متن مهتاب
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مهتاب
دهانم را باز میگذارم
شب تا شب
شاید مهتاب
اندکی بچکد
و گلوی خشکیده ام
تر شود برای سخن گفتن
سخن گفتن از آنچه گذشت بر این اتاق
بر این اتاقِ تاریک، که نامش دل بود...
«آرمان پرناک»
تو در شبِ ظلمت مُهتاب ِ منی
که با لبخندت ، نور به جهان میبری
از جادوانه ی چشمانت جادو میکنی
و در قلبِ من حس عاشقی میخونی
با دوزیدنِ چشمانم به چشمانت
عشق و مهربانی در دلم میجوشد
با قرص کردنِ لبانم به لبانت
ماجرایی عاشقانه به کمین مینشیند...
مهتاب..
صورتت ماه و خودت خورشید تابانی شتابانی
چنان ماه شب تابان بر این دشت و بیابانی
مهتاب را گفتم..
گفتم چه زیبایی
لبخند بر لب میزنی
انگار که از مایی
در شب های مهتابی، بیایید لذت بی انتها را جرعه جرعه بنوشیم،
آرامشی که درخت به آرامی در دل هستی نجوا می کند سراپا گوش باشیم
ببینید زیبایی بافته پیچ و درهم زندگی،
جایی که سادگی در پیچیدگی می درخشد.
مهتاب رویاها را در صفحه خالی شب نقاشی می کند،...
رنگِ شعرهایم
عجیب مهتابی است
نکند
عاشق شده باشم؟
دوباره ماه را دیدم و دیوانه تر شدم
به یادتو افتادم ، با خود بیگانه تر شدم
من نمی گویم که آباد بودم قبل تو
ویرانه بودم و با دیدنت ویرانه تر شدم
ستوده
هرشب خودم را در آسمان...
چند قدم مانده به ماه...
در آغوش ستاره ای کوچک و کم سو
زانو در بغل...
با موهایی آشفته
و چشمان غم آلودِ خیره به مهتاب...
و لبخند بی رمق
در انتظار تو نشسته ام...!
بیا و پریشان حالیِ مرا مرحمی باش
...
بهزاد غدیری/...
بی تو مهتاب شبش تیره و تار است هنوز
کوچه بی نامِ تو در حسرتِ یار است هنوز
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب، اما
اشکی از شاخه سرِ زلفِ نگار است هنوز
در نهانخانهٔ شعرت که گُلِ عشق دهد
عطرِ صد خاطره در ذهنِ حصار است هنوز
همه...
خون انگور کجائی
ژاله می بارد از آن کوچه که مهتاب شدی
تو چه هستی که در آیین دلم باب شدی ؟!
من که یک عمر دلآشفته و حیران تو ام
تو بگو! تاب کدامین دل بی تاب شدی
مستی چشم تو را آینه می فهمد و بس
خون انگور...
چون شب که در سینه اش تنها به یک ماه می نازد
در سایه مهتاب،
بی انتها اما در سکوت دوستت می دارم...
ارس آرامی
اثر انگشت آب
روی پلک مهتاب
یک نفر می گوید
یاد ما را دریاب
برایم ستاره می چیدی و من خوشحال بودم
میان شب و تاریکی تو ، مهتاب بودم
هر آن غرق تماشای تو بودم آری ...
فارغ از ستاره های دنیا بودم
رعناابراهیمی فرد (رعناابرا)
🌔 مرا با سفرهایم بشناس!
از آسمان ها و زمین زیر پایت درباره ی من بپرس!
مهتاب نیمه شب را ببین و مرا به یاد بیاور!
به تو خواهند گفت که من چه کسی هستم!
آنها هم به کاشف بودن من اقرار خواهند کرد!
آنها گاهی مرا به اشتباه بزرگسال...
دیشبه جا
زردتره مهتاب
یاسه بو
مهتاب/زردتر از دیشب/بوی یاس