پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پریدم باز،از،خوابی شبانهکه پر بود از،خیالی عاشقانهسر. ذوق آمدم. با دیدن تودویدم در هوایت کودکانهقلم بر داشتم از،دل نوشتمنوشتم از،سر شوقم. ترانهتمام بیت بیتش را سرودملطیف و دلنشین و شاعرانهعجب بزم قشنگی بود امشبزدم بر تار گیسو دلبرانه بدست تیر مژگانت گرفتیدل پر شور و شوقم را نشانهغزل آغاز،شد آنجا به نامتزدم دل را به نامت عاشقانههمین طرز،نگاهت شاعرم کردشدم مجنون لیلای. زمانهاعظم کلیابی بانوی کا...
با تُ که باشمزمان از دستم می رودجایی که تُ باشی و من زمان جایی ندارد......
چه حالِ خوبیست...من باشم و تو...هوای پاییز...و عشقی که پایان ندارد......
. لعنتیاعجاز رنگ هایش و اینهمه زیبایی وصف ناشدنی اَشدرکوچه پَس کوچه های خیس و نَمداروصدای خِش خشِ گلبرگ های خشک، برروی سنگ فرش ها یاروی نیمکت های چوبی باران خورده اشهر کسی را شاعر می کند،آری پاییز را می گویم!اصلا این فصل راباید جورِدیگر دیدمثلا در چارچوب قاب های دونفرهمیان پُرتره های زرد و نارنجیدر یک بعداز ظهر سَرد،کنار یک آلاچیق چوبیبا دولیوان چای داغ و با لباسی از طرح هودی و کفش های نیم پوت ِ چَرمی!.مگر دلبرانه تری...
دیگه دیره واسه رفتنت دلبر!حالا که دلمون گیرته...حالا که پامون بندته..حالا که دچارتیم...دیره واسه رفتنت!انتخابش با خودت ...یا بمون...یا ما رو هم جا کن گوشه ی چمدونت......
دلبر!بیاتا دل بردارم ،از همه...
آرام جانپس از دیدارت،برای بازگشتدیگر کافی نبود برایم راه رفتن در زمین!من پرواز کردم تمام آسمان را......
عاشقت درپی معشوقی بجز معشوق خود نیستعاشقم دردم را درمانی بجز درمان خود نیست مرا میل به دلداری بجز دلدار خود نیستغم دارم مرا غمخواری بجز غمخوار خود نیست :)...
باز باران زد تو چتر خویش را برداشتی شهر را برهم زدی صد آفرین گل کاشتی زنده کردی در دل پاییز شهر مرده را توی آستین ات همیشه چیز بهتر داشتی...
بی تو...انگیزه ای برای بیدار شدن نیستبا خیالت اما باید خوابید.!صبحِ بدونِ تو ، ارزانیِ آدمها...دلِ من خوابِ تو را می خواهد💗بهزادغدیری...
دلبرانه گاهبا یک سکوتدلبر می شویوگاهبایک نگاه دل می بری ز دست..! به قلم : پروانه فرهی(پرر)...
از تمام هرچه زیبا دیده بودم سر تویی! در قیاس ماه با زیبایی ات، بهتر تویی! گفته بودی دوست داری شعرهایم را بخوان: علت این شعرها تنها تویی دلبر! تویی! جمعی از اهل هنر گفتند جادو می کنم من فقط یک واژه پردازم که جادوگر تویی! در هوایت زندگی کردن خود پروانگی ست هر مسیری را که رفتم مقصدش آخر تویی! یک نفر باید دلیل بودنت باشد و من،شک نکردم هیچ! تا شیرین ترین باور تویی! ▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
یک سنگ میان راه می اندازند یک تیر به سمت ماه می اندازنداینان که برادران یوسف هستندیک روز مرا به چاه می اندازندبهزادغدیری ، شاعر کاشانی...
بیا تا بگذریم از هر چه اندوه استبا همما دو تن امروز و ساعتهادور از ما و من هاچشم در چشمانِ هم خیرهبمانیم و بخوانیمدر شبِ دلدادگی با بوسه ی مهتابشعرِ عاشقی راچون گلِ نیلوفرِ مردابو خیس از نم نمِ بارانِ عشقبا گیسوانِ شبببافیمدوست دارم رامیانِ خنده هامانعاشقانهدلبرانهای همه مفهومِ شعرم ، بی بهانه بادصبا...
یاد تو حس قشنگی ست که در دل دارمتو چه باشی چه نباشی نگهش می دارم. ♥️...
بیا تا بگذریم از هر چه اندوه استبا همما دو تن امروز و ساعتهادور از ما و من هاچشم در چشمانِ هم خیرهبمانیم و بخوانیمدر شبِ دلدادگی با بوسه ی مهتابشعرِ عاشقی راچون گلِ نیلوفرِ مردابو خیس از نم نمِ بارانِ عشقبا گیسوانِ شبببافیمدوست دارم رامیانِ خنده هامانعاشقانهدلبرانهای همه مفهومِ شعرم ، بی بهانه-بادصبا...
و چه غریبانه بغضم می گیرد در تلاطمِ لحظه های نبودنت؛)ساحل هاشمی...
از اولین دقیقه های جمعه من به قیامِ تو دلخوشماز هجومِ دلبرانه های شیرینتا تعرضِ بی مهری های خودسراز فریادِ عاشقانه های بیهوده تا ضجه های گلوگیرِ" نرو ؛ بمان ؛ برگرد "جمعه ها...تو یک لشکری و منچه زود از بیقراریزمین گیر میشومدلتنگم..." آتش بس "...
تا تو در حوالی اش قدم می زنیهنوز بهانه ای برای تپیدن دارد.......کتاب:یک شب از شانه های خدا هم طلبم را برداشتمبه قلم:مریم کنف چیان...
هر چه می خواست جوابم منفی بودناامیدش کردمیک روز دیدم نیست!!!چمدان بسته و رفته بود....دلم را می گویم....برگرفته از کتاب:یک شب از شانه های خدا هم طلبم را برداشتمبه قلم:مریم کنف چیان...
دختر جان آرزو میکنم کسی را داشته باشیکه تو رابا لبان دور نوتلاییتبا موهای شانه نکرده اتبا اضافه وزن ناخواسته اتهمچنان دلبرانه بخواهد🤍🌱...
معجزه همیشه هم کار های عجیب و غریب نیست معجزه گاهی همین چند وجب فاصله ی بین شانه های توست آغوشت معجزه و علت ِ ایمان من به دین توست:)!...
چشمانش را آن دم صبحکه دیدم دلم برای نگاه هایدلبرانه اش رفت!صحرگاه دعاکردم که خدایش آن رانصیب من کند:)نغمه اردشیری...
به او بگوییدمرا به بودنش کافیست!...
دلم کنار دلت حال بهتری داردخدای خوب برایم تورا نگهدارداعظم کلیابی بانوی کاشانی...
به دور از چشم نگران آبان پاییز و زمستان باهم یک قرار عاشقانه می گذارنددر شب میعادگاه در آخرین شماره آذر...پاییز در شب یلدابند عاشقانه ها، برگ نویس و خاطرات عشق بازی درختان با باران را به سینه زمستان می سپرد،و چمدان خیس را بدست گرفته و عزم رفتن می کند مهر بغض کرده با نگاهی غمگین آبان را در آغوش می کشد آذر با نیم نگاهی به زمستان دست تکان می دهد و با چشمان بارانی با وقار در مسیر سال قدم برمی داردمادربزرگ کاسه آب پشت پایش می ریزد و می گوید...
از گوشه آن روسری سرختگاهی نگاهم کن،انارها وقتی میترکنددلبرانه ترند......
گل اگر روی تو بیند به خدا خواهد مردماه اگر چشم تو بیند به زمین خواهد خوردچون به زیبایی تو هیچ ندیدند به جهانبرق چشمان تو روح از تنشان خواهد برد... بهزاد غدیری شاعر کاشانی...
شب...رنگ شاعرانه و عطر غزل های عاشقانه داردشب...مثل لبخند زیبایِ یک بانوی شاعر استشب...را باید با شمع چراغانی کردو با رایحه دل انگیز عود به سر کرد.شب را فقط باید شعر شد...... بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)...
آخر قصه،همیشه زیبا است...آخر قصه،یه من می مونم،یه تو...نرسیدن مال یک طرفه هاس، دو طرفه ها، دستاشون توی دستای همه، چشماشون قفل چشمای همه، قلباشون برای هم میزنه، سرنوشتاشون از سر برای هم نوشته شده و تک به تک سلولاشون هم دیگرو میپرستن..دلبرررر؟آخرش یه من میمونم، تو...!...
عطر نگاهت ،پیچیده در کلبه ی دلم و همه مست نگاهت شده اند شب وماه وستاره ها وچه دلبرانه برایت چشمک می زنند ،سحر مات نگاهت شده است وبلبل شیفته ی صدایت من چگونه دل بر تو ننهم، وقتی خدا در آفرینش تو، بر خودش آفرین گفته پس باتمام وجود دوستت دارم که تو زیبا ترین آفریده ی دست خدایی.....حجت اله حبیبی...
مادربزرگم هیچوقت از آشنایی اش با پدربزرگ جان نگفت، از کافه های رفته شان و غرق در چشمان هم ، خیابان های باران خورده برای قدم زدن هایشان، شبها و پیامک های یواشکی شان، هیچکدام را برایم نگفت ،ولی دیده بودم چای هایی که با دستان لرزانش برای پدربزرگ می بُرد، غذاهای که دوست داشت را می دانست، بچه هایشان را بزرگ کردند و عروس ودامادیشان را دیدند ، ندیدم که ماهگردو سالگرد داشته باشند ندیدم دلهره نبودن هم را داشته باشند ،ندیدم برای شب بخیر نگفتن ها قهر کنند ....
من اهل گلایه نیستمدوستت دارم و این مشکلِ من استاما عزیزتو که مرا دوست نداشتیچرا آن همه جملاتِ دلبرانه رابه گوشِ عاشقم می خواندی!؟...
اصلا زندگیمان خوبپائیز هم فصلی دلبرانهشب هم خلوتی شاعرانهقهوه هایمان شیرینکافه ها هم دنجمهتاب هم زیبابا خرابه های دل نم خورده مان چه کنیم اوستا؟...
#Amirtataloo Hanoozamمرا به میدان نبردبا چشمانت نکش،من در مقابل چشمانتزانو می زنممرا به جنگی که پیروزش از همان ابتدامشخص است دعوت نکن......
تهِ تهِ خلاقیتش این است که دستش را بگذارد روی میز، زل بزند توی چشم ها، طولانی مکث کند و بعد بگوید: عزیزم...!و عزیزم را طوری با صدای خسته و خش دار بگوید که خودش حس کند چقدر دلبرانه، چقدر شبیه خسرو شکیبایی تو خانه ی سبز... و خیال کند آن "نگاه و مکث و عزیزم" حالاست که دنیای طرف را زیر و رو کند، حالاست که عاشق و مجنون شود، سر به بیابان بگذارد و شب توی آسمان نقش چشم ها را ببیند.جمع کن بابا!ساره بیات در یخ ترین سکانسش گرم تر از تو نقش ی...
سرِ جنگ دارم هر سال با پاییز!با پاییزی که هوای ِ دلبرانه اش بد جور هوایی ام می کندهوایِ تو می افتد به دلم ...دم و بازدم ام حتی این روز ها فرق میکند!نفس های عمیقی میکشم و با " آه "،حجم ریه هایی که از نبودنت پر است را خالی میکنم!خدا کند،یاری اگر دارید،اگر هست!قسمت ِ تان باشد ؛همین پاییزخدا کند" امّا......
دستت را به من بده !می خواهم بِبرَمت دورِ تمام این شهربِگردانَمت!می خواهم شانه به شانه اَت در تمام ِخیابان ها و کوچه پَس کوچه های شهردرمقابل هزاران نگاه زُل زده ی حسود،باعشققدم بزنم وباصدای بلندشعرِ دلبرانهبخوانم تا همه بفهمند این همان آشنایِ غریبِدیروزم بود کهامروز شده تِکّه ای ازوجودم !دستت را به من بده تاهمه به چشمِ خود ببیند که تو فقطتنها دلیل ِ شاعرشدنم بودی ای آشناترین یار!.......
مرد ِ عاشق...تلاش می کند ...دوستت دارم را بگوید...زنِ عاشق اما تلاش می کند...دوستت دارم را بشنود...در واقع مرد ها می بازند که ببرند...ولی زن ها می برند که ببازند...یک جور دلباختن ِ دلبرانه...یک جور به دست آوردن...که انگار به دستت آوردند......
چشمک پنهانی ات قیامت دلبری کردن است، دلبرانه هایت هم همچو قند لب هایت در دلم می نشیند......
چه کسی این را در ذهنِتان فرو کرده که دختر های مو کوتاه غمگین اند؟!من دخترِ مو کوتاهی هستم که غم های دنیا را نمیبینم و همیشه میخندم!چه کسی گفته کوتاهیِ مو در دختران دلیل بر شکستی عمیق در عشق است؟!من هم دلبرانه عاشقی میکنم!من با همین موهای کوتاهم میخندم،میرقصم،زندگی را زیبا تر از هر چه هست میبینم و بیشتر از هر کسی دخترانگی میکنم!بیندازید دور افکارِ پوسیده تان را!یک بار برای همیشه بفهمید که "بلندی و کوتاهیِ موهای هیچ دخترکی دلیل بر ...
روزهای بهاری بیشتر از روزهای دیگر دلتنگت میشوم...دلتنگِ باران های بهاری که هیچوقت زیرشان با تو خیس نشده ام... دلتنگِ کوچه باغ های پرشکوفه ای که هیچوقت با تو قدم نزده ام...دلتنگِ درختِ بهارنارنجی که هرگز بوسه های مارا ندیده...و دلتنگِ نسیمِ بهاری که تابحال بینِ آغوشِ من و تو، گیر نیفتاده...فقط بگو چند بهارِ بی ثمرِ دیگر،مانده که بی تو باید دلبرانه هایش به شب برسند؟!...
یاس ها و مریم گلی هایباغچه ی سرزمین "صبح "چه دلبرانه ،رایحه ی خوش ِبودن را دست به دست باد میدهندو با کرشمه؛ گره از چین و شکن پلک ها، باز میکنند ،وقتی ک تو با عشق ب زندگی "سلامی دوباره میدهی☆...
تو، همان شگفتانه ای بودیکه برایم رقم خوردیو عشقت گره خورد به قلبم،و تمامیِ ذرات بدنم را به احاطه ی خود درآورد؛دیگر هیچ چیز به فرمان من نبود؛همه ی سلول های بدنم به فرمان چشم هایت بودند؛حتی از نفس هایم، دوست داشتنت؛ تشعشع می شد؛نفس هایی که وصلِ به شکفتنِ گل بوته های گلِ سرخ لبانت بودند.عزیزِ جان این قلب، دیگر بعد از چشیدنِ عشقت،تنها و تنها به امید عشق ساطع شده از چشمانت، می تپید؛مرا که دیگر به کل به یادها سپرده بود؛خودت که نمی...
بیا بلندترین روزهای سال را بیشتر عاشقی کنیم!دلم یک آغوش میخواهد،گرم تر از ظهر تابستان... فصل دلبرانه ی فرصت هاست!این روزها دوستت دارم ها عجیب می چسبند... ️️️...
و زندگیهر روز با صبح بخیر گفتن های دلبرانه ات دوباره زندگی می شود..️️️...
پائیز دختر بچه ایستکه وقتی در خیابان راه میروییمیدود میاید میزند به پشت پایتسرت را که بر میگردانی با لبخندی دلبرانه میگوید:ببخشید آقا!!چرا عاشق نمیشوید؟؟...