پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چون می گویند: نبات!تو به خاطر می آیی...شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
جایَت کنارم خالیست!مثلِ نبات کنارِ چای مثلِ گلپر رویِ انار مثلِ بویِ نم وقتِ باریدنِ بارانمثلِ برگ هایِ طلایی در پاییز همینقدر ساده همینقدر مهمهمینقدر حیاتی...!...
دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچیک بار اگر تبسم همچون شکر کنی...
چک چک صدات... بوی گل و خرمن طلات اسمت نبات خنده نبات و لبت نبات...
زِ لبت نبات خیزدچو به خنده بَرگشایی!...
لعنتی را دوست دارممثل یک استکان چای کمر باریک استنزدیکش که میشوم...عطرش مثل دارچین توی سرم میپیچد!توی چشم هایش زل میزنم و دستش را میگیرمعطر هل ، هولم میکند!و میبوسمش، میبوسمش ...شیرین مثل نبات!پس...الکی نیست؛خستگی هایم را دور میریزی!معجون زیبای دوست داشتنی ام...
یک روز که پیغمبر ص از گرمی تابستان همراه علی ع میرفت در سایه ی نخلستان دیدند که زنبوری از لانه خود زد پر آهسته فرود آمد بردامن پیغمبر ص بوسید عبایش را دور قدمش پرزد بر خاک کف پایش صد بوسه دیگر زد پیغمبر ص از او پرسید آهسته بگو جانم طعم عسل...
چو تو خنده بر گشایی زلبت نبات خیزد چو تو خنده بر گشایی...
ز لبت نبات خیزدچو خنده برگشایی ......