سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
کوچه های بغض آلودحریم خلوت دل جای پای خوبان استنگاه پنجره چشم انتظار جانان استاز آن زمان که سر فتنه دست باد رفته حکایت خم زلف و سری پریشان استدلم گرفته در این کوچه های بغض آلود که بی قرار سحرگاه عطر باران استاگر به مهر و حرارت نتابی ای خورشید تمام فصل درختان پر از زمستان استتو را به زمزمه شاخه و شکوفه قسمبه آن جوانه که در زیر خاک پنهان استجفای بی خبری از صدای پای نسیمغبار گوشه نشین را مگو که آسان استخوشا د...
تو رااولین عشق خواهم نامیدبہ حرمٺِ نامِ مقدسٺ ....ڪه چون ٺرانه اے قدیمی با عطرِ بارانسالها مرور خواهی شدهر بار زیباٺرهر بار عاشقانہ ٺر ......
ینجاهمینجانزدیک همین تنفس بىخوابتو راطورى نزدیک به لمسِ هوا حس مىکنمکه گنجشک تشنه،عطرِ باران را ......