت از حساب روز برفت از شمار...
کی تبسم دور از آن شیرین تکلم می کنمزهر خند است این که پنداری تبسم می کنم...
عشقهمین خنده های ساده توستوقتی با تمام غصه هایت می خندیتا از تمام غصه هایم رها شوم...
تو مرا به خنده گفتیکه هنوز دوستم داریچه دروغ دلنشینیچه فریب آشکاری ......
کنم هر شب دعاییکز دلم بیرون رود مهرتولی آهسته می گویمخدایا بی اثر باشد .......
مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوممرگ آن است که از خاطر توبا همه ی خاطره ها محو شوم...
نه فقط از تو دل بکنم می میرمسایه ات نیز بیفتد به تنم می میرم...
ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات منلحظه های هستی من از تو پر شده ستآهدر تمام روزدر تمام شبدر تمام هفتهدر تمام ماهای جدایی تو بهترین بهانه گریستنبی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده امای نوازش تو بهترین امید زیستندر کنار تومن ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام...
می تپد قلبم و با هر تپشیقصه ی عشق تو را می گوید...
من که جز همنفسی با تو ندارم هوسیبا وجود تو چرا دل بسپارم به کسی...
در ببندید و بگویید که من جز او از همه کس بگسستمقاصدی آمد اگر از ره دورزود پرسید که پیغام از کیستگر از او نیست بگویید آندیرگاهیست در این منزل نیست...
من مرد خریدارمیک بوسه به چند ای جان...
با چای تو باشدسر صبحی چه شود ، عشق.....!آغوشِ تو وگرمیِ یک جرعه غزل وای.....
خاک من زنده به تاثیر هوای لب توستسازگاری نکند آب و هوای دگرم...
من در اینخلوت خاموش سکوتاگر از یاد تو یادی نکنممی شکنم...
همه ی حرف دلم با تو همین است که دوستچه کنم ؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟حرف ها دارم اما بزنم ؟ یا نزنم ؟بزنم یا نزنم ؟ ها ؟ بزنم یا نزنم ؟...
من آب زندگانی بعد از تو می نخواهم...
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباستآنجا که باید دل به دریا زد همینجاست...
خرمن سوخته ی مابه چه کارش می خورد ؟که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت...
من درین بستر بی خوابی راز نقش رویایی رخسار تو می جویم باز...
باز آمدم از چشمه ی خواب،کوزه ی تر در دستمکوزه ی تر بشکستمدر بستمو در ایوان تماشای تو بنشستم...
روزهایی که بی تو می گذردگرچه با یاد توست ثانیه هاشآرزو باز می کشد فریاددر کنار تو میگذشت ای کاش...
و آغوشِ تو بود که ثابت کردگاهی در حصار دستان کسی بودنمیتواند اوج آزادی باشد...
دور از توگاهی نفس به تیزی شمشیر می شوداز هر چه زندگیست دلم سیر می شود...
هر کجا می نگرم باز هم اوستکه به چشمان ترم خیره شدهگفتم از دیده چو دورش سازمبی گمان زودتر از دل برودمرگ باید که مرا دریابدورنه دردیست که مشکل برود...
خوش نمی آید به جز روی تو ام روی دگر...
در دلم هیچ نیاید مگر اندیشه ی وصلت...
خبر داری که شهری روی لبخند تو شاعر شد ؟چرا این گونه کافر گونهبی رحمانه می خندی ؟...
آیا خبر داریدر خواب و بیداریدر من کسی دیوانه آسا می کشد فریادتو را دوست دارم...
چه گرمی ؟چه خوبیشرابی ؟چه هستی ؟چه هستی که آتش به جانم کشیدی ؟چه شیرین نشستی به تخت وجودمتو از دختران ترنج طلایی ؟لب تشنه ام از تو کامی نگیرد ؟...
و تو پنهانی ترین دلتنگی منی...
من مردد بودم که بگویم یا نهگفتمتمحو شدیدرد شدم دود شدم...
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتمشاید این بوسه به نفرت برسد،شاید عشق...
تو نیستی که ببینی دل رمیده ی من به جز یاد تو همه چیز را رها کرده استتو نیستی که ببینی...
نه !کاری_به_کار_عشق_ندارممن_هیچ_چیز_و_هیچ_کس_را_دیگردر_این_زمانه_دوست_ندارممن_با_همه_ی_وجودم_خودم_را_زدم_به_مردن...
دیده به روی هر کسی بر نکنم ز مهر تو...
ای قد و بالای تو حسرت سرو بلندخنده نمی آید ، بحر دل من بخندای ز تو عالم ز جوش،لطف کن ارزان فروشخنده ی شیرین نوش راست بفرما ، بچند ؟...
خوب خوب نازنین مننام تو مرا همیشه مست می کندبهتر از شراببهتر از تمام شعرهای نابنام تو بهترین سرود زندگیستمنتو را به خلوت خداییِ خیال خودبهترینِ بهترینِ من خطاب می کنمبهترین بهترین من...