پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ماییم و نیمه جانی، آن هم به لب رسیده...
نه صبر هست ما را، نه دل، نه تاب هجرانماییم و نیمه جانی، آن هم به لب رسیده...
ترسم که چشم تا بگُشایم، نبینمتمژگان ز بیمِ هجرِ تو، بر هم نمی زنم...
تو از آن زِ من گریزی ،که چو من هزار داری.....
من از آن سوی تو آیم که به جز تو کس ندارمتو از آن ز من گریزی که چو من هزار داری...
گر کِشد خصم به زور از کفِ من دامنِ دوستچه کند با کِششِ دل که میان من و اوست. . ....