جمعه , ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچیک بار اگر تبسم همچون شکر کنی...
چک چک صدات... بوی گل و خرمن طلات اسمت نبات خنده نبات و لبت نبات...
زِ لبت نبات خیزدچو به خنده بَرگشایی!...
لعنتی را دوست دارممثل یک استکان چای کمر باریک استنزدیکش که میشوم...عطرش مثل دارچین توی سرم میپیچد!توی چشم هایش زل میزنم و دستش را میگیرمعطر هل ، هولم میکند!و میبوسمش، میبوسمش ...شیرین مثل نبات!پس...الکی نیست؛خستگی هایم را دور میریزی!معجون زیبای دوست داشتنی ام...
یک روز که پیغمبر ص از گرمی تابستان همراه علی ع میرفت در سایه ی نخلستان دیدند که زنبوری از لانه خود زد پر آهسته فرود آمد بردامن پیغمبر ص بوسید عبایش را دور قدمش پرزد بر خاک کف پایش صد بوسه دیگر زد پیغمبر ص از او پرسید آهسته بگو جانم طعم عسل...
چو تو خنده بر گشایی زلبت نبات خیزد چو تو خنده بر گشایی...
ز لبت نبات خیزدچو خنده برگشایی ......