چهارشنبه , ۷ آذر ۱۴۰۳
اگر بی من خوشی یارابه صد دامم چه می بندی ؟اگر ما را همی خواهیچرا تندی نمی خندی ؟...
من اگر نظر حرامست بسی گناه دارمچه کنم نمی توانم که نظر نگاه دارم...
در ببندید و بگویید که منجز او از همه کس بگسستم...
چه کسی باور کرد جنگل جان مراآتش عشق تو خاکستر کردچه کسی خواهد دید مردنم را بی توگاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنویروی زیبای تو راکاشکی می دیدم...
این منم تنها و حیران، نیمه شب کرده ام همراز خود مهتاب راگویم امشب بینم آن گل را به خوابمن مگر در خواب بینم خواب را...
یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما راتا آب کند این دل یخ بسته ی ما را...
من از آن سوی تو آیم که به جز تو کس ندارمتو از آن ز من گریزی که چو من هزار داری...
روى لبخندت مکث کنچند ثانیه فقطبیا جاى من وزل بزن به خودتمیبینى؟عجیب دیوانه میکند آدم را...
دل ندادم تا فراموشم کنیبا غم و غصه هم آغوشم کنیسهمم از دیدار تو جز غم نبودجام خون دادی بدستم کم نبود؟جام می گیری ز دست هر خسیکی به حال این دل ما می رسی؟...
باز دیروز به من وعده ی فردا دادیآه پیمان شکن از وعده ی فردا چه خبر ؟...
به دیدارم نمیآیی چرا ؟ دلتنگ دیدارمهمین بود اینکه می گفتی وفادارم وفادارم ؟...
چه گناهی ؟!تو_مرا_تنگ_در_آغوش_بگیرتن_تو_عین_بهشت_استجهنم_با_من...
یا بمیرد یا بمیرم تا رود درد از دلمبعد از او امکان ندارد دل دوباره دل شود...
می روم دیگر نبینم خنده هایت را به غیر بعد از این تا آخر دنیا شب و روزت بخیر...
بت سیمین تن،سنگین دل منبه تو گمره شده مسکین دل من...
صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کامترسم ندهی کامم و جانم بستانی...
من اختیار نکردم پس از تو یار دگربه غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست...
ما را که تو منظوریخاطر نرود جایی...
سوار قطار شدیقطار سوت کشید و به راه افتادهمه گوششان را گرفتندمن قلبم را...
تا تو را دیدم قسم خوردم که ترکش میکنم لب نخواهم زد به هر جامی به جز لبهای تو...
بی تو دنیای من از مرگ غم انگیز تر است...
رفتی و خیالت زمانی نمی کند مرا رها...
اشتیاق عاشقی را در نگاهت خوانده اماینچنین درگیر چشمانت فدایی شد دلم...
چشمانت راز آتش استو آغوشت اندک جایی برای زیستنو اندک جایی برای مردن...
اینجا بجز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست...
بی تفاوت نیستمفقط دیگر کسی برایم متفاوت نیست...
تو روح منیچون برویجان رود از تن...
آنچنان در دل تنگم زده ای خیمه ی انسکه کسی را نبود جز تو در او جای نشست...
شست باران همه ی کوچه خیابان ها راپس چرا مانده غمت بر دل بارانی من ؟...
دکمه های پیراهنت رایکی یکی باز میکنمبا هر دکمه ای که باز می شودبند دلم پاره می شودتنگ در آغوشم می گیرمنفسم تنگ می شوداز نفسهایتنفس نفس میزنمتو نفسهایم را بشمارمن دکمه های باز شده پیراهنت را...
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سرعمرم ز دیر آمدنترفته رفته رفت...
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا...
درد اگر درد تو باشدچه خیالی ست که مندلخوش داشتنخوب ترین دردسرم...
هر شب یکی به پنجره ام سنگ میزندتنها منم که با خبرم کار ، کار توست...
بخوابم یا نخوابم مثل هرشب تو می آیی به خوابم ؟ من بخوابم !_...
پنهان اگر چه داری چون من هزار مونسمن جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا...
بغلم کن که دلم خواب ابد می خواهد...
گفتی ام درد تو عشق استدوا نتوان کرددردم از توست دوا از توچرا نتوان کرد ؟...
به_گمانم_تو_اگر_بودی_و_این_فاصله_ها_کمتر_بودآسمان_آبی_ترحال_من_بهتر_بود__...
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلتسببی ساز خدایا که پشیمان نشود...
از عشق من به هر سو در شهر گفت و گوییستمن عاشق تو هستم این گفتگو ندارد...
در پیش رخ خوبت خورشید نیفروزد...
به شرط آبرو یا جانقمار عشق کن با ماکه ما جز باختنچیزی نمی خواهیم از این بازی...
من اینجا بس دلم تنگ استهر سازی که می بینم بد آهنگ استبیا ره توشه برداریمقدم در راه بی برگشت بگذاریمببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟...
با همه چشم تو را می جویمبا همه شوق تو را می خوانمزیر لب باز تو را می خوانمآهسته به ناممن درین بستر بی خوابی راز نقش رویایی رخسار تو می جویم باز...
نگه دگر به سوی من چه می کنی ؟چو در بر رقیب من نشسته ایبه چشم خویش دیدم آن شب ای خداکه جام خود به جام دیگری زدیچو فال حافظ آن میانه باز شدتو فال خود به نام دیگری زدی ...
آمدمت که بنگرم گریه نمی دهد امان...
مرا از خود رها کردی و بال و پر زدن دادیاگر این است آزادی ، مرا بی بال و پر گردان...
تو کیستی که در خیالم من اینگونه به اعتماد نام خود را با تو می گویمبه کنارت می نشینمو بر زانوی تو اینچنین آرام به خواب می روم...
تا که رسیدم بر تو از همه بیزار شدم...