شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
دوست دارم صدایت بزنم️بگویی جانم آرام بپرسمتو از کجا پیدایت شد؟لبخند ڪه میزنیاشک امانم نمی دهد!دلم میسوزد از سالهایی که نداشتمت ...!...
شوق من چندین برابر میشود با دیدنتوای من دیوانه ام دیوانه ی خندیدنت...
در من بچرخدر من برقصگونه هایم از تو گلگون استو لبخندم از توشرمم از گرمای توست وچشمانم از تو خمارببینمن و تو فقط چند دقیقه در یک اتاق نفس کشیده ایم !و من این چنین مستم......
بپرس دوستم داری؟بگذار بگویم من؟شما را؟به جا نمی آورم!ولی...شما چقدر زیبایید!به فنجان قهوه ای دعوتتان کنم؟لبخند بزنبگو با کمال میلبیا دوباره برای اولین بار ببینمت!در همان دیدار دلت را ببرمبگذار اولین دوستت دارم را دوباره بگویم!باز هم عاشقت شوم!تو یک لبخند که بزنیمن هر صبح آلزایمر میگیرم و تو یک عمراولین و آخرین عشقم خواهی بود!...
عاشق حاضر جوابی ات شدمکه هیچ دوستت دارمی رابی بوسهنگذاشتی…...
چه میکند این عشق...تو را آرامدر دل صدا می زنم؛شمعدانی ناز می کنداطلسی لبخند می زندرویا بافته میشود!و تو میرسی از خیابانی کهبه سمت آغوشم یک طرفه است!️...
دعا میکنم برایت...حالی شبیهِ حالِ مَرادعا میکنم برایت بی قراری را!عشق را...و عشق را!...
ببوس مرا...گویی...حکمِ آزادیِ.بی گناهی را...از بند امضا میکنی...!همان قدر محکم...همان قدر با لذت......
هوسِ تو را دارمکه دیوانه ام کنی با خواندن یک شعر،که مستم کنی با استکانی چای،که خوشبختم کنی با با یک بوسه یبی هوا!فلسفه نبافم...هوسِ زندگی کرده ام با تو!بگو...کنارت دقیقا کجاست؟!که زندگی آنجا معنا میگیرد!هوسِ کنار تو بودن دارم!...
️می گویم : دوستت دارم️می شکفی،گل های باغچه تقلید می کنندخدا می خندد و می گوید:امان از عشق...!!!️...
قلبم را بپذیرآنقدر دوستت دارم را تڪرار خواهم ڪردڪه نفس هایم عطرت،شعر هایم نقشت،حرفهایم طرح اندامت،و چشم هایم آینه ای باشد،ڪه خویش را در آن بنگری و بگوییمن نیز دوستت دارم ......
امشباز دنیا یک پنجره ی نیمه بازرو به مهتاب میخواهم!که دست عطر گل شب بو را بگیرمو با نسیم میهمان خوابت شویم!تو بخوابمن تماشایت میکنمنفس هایت را می نویسم!این ناب ترین شعر عاشقانه ی جهان خواهد بود....
لعنتی را دوست دارممثل یک استکان چای کمر باریک استنزدیکش که میشوم...عطرش مثل دارچین توی سرم میپیچد!توی چشم هایش زل میزنم و دستش را میگیرمعطر هل ، هولم میکند!و میبوسمش، میبوسمش ...شیرین مثل نبات!پس...الکی نیست؛خستگی هایم را دور میریزی!معجون زیبای دوست داشتنی ام...
و تو بکرترین منظره ایمثل درخت پرتقالیکه در پاییز به بار نشسته باشدپر از بوسه....️پر از دوستت دارم......
تو رااولین عشق خواهم نامیدبہ حرمٺِ نامِ مقدسٺ ....ڪه چون ٺرانه اے قدیمی با عطرِ بارانسالها مرور خواهی شدهر بار زیباٺرهر بار عاشقانہ ٺر ......
جمعه یعنی من باشم و ️چند خاطره ی بوسیدنی ات!...
دوست دارم صدایت بزنمبگویی جانمآرام بپرسمتو از کجا پیدایت شد؟لبخند که میزنیاشک امانم نمی دهد!دلم میسوزد از سالهایی که نداشتمت!️...
دور نباشدر این دنیایِ کوچک !در این آغوشِ دنج ،نزدیک تر باش ، از روح به جان ..نزدیک تر باش ، از جان به تن ..نزدیک تر باش ، از تن به من .تو ..خودِ من باش ......
تاب میخوری...روی پاییز...دوستت دارم هایم هولت میدهند...کودکانه ذوق میکنی...عاشقانه میخندی و می گویی:محکم تر...و من فریاد میزنم......
بگذار منبیشتر دوستت بدارمبیشتر عاشقت باشم ، بیشتر بخواهمتبگذار منبیشتر در آغوشت بگیرمبیشتر ببوسمتبیشتر ببینمتکارهای سخت را بگذار برای منبگذار برایت بمیرمتو فقطحضرت عشق باشیکافیست......