پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
با این دلِ دلتنگ چه باید بکنمبا باطنی از سنگ چه باید بکنمبا اینهمه نیرنگ میانِ من و توبا این دل صد رنگ چه باید بکنم...
باور کس، از بدش بدتر کنمخاطر تو، این دلم پر پر کنمانگ رسوایی به این عالم زنمآرزویم حال تو کمی بهتر کنم...
قدر دل پای سکوتش ننویسبگذر از ما، سوز به عشقش ننویسرانده ام، هیاهوی دلم را چه کنمحرمت عشق بدار صوفی و آبش ننویس...
👌شعردوبیتیبیا لبخند بر لب ها نشانیمبیا غم را از این دلها برانیمبه رسمِ همدلی و مهربانیبیا تا مشکلی را حل نمائیم ✅شعراز:حسین صالحی...
من آن صیدم که در پی صیاد می رومبا گلویی در حسرت فریاد می رومزور من به سنگ های قلبت نرسیداینبار ولی خودم سراغ فرهاد می روم...
👌شعردوبیتیخدایا تو گواهی بر دلِ من به دستِ تو شَوَد حل مشکلِ منتو خود دانی ندارم یار جز تو تو شادی را رَسان در منزلِ من✅شعراز:حسین صالحی...
👌شعر دوبیتیتو میدانی که دل دیوانه توست اسیرِ نرگسِ مستانه توستدلم دلتنگِ توست ای یارِ جانی بیا جانا که این دل خانه توست✅شعراز:حسین صالحی...
👌شعردوبیتی پندیاتدلا تا میتوانی زندگی کنبه هرکس میرسی مردانگی کنمخور غم که چرا این شد چرا آنبه هر لحظه خدا را بندگی کنشعراز:حسین صالحی...
👌شعردوبیتیدلا تا کِی چنین آواره باشی میانِ مسجد و میخانه باشییکی را برگزین آرام گیری که با وی یک دل و یکخانه باشیشعر از:حسین صالحی...
نازنینم جرعه ای عشق مرا نوشم دهوز این افسرده حالی مرا فراموشم دهما اسیر دیار دلنوازان همچنان همرهیمیارا صوفی پاکبازم خرقه و پاپوشم ده...
((زیبای نا پیدای من))ما ترک جان چو کردیمدر این دیار یاراناز این همه هیاهوجز رنج دل ندیدیم...
چو یلدا گشته و یارم کجایی؟نگویی رفته ای دیگر نیایی؟به شوقت سفره یلدا بچینمز سویت غمینم تا که بیایی...
شب، شب زیباست محفل ماشب ، شب یلداست همدل مابنوشیم و بخوانیم و برقصیمدریغا نیستید مهمان منزل ما...
مه شب افروزی آخرش هیچگر فاطیُ و نازی آخرش هیچ سردی دنیا کسی گرمی نماندهما بمیریم روزی آخرش هیچ...
یکی عابد به مسجد حجره کردهیکی به بد مستی یاد شهره کرده نه عابد ماند و نه مست خراماننه مرادی که شعرش اشاره کرده...
عمری اسیر یک خواب ماندی از زبان افتادی و بی تاب ماندی هرچند که آرزو های زیادی کردم اما تو مثل بار اول ناب ماندی ملیکانقدی(پناه)...
ای کاش که میشد پیش از رحلت آنهامی مردم و نمیدیدم رفتنشان رایا که شبی از شدت دلتنگی و غصهخوابی به خاموشی شان سراغم بیاید...عبیرباوی...
می خواستم شعری بخوانم، خوش آمدی!امید من! آرامِ جانم! خوش آمدی!دلگیر از نامهربانی ست، بغض منبنشین کنارم، مهربانم! خوش آمدی... 🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
گل اگر روی تو بیند به خدا خواهد مردماه اگر چشم تو بیند به زمین خواهد خوردچون به زیبایی تو هیچ ندیدند به جهانبرق چشمان تو روح از تنشان خواهد برد... بهزاد غدیری شاعر کاشانی...
صبح است دلارامم، ای حضرتِ مستانهمضمونِ دوبیتی ها، دردانه ی این خانه ...امروز چه خوش یُمن است صبحانه کنار تولبخند حلالت باد، خوش مزه ی دیوانه ......
درخت غم بجانم کرده ریشهبدرگاه خدا نالم همیشهرفیقان قدر یکدیگر بدانیداجل سنگست و آدم مثل شیشه...