سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
بیا تا همراه باران، تفسیر کنیم ، عشق چند شنبه اتفاق افتاد.تراژدی آسمان ابری، سناریوی نوشته شده دیوارها چکه های باران، سمفونی آغوش داشت.چتر دونفره زیر باران ، چشمان مشتاقم مرا گمراه میکرد.لبخندهایت همانند معجونی برای دلوابستگی بود .تانگوهای شبانه وملودی شکسته پرکاشن، بی اختیار ما را به رقص می آورد.سکانس آخر تئاتر رمئو و ژولیت در آخرین روز سال، بهترین سورپرایز عاشقانه را نمایش میداد.رژ قرمز آتشینت، شراره های بوس...
لعنتی را دوست دارممثل یک استکان چای کمر باریک استنزدیکش که میشوم...عطرش مثل دارچین توی سرم میپیچد!توی چشم هایش زل میزنم و دستش را میگیرمعطر هل ، هولم میکند!و میبوسمش، میبوسمش ...شیرین مثل نبات!پس...الکی نیست؛خستگی هایم را دور میریزی!معجون زیبای دوست داشتنی ام...